بعضی اوقات واقعا نیاز است که انسان اصطلاحاً «بزند به تخته!» چیزی که نیاز می‌بینم حتما درمورد کتاب سمفونی مردگان و نویسنده‌اش، یعنی «عباس معروفی» انجام دهم؛ چه‌این‌که از تاریخ مطالعه‌ی این اثر، مطلب حاضر، پنجمین مطلبی است که درباره‌ی این رمان نوشته‌ام و فکر می‌کنم حتی با وجود با چنین مطالب متنوع و جامعی، باز هم بسیاری از نکات و جذابیت‌های سمفونی مردگان وجود دارند که مورد تحلیل قرار نگرفته‌اند و باید به عهده‌ی ریزبینی مخاطب این کتاب پرطمطراق گذارده شوند.

اگر مجله‌ی کتابچی را دنبال کرده باشید، می‌دانید که غیر از مرورِ کوتاه کتاب در وبسایت کتابچی، ما ابتدا یک مرور جامع از این اثر را با نام «در سمفونی مردگان، تاریک فکر کن!» منتشر کردیم؛ سپس با توجه به شایعات و شبهه‌های همیشگی که عباس معروفی را به کپی‌برداری از روی کتاب خشم و هیاهو، اثر ویلیام فاکنر می‌کنند، تحلیلی را با اتکا به گونه‌ی ادبیات تطبیقی بر مقایسه‌ی این کتاب انجام دادیم که در مطلب «مقایسه‌ی تطبیقی رمان‌های سمفونی مردگان و خشم و هیاهو» منتشر شد؛ سپس برای توضیح بیشتر سبکِ رواییِ کتاب، به توضیحِ فرم نظام‌بندی کننده‌ی اثر، یعنی جریان سیال ذهن در مطلب «جریان سیال ذهن؛ رود خروشان انتزاع» پرداختیم و نهایتا در مطلبی برای بازخوانی بیشتر خود متن، بریده‌های جذابی از کتاب را در مطلب «جملاتی از کتاب سمفونی مردگان» مرور کردیم. (برای مطالعه‌ی مطالب مرتبط در مجله‌ی کتابچی به انتهای متن مراجعه کنید.)

اما در مطلب حاضر، قصد داریم تا به تحلیل و واکاوی بیشتر سمفونی مردگان بپردازیم؛ کتابی که آن‌قدر بزرگ بوده تا اگر نامش را در پایگاه‌های مقاله‌نویسی جستجو کنید، انبوهی از مقالات مربوط به زوایای مختلفش را پیدا خواهید کرد. ازطرفی، کتاب‌هایی مانند «ازل تا ابد: درونکاوی رمان سمفونی مردگان»، نوشته‌ی الهام یکتا، «از خشم و هیاهو تا سمفونی مردگان»، نوشته‌ی جواد اسحاقیان و «نظریه‌ی روایت‌شناختی ژرار ژنت»، اثر الهام شیروانی ‌شاعنایتی هم می‌توانند کمک‌حال نقد ما باشند.

سمفونی مردگان

سمفونی مردگان برای اولین بار در سال ۱۳۶۸ به چاپ رسید و از آن تاریخ تا به حال، اگر از تمام تجدید چاپ‌های متعدد، حمایت منتقدان، برگزیدگی در جشنواره‌ها و جوایز جهانی و… توسط کتاب بگذریم، چه چیزی باعث توجه بی‌اندازه‌ی ما به کتاب است؟ درواقع همه‌ی نکاتی که در بالا ذکر کردیم، به نوعی برای یک مخاطب خاص کتاب، معلول محسوب می‌شوند و نه علت! و حتی اگر هم علت باشند، علل‌العللی وجود دارد که این عظمت را پدید آورده است! داستان سمفونی مردگان، همان‌طور که در مطالب ذکرشده‌ی بخش اول به تفصیل بیشتر گفته‌ایم، ماجرای زندگی یک خانواده‌ی سنتی اردبیلی در عصر رضاشاهی را روایت می‌کند که این زندگی با تعدد شخصیتی و تنافرِ روحیات، عقاید و باورهای شخصیت‌ها، تبدیل به صحنه‌ی جنگ فلسفی (دیالکتیک) همیشگی اعضای خانواده می‌شود.

درواقع هرکدام از شخصیت‌های این داستان، به گونه‌ای خاص فکر می‌کنند که مرزبندی دقیق را برای ما مشکل می‌کند اما به طرز ساده اگر بخواهیم بگوییم، سمفونی مردگان جدالی بین سنت و مدرنیته در آغاز راه مدرنیته در ایران است؛ پس هرکدام از شخصیت‌ها به نوعی به سنت نزدیک‌تر است و یا مدرنیته! پس نمی‌توانیم شخصیتی را غیر مهم فرض کنیم اما طبعا افرادی مانند آیدین، سورمه و اورهان، بخش اعظم کمی و کیفی پیرنگ را جلو می‌برند. این داستان با تنوع شخصیتی خود در مفاهیم هم بسیار متنوع عمل می‌کند و به طور همزمان از چند مضمون، چند فرم، چند بن‌مایه و… استفاده می‌کند؛ برای مثال هم می‌توانیم از آن برداشت‌هایی درام داشته باشیم؛ هم برداشت‌هایی سیاسی و اجتماعی و هم برداشتی عاشقانه که لایه‌ی رویی و جذاب سمفونی مردگان است. جدای از این موضوع، هرکدام از شخصیت‌های محوری، یک بار تریبون به دست می‌گیرند و ماجرا از زوایای مختلفی برای مخاطب روایت می‌شود تا هیچ نقطه‌ی فلسفی و روانی‌ای در اثر نادیده گرفته نشود.

سمفونی مردگان

سمفونی مردگان

نویسنده : عباس معروفی
ناشر : ققنوس
قیمت : ۲۵۲,۰۰۰۲۸۰,۰۰۰ تومان

داستانی پست‌مدرن یا پساپست‌مدرن؟!

در همین راستا، «چندصدایی» مولفه‌ی پست‌مدرنی است که یکی از عناصر مهم این رمان به شمار می‌رود؛ این عنصر باعث شده تا برای کارکردگیری بیشتر، عباس معروفی را به فکر استفاده از سبک جریان سیال ذهن بیندازد؛ در این سبک، رفت و آمدهای زیاد بین شخصیت‌ها و فضاها و مکان‌ها و زمان‌ها باعث می‌شود تا بستر خوبی برای ساخت موقعیت‌هایی توهم‌محور ایجاد شود و طبعا چنین بستری هم برای یافت دوگانه‌ی ابزوردِ حقیقت و واقعیت، بسیار مناسب است؛ چه‌اینکه در دل داستان، تمام شخصیت‌ها اولا ازخودبیگانه شده‌اند و ثانیا به دنبال چیزی غریب می‌گردند که آرامش‌شان در گروی شناخت عرفانی از آن «چیز» است و ثالثا اکثرشان ندانسته و نخواهند دانست که آن چیز چیست!

اما نکته‌ی دیگرِ چندصدایی در رمان، فرم جالب کتاب است که آن را به چهار موومان (بخش‌های سمفونی موسیقایی) تقسیم کرده و به صورت ایپزودیک از قسمت‌های مختلفی روایت می‌کند؛ با این وجود، آن‌طور که در بالا گفتیم، نمی‌توان سمفونی مردگان را یک داستان پست‌مدرن و یا حداقل یک داستانِ تماما پست‌مدرن یا داستانِ متعهد به پست‌مدرنیسم بدانیم؛ چراکه این اثر برخلاف مولفه‌ی بالا و چند مولفه‌ی گاه به گاه دیگر مانند «طنز سیاه» از عناصر پست‌مدرنیستی استفاده‌ی زیادی نمی‌کند و دومین نکته این است که اگر استفاده می‌کند هم این کار را به مثابه وام‌داری از پست‌مدرنیسم انجام نداده و به صورت تمهیداتی اتفاقی و برای خلاقانه‌تر شدن اثر انجام می‌دهد. اما شاید بتوانیم پا را فراتر بگذاریم و وقتی که علاوه بر تمهیدات پست‌مدرن، دیدِ نوگرایانه در اثر موجود است و علاوه بر ابزوردیسمی که ذکر کردیم، کتاب از یک بستر رئالیستی که گاها جادویی می‌شود و توصیفات ناتورالیستی را به خود اضافه می‌کند، سمفونی مردگان را اثری گذرکرده از پست‌مدرنیسم تلقی کنیم!!! حال بیایید کم‌کم بیشتر به اثر وارد شده و نقدهایی گزیده را به وجوه مختلف اثر وارد سازیم.

روان‌کاوی شخصیت‌ها

شاید در هنگام مطالعه‌ی سمفونی مردگان برای‌تان این سوال پیش آمده باشد که چرا مدام در بخش‌هایی، معروفی به دوران گذشته و علی‌الخصوص کودکیِ شخصیت‌هایش فلش‌بک می‌زند؟ اگر بخواهیم ساده‌انگارانه با این قضیه برخورد کنیم باید بگوییم که او می‌خواسته فضاسازی کند و یا بستری برای اتفاقات بعدی بسازد؛ اما با توجه به این مساله که خیلی از وقایعِ فلش‌بک‌ها به صورت مستقیم و یا حتی غیرمستقیم به وقایع ماتأخر داستان مربوط نمی‌شوند، باید دنبال چیز دیگری بگردیم. از آن‌جا که سمفونی مردگان به طرزی عمیق فلسفی است، می‌توانیم نتیجه بگیریم که معروفی می‌خواسته از جریان سیال ذهن یا همان تک‌گفتاری درونی خود، بستری برای نزدیک شدن بیشتر به اذهان شخصیت‌ها استفاده کند؛ در همین راستا، دوران کودکی و گذشته‌ی شخصیت‌ها، جای خوبی برای بررسی مشکلات و تعارضات درونی آن‌هاست، زیرا اغلب اختلالات از دوران کودکی انسان‌ها نشأت می‌گیرند.

بنابراین قبل از هر چیزی شاید نیاز باشد تا روان‌کاوی شخصیت‌های داستان را مورد واکاوی قرار دهیم؛ معروفی در این داستان، تقابل‌های زیادی از دوگانه‌هایی هم‌چون عشق و شهوت، جهل و دانش و مهربانی و تنفر را می‌سازد و چنین تقابل‌هایی آن‌قدر ذاتی هستند که برای بررسی‌شان نیاز باشد به مراحل اولیه‌ی قوالب ذهنی (Structure) برگردیم. در روان‌کاوی -به مثابه علمی که ناخودآگاه را بر خودآگاه رجحان می‌دهد-، نقش تشویق یا سرکوب در دوران کودکی نسبت به هر کنش، پدیده یا… آن‌قدری مهم است که می‌تواند کارکردهای ذهن را نظام‌بندی کرده و در آینده تمام رفتارهای فرد و اختلالات احتمالی را بسازد؛ به این معنا که واقعیات، افکار، خاطرات و حتی امیال در بخش نوستالژیای مغز قرار می‌گیرند و ناخودآگاهی را می‌سازند که بخش سوم ذهن است. چه‌اینکه ذهن از نظر فروید در سه سطح ساخته می‌شود؛ سطح اول خودآگاه است؛ سطح دوم نیمه‌ناخودآگاه و سطح سوم ناخودآگاه! حالا ناخودآگاه به مثابه جایی در نظر گرفته می‌شود که تمام امیال و غریزه‌های واپس‌زده شده در آن جای گرفته‌اند و اصطلاحا به آن‌ها «عقده» می‌گوییم. در ادامه‌ی مطلب حاضر به چندی از این عقده‌ها خواهیم پرداخت.

عقده‌ی ادیپ

قبل از اینکه به خود عقده‌ی ادیپ و ارتباطش به سمفونی مردگان بپردازیم، نیاز است ذکر کنم که واژه‌ی عقده برای اولین بار توسط کارل یونگ، روان‌کاو معاصر ابداع شده بود. اما عقده‌ی ادیپ، چیزی است که توسط زیگموند فروید از روی داستان مشهور اساطیر یونان تبیین شد و بیان‌گر تحلیل روان‌شناختی همان داستان است؛ چیزی که در بسیاری از آثار هنری و ادبی دنیا مانند نمایش‌نامه‌ی «هملت»، اثر ویلیام شکسپیر هم به کار رفته بود و حالا در سمفونی مردگان هم حضوری جدی و عمیق دارد. درواقع نه شروعِ مخالفت آیدین با پدرش مربوط به زمان جوانی اوست و نه علتش مربوط به زمان حالِ داستانی است؛ دلیل اولیه‌ی مخالفت آیدین با پدرش را می‌توانیم در عقده‌ی ادیپ او بدانیم؛ جایی که هر پسری در جنگ تملکِ اولین زن زندگی خود (یعنی مادر) با پدر برمی‌آید و از این جهت می‌تواند بستری برای متنفر شدن از پدرش را داشته باشد.

اما پدرِ آیدین با رفتارهای ناپسندش باعث می‌شود تا آیدین نتواند از قیمومیتِ عقده‌ی ادیپ بیرون بیاید و اتفاقا روز به روز در این حالت مستغرق شود. از سوی دیگر، کنش‌های دلسوزانه و بعضا اصلاح‌گرانه‌ی مادر هم باعث می‌شود تا عقده‌ی ادیپِ آیدین تشدید شود. پس هرچه که جابر (پدر آیدین) به مخالفت با آیدین می‌پردازد و سعی می‌کند تا آیدین را مطیع خودش کند، نه تنها به صورت خودآگاه آیدین را از خود متنفر می‌سازد، بلکه با حمایت مادر از آیدین (برای مثال در آتش زدن کتاب‌ها) و موفق نشدنش، عقده‌های او برای تملک مادر همواره زنده مانده و بیشتر گُر می‌گیرد. حالا با چنین برداشتی می‌توانیم اهمیت اتفاقات فلش‌بکی را هم بیشتر و واضح‌تر ببینیم؛ زیرا برای مثال همین آتش زدن کتاب‌ها و مقاومت مادر به صورت مستقیم، نمودی از کتک زدن بچه‌ها در کودکی و ایستادگی مادر است؛ چنین اتفاقات آیینه‌واری در کتاب فراوان‌اند…

تاثیرات جنبیِ عقده‌ی ادیپ

اما عقده‌ی ادیپ در قامت روحیات آیدین تنها به تنفر او از پدرش ختم نمی‌شود و تاثیرات جنبی فراوانی دارد؛ برای مثال می‌توانیم به مساله‌ی رابطه‌ی جنسی و نوع برخورد آیدین با آن اشاره داشته باشیم. همان‌طور که در داستان خوانده‌اید، آیدین فردی کم‌رو است که از ارتباط گرفتن با دخترهای بیگانه (غیر از خانواده) گریزان است؛ برای مثال، زن بیوه‌ای در داستان به او پا می‌دهد و می‌بینیم که او در برابرش منفعل (نسبت به قاطبه‌ی مردان روزگارش) برخورد می‌کند. یا حتی با غلیظ‌تر شدن این ماجرا می‌بینیم که آیدین وقتی عاشق می‌شود، در برابر معشوقه‌ی خودش هم از چنین نوعی از ارتباط گریزان است. دلیل این نوع انفعال را می‌توانیم در عقده‌ی ادیپ جستجو کنیم؛ درواقع آیدین چون از پدرش متنفر است، نمی‌تواند با او همانندسازی کرده و رفتارهایش را در کالبد خود بازتولید کند؛ و از آن‌جا که بسیاری از رفتارهای هر فردِ منفی‌ای، ممکن است منفی نباشد، آیدین با خط زدنِ تمام آن چیزی که از پدر دیده، به صورت ناخواسته بعضی از رفتارهای مردانه را هم قلم می‌گیرد.

پس اصلا به بلوغ جنسی روانی دست نمی‌یابد تا بتواند فکر هم‌خوابگی با زنان را داشته باشد و ضمنا یکی از نتایج تداوم عقده‌ی ادیپ، ترس همیشگی از تملکِ مادر و اخته شدن توسط پدر است که بار جنسی را سرکوب می‌کند. بنابراین آیدینِ خوش‌چهره و خوش‌قد و بالای داستان، با وجود اینکه مورد توجه زنان و دختران زیادی قرار دارد، کنج عزلت را انتخاب می‌کند. از سوی دیگر، معلولِ دیگر عقده‌ی ادیپ، گناه‌کار شناخته شدن توسط ذهن خود شخص (در رویه‌ی تملک مادر در رویاها) است که امکان همانندسازی زنان دیگر با مادر را هم از او می‌گیرد و ضمنا چنین شخصیتی با نفرت مداوم از پدر، آن‌چنان فضای عاطفی را به سمت مادر می‌برد که دیگر جایی برای شخصی دیگر باقی نمی‌گذارد.

سوگواری

دیگر نکته‌ی مربوط به روان‌کاوی در سمفونی مردگان، مساله‌ی سوگواری است؛ مساله‌ای که شاید پیش و بیش از چلچله‌ی اورهان در غذای آیدین، موجبات مالیخولیای او را فراهم می‌سازد. خود عباس معروفی در جایی راجع به شخصیت آیدین گفته بود:

آیدین در یک برش از رمان به جایی می‌رسد که تسلیم می‌شود. تسلیم سرنوشت و حتی مرگ، اما نمی‌میرد و ویران می‌شود. مرگ آیدا، مساله‌ی سورمه و رفتار اورهان خردش می‌کند.

این تسلیم را می‌توانیم در افسردگی آیدین ببینیم و رفتنش به سمتِ مالیخولیا؛ او از آن جهت به سمت مالیخولیا حرکت می‌کند که سوگواران و مالیخولیایی‌ها هر دو از غمی رنج می‌برند؛ منتها در حالت سوگواری، دلیل غم برای فرد واضح است و این خودآگاهی او را بیشتر از مالیخولیایی رنج می‌دهد که در آن، دلیل رنج مشخص نیست یا فروخورده شده است. پس این فروخوردن شاید تنها راهی است که باعث می‌شود فردِ سوگوار گذشته‌ی غم‌انگیزش را در یاد نداشته باشد. این سوگواری‌ها را می‌توانیم به مثابه مرگ، خیانت، بدی و پلشتی، عدم تطابق و… از سمتِ آیدینِ فطرتاً پاکی ببینیم که سعی می‌کند در تقابل با تنفر از پدرش، خواهرش (قُلش) را دوست داشته و شاد کند اما موفق نمی‌شود و آیدا می‌میرد؛ سپس سعی می‌کند به سورمه دل ببند و جای آیدا را با او پر کند اما او را هم از دست می‌دهد و درنهایت با از دست دادنِ همه‌چیز و همه‌کس تنها برادرِ خونی‌اش را دارد که از او هم بدی می‌بیند؛ پس بهترین راه برای او فراموشی است.

اما اگر بخواهیم از نظر فرمی به موضوع حاضر نگاه کنیم هم به تمهیدات جالبی از سوی معروفی برخورد می‌کنیم؛ درواقع اینکه تمام موومان‌ها به صورت کامل روایت می‌شوند اما موومان یکم به دو بخش تقسیم شده تا بخش اولش قبل از شرح وقایع و بخش دومش بعد از شرح وقایع بیان شوند، همین است. پس در ابتدای داستان، آیدینِ ازخودبیگانه را می‌بینیم که از همه‌چیز و همه‌کس بریده و به مالیخولیا مبتلا شده؛ سپس چندگانه‌ای از تاثیرات منفی ماجراهای آیدا، اورهان، جابر و سورمه را بازخوانی می‌کنیم تا به وضعیتِ حال آیدین بازگردیم.

عقده‌ی کهتری

حالا بیایید تا در روان‌کاوی اثر به اورهان، یعنی وجهِ دیگر بزرگ‌ترین دیالکتیک داستان بپردازیم؛ به این فکر کرده‌اید که نفرت اورهان از آیدین با آن همه صفات خوب از کجا نشأت می‌گیرد و چرا او این همه بلا را به سر آیدین نازل می‌کند؟ پاسخ را باید دقیقا در صفاتِ خوب آیدین ببینیم. صفاتی که درمقابل ناتوانی‌های اورهان قرار دارند؛ اویی که هنوز در هفت سالگی در جای خود ادرار می‌کند و نمی‌خواهد بیش از این با کمال مطلقی چون آیدین مقایسه شود! درواقع از نظر آلفرد آدلر، «عقده‌ی کهتری» یکی از بزرگ‌ترین عقده‌های انسانی است که بازهم از کودکی ریشه می‌گیرد اما علاوه بر آن می‌تواند به صورت متداوم هم ادامه یابد. این عقده در قامت شرم از خویشتن بر ذهن فرد اثر می‌گذارد و او را وادار به هر کاری می‌کند.

در سمفونی مردگان هم اورهان برادری دارد که نه تنها از او بزرگ‌تر است، بلکه همه‌ی زنان را به خودش جلب می‌کند، از نظر بدنی قوی‌تر از اوست، قیافه‌ی زیباتری دارد، برخلاف او اهل علم و دانش است و درس می‌خواند و… پس طبیعی است که وقتی نمی‌تواند خودش را بهتر از او یا حداقل مثل او جلوه دهد، سعی کند زیبایی‌شناسی فطری‌اش را تغییر داده و به یک ضدقهرمان تبدیل شود تا فرد مقابلش را تخریب کند. اما چیزی که در این راه باعث می‌شود اورهان جسارت بیشتری برای تخریب آیدین داشته باشد، حمایت مادر از آیدین و حمایت پدر، یعنی فرد مستبد از اورهان است. از سوی دیگر اگر به ادبیات کلاسیک خود بازگردیم در داستان ضحاک این بیت را از فردوسی را می‌بینیم که درباره‌ی وضع جامعه‌ی مذکور می‌گوید:

همه تاجدارانش کهتر شدند
همه کهتران زو توانگر شدند

در همین راستا می‌توانیم با بسط دادن مخالفتِ آیدین مدرن و روشن‌فکر با اورهانِ سنتی و مرتجع و هم‌چنین ارتباطات اورهان با افراد حکومتی‌ای مثل ایازِ پاسبان، نقد اجتماعی معروفی را ببینیم که جامعه‌اش را به سان یک پادآرمان‌شهر برای قهرمان داستان به تصویر می‌کشد.

هابیل و قابیل

حالا که بیشترِ بخش روان‌کاوی را به دو برادرِ داستان اختصاص دادیم، بیایید تا گریزی به ماجرای هابیل و قابیل بزنیم. ماجرایی که خود معروفی، حتی در مقدمه‌ی کتاب به آن نقبی زده تا تأییدیه‌ای ضمنی بر چنین برداشتی داشته باشد. البته معروفی برای این‌که داستانش تا حد یک اقتباس -ولو آزاد- از هابیل و قابیل پایین نیاید، وام‌داری‌اش را در حد نشانه‌گذاری از داستان هابیل و قابیل تقلیل داده است؛ با این وجود عناصری وجود دارند که می‌توانیم به سادگی آن‌ها را پیدا کرده و در رویه‌ای از ادبیات تطبیقی، با سمفونی مردگان مقایسه‌شان کنیم؛ این نشانه‌ها عبارت‌اند از مواردی که در ادامه به آن‌ها خواهیم پرداخت و نقدی کهن‌الگویی به سمفونی مردگان خواهند بود.

حسادت

درمورد حسادت در بخش روان‌کاوی و عقده‌ی کهتری صحبت کردیم؛ اما چه می‌شود که می‌توانیم حسادت اورهان نسبت به آیدین را از جنس حسادت قابیل نسبت به هابیل فرض کنیم؟ می‌توانیم از سمتی مدّعی شویم که دقیقا همان کهن‌الگوی حسادت مرد به مرد برای زن، آیینه‌ای از انتخاب همسر دلخواه قابیل برای هابیل از سوی خداوند است؛ جایی که اورهان هم هر زنی را می‌پسندد، دلبسته‌ی آیدین است! از سویی دیگر در روایات قدمایی و اساطیری، یکی از دلایل مهم حسادت قابیل به هابیل، این بود که دوست داشت جانشینِ حضرت آدم (ع) باشد اما این اتفاق نیفتاده بود؛ در داستان هم اورهان چون از آیدین کوچک‌تر است، همواره سر مساله‌ی ارث ترسی بزرگ دارد و می‌خواهد با وجود اینکه پدر آیدین را کنارش (در مغازه) می‌آورد، او را براند و تنهایی بر مغازه -که مهم‌ترین نمود جانشینی یک بازاری است-، مسلط شود. این دو دلیل، مهم‌ترین دلایلی هستند که می‌توانیم علاوه بر بخش «عقده‌ی کهتری» برای آیینه‌وار بودنِ دو داستان هابیل و قابیل و سمفونی مردگان ذکر کنیم.

توبه کردن

یکی دیگر از نکات مرتبط کننده‌ی دو داستان، مفهوم پشیمانی و نوعِ توبه کردن است. همه می‌دانیم که پشیمانی نه یک نقطه بلکه یک پروسه (فرآیند) است که از قبل هنگام انجام کار شروع شده و تا بعد از آن ادامه دارد؛ ولی معمولا آن‌قدری قوی نیست که بتواند جلوی جاه‌طلبی و عقده‌ی کهتری را بگیرد. در همین راستا، می‌توانیم قتل یوسف توسط اورهان را نمودی از قتل هابیل توسط قابیل بدانیم؛ اورهان هم در فرآیند قتل یوسف بارها پشیمان می‌شود و دلش به حال او می‌سوزد؛ اما این دلیلی نمی‌شود که یوسف را به قتل نرساند و از سویی بعد از این قتل، سراغ قتل برادر بعدی‌اش، یعنی آیدین نرود! قابیل هم دقیقا همین گونه عمل کرد و بعد از کشتن هابیل، نه تنها توبه نکرد که تصمیم گرفت برادر دیگری که مدعی ارث پدری بود (هبه الله) را هم بکشد! اما قابیلِ سمفونی مردگان وقتی یوسف را می‌کشد در قتل آیدین ناموفق است و زمانی که خودش در حال مرگ است، افسوس این را می‌خورد که همه‌ی این کارها را برای تصاحب ثروت پدر انجام داده اما اکنون قرار است خودش زودتر از برادرش بمیرد…

کلاغِ روسیاه!

در داستان‌های اساطیری، وقتی قابیل هابیل را می‌کشد، کلاغی عجیب و غریب پیش او می‌آید به قابیل آموزش می‌دهد که چگونه برادرش را به خاک بسپارد! معروفی هم در تنهایی‌های اورهان در زمستان سرد شورآبی از یک کلاغ استفاده کرده که او را می‌بیند و به صورتی ناخواسته، اصطلاحا روی مخش می‌رود! از سوی دیگر می‌توانیم یک مولفه‌ی پست‌مدرنیستیِ دیگر را هم در سمفونی مردگان شناسایی کنیم و مدعی شویم این کلاغ عجیب و غریب، همان کلاغِ داستان هابیل و قابیل است که اولین و آخرین (تا زمان داستان) جنایتِ آدمی‌زاد را دیده و ثبت کرده است؛ پس بینامتنیت، عنصر پست‌مدرن دیگری است که در سمفونی مردگان استفاده شده است.

مرگ در سمفونی مردگان

در بخش قبلی به صورتی ناخواسته زیاد از مرگ حرف زدیم؛ چیزی که موتیف اصلی رمان سمفونی مردگان است و آن‌قدری از نظر نویسنده مهم بوده که اسم اثر هم از روی آن انتخاب شده است! درواقع گویی که مرگ بر فضای رمان سیطره‌ای وسیع دارد و نه تنها پیرنگ و علل پیرنگ را تشکیل می‌دهد، بلکه در مفهوم ذاتی معکوس خود برای انسان، یعنی ترس از مرگ و غریزه‌ی بقاست که هویت می‌یابد و شخصیت‌های داستان را می‌سازد. پس می‌توانیم مدعی شویم ورای هر علتی، آن چیزی که کنش‌ها و واکنش‌های افراد حاضر در داستان را می‌سازد، غریزه‌ی مرگ یا غریزه‌ی زندگی است.

غریزه‌ی [تداوم] زندگی در اصل لذت خلاصه می‌شود و انسان هرکاری می‌کند تا لذت بیشتری ببرد و این غریزه را ارضا کند تا بتواند به زندگی خودش ادامه دهد. از سوی دیگر، وقتی هیچ کدام از اصول لذت انسانی مانند لذات جنسی، خوردن، خوابیدن، مسکن و سایر نیازها ارضا نشوند، انسان در چرخشی غیرمنتظره آرزوی مرگ می‌کند و یا حتی به صورتی ناآگاهانه به سمت مرگ می‌برد؛ اتفاقی که درمورد آیدین افتاده و او چه با دسیسه‌ی اورهان، چلچله بخورد و چه نه، عملا خود را از بین برده و مرده‌ای متحرک شده است. درواقع نیروی زایندگی -که پیش‌برنده‌ی غریزه‌ی زندگی است-، می‌تواند طی فرآیندی پیچیده -که آیدین آن را در از دست دادن مادر، خواهر، تحصیلات و عشقش طی کرد-، با نیروی ویران‌گری -که پیش‌برنده‌ی غریزه‌ی مرگ است-، جایگزین شود.

نمودهای مرگ در سمفونی مردگان

اما علاوه بر آیدین، نمودهای مرگ داستان فراوان‌اند و تقریبا در تمام شخصیت‌ها حضور می‌یابند؛ برای مثال مادر با طلاق عاطفی از پدر، یوسف با آن وضع اسف‌باری که عملا تبدیل به توده‌ای گوشتی‌اش کرده، خود پدر با ثمره ندادن عمری استبدادش، اورهان با رفتن به راهی که هویت افزوده‌ای به او اضافه نمی‌کند، آیدا با ازدواجی که تنها برای فرار از واقعیتِ منفی و سخت‌پذیر خانه است و دیگر شخصیت‌ها هم هر یک به نحوی مرگ روحی -و نه الزاما جسمی- را برای ما تداعی می‌کنند؛ بگذریم از این‌که تمام شخصیت‌ها مرگ مادی را هم تجربه می‌کنند. اما از شخصیت‌ها که بگذریم، معروفی با استفاده از عنصر زمان در ارتباط مستقیم با مرگ، نه تنها تمهیدی برای رعب‌آور کردن و ایجاد تعلیق در داستان به وجود آورده، بلکه سعی کرده تا فضای فُرمیِ داستان را هم به مفهومی که می‌خواهد بیان کند نزدیک‌تر کند.

برای مثال داستان از سرمای وحشتناک شورآبی شروع می‌شود، اما با یادآوری گذشته‌ی گرمی از همین فضایی که اورهان در آن قدم می‌زند، حس رفتن به سوی مرگ به مخاطب داده می‌شود و از سوی دیگر، خواب بودن ساعت یا دزدیده شدن ساعت در جایی دیگر، نمودی از این است که دیگر ساعتی نیست یا اگر باشد به دردی نخواهد خورد؛ پس زمان مرگ فرا رسیده است. موریس بلانشو، منتقد و نظریه‌پرداز ادبی فرانسه می‌گوید که «مرگ از حیطه‌ی آگاهی سوژه بیرون می‌ماند و خارج از تسلط زمان حال است!» و این جمله شاید بهترین توضیح دهنده‌ی تاکیدهای زمانی معروفی برای رمانی باشد که مضمون اصلی‌اش مرگ است…

آشفتگی

آشفتگی و بی‌نظمی فراوان، بازتولیدکننده‌ای از حرکت به سمت ویرانی است که عملاً خود مرگ است؛ اما از مرگ مادی لحظه‌ای بیشتر طول می‌کشد، پس درد بیشتری دارد و ثانیاً پشتوانه‌ی روحی دارد و نه جسمی! پس باز هم بدتر از آن به نظر می‌آید… در بخش اول از موومان یکم، موضوع مرگ مطرح می‌شود و در موومان‌های دیگر ادامه می‌یابد؛ اما در بخش دوم از موومان یکم، معروفی، پیرنگ سمفونی مردگان را به سمت بی‌نظمی حادی می‌برد که با نشانه‌هایی زیاد، نشان می‌دهد گاهی مرگ از ویران شدن بهتر است. برای مثال اورهان همه چیز خود را مدام جا می‌گذارد، برادران یاد مادر می‌افتند و این‌که اگر او بود، همه‌چیز منظم‌تر بود؛ خانه‌ی پررفت و آمد و پرنور را می‌بینیم که به ویرانه تبدیل شده و و و…

نگاهی جامعه‌شناختی به سمفونی مردگان

بیایید تا در آخرین بخش، بعد از نگاه اکثرا فردیت‌گرایی که داشتیم، کمی به جامعه‌شناسی رمان سفمونی مردگان و نوعِ دیالکتیک فلسفی آن در منطق مکالمه بپردازیم. چراکه علاوه بر مسائل روان‌شناختی، خود گفتاوردهای اثر هم نقش مهمی در سمفونی مردگان دارند. جامعه‌شناسی آثار ادبی با نظریه‌پردازانی هم‌چون میخائیل باختین، میشل کروزه و گئورک لوکاچ آغاز شد؛ اینان اعتقاد داشتند که نویسنده باید در ابتدا مضامین گوناگونی را در رمان به کار ببرد، ثانیا مضامین را سازمان‌دهی کند و ثالثا از این مضامین برای ساخت یک هارمونی و نهایتا ایجاد چندصدایی استفاده کند! نکته‌ی جالبی که در این بین وجود دارد ربط الفاظ امثال باختین با نام رمان سمفونی مردگان است. از سوی دیگر، شاید جالب باشد بدانید باختین آن‌چنان جامعه‌شناسی ادبی را به این الگو وابسته می‌دانست که رمان‌های تولستوی را دارای منشی تک‌گویانه معرفی می‌کرد و منطق گفتگو را لازمه‌ی اجتماعی بودن یک رمان می‌دانست. در تداوم همین موضوع، امثال باختین، مهم‌ترین جنبه‌ی ستایش فئودور داستایوفسکی را همین حضور شخصیت‌های مختلف در جایگاه نمادین افراد مختلف جامعه فرض کنیم.

بگذریم؛ اما کاربرد این مسائل در سمفونی مردگان کجاست؟ اولین نکته را می‌توان در بی‌طرفیِ هم‌ذات‌پندارانه‌ی راوی نسبت به قهرمان داستان، یعنی آیدین بدانیم. به قول باختین برای ساخت یک جامعه‌شناسی عمیق، راوی (دانای کل) نباید سوگیری خاصی به داستان داشته باشد؛ اما از سوی دیگر بدون ورود راوی -به مثابه مستقیم‌ترین حضور نویسنده- به متن، نمی‌شود اصلا روایت‌گری کرد؛ معروفی این تیغ دولبه را با استفاده از یک راوی مبهم که به طرزی ناشناخته آیدین را درک کرده جبران می‌کند. دومین نکته در تایید جامعه‌شناسانه بودن سمفونی مردگان، وجود دیالکتیک‌های متعدد است؛ یکی از مهم‌ترین دیالکتیک‌ها دوگانه‌ی گفتگوهای آیدین و پدرش است. تقابل سلطه‌گرایی پدر که شخصیتش به مثابه قشر مرتجع و حاکمیتی برداشت می‌شود با آیدین که به مثابه قشر روشن‌فکر تحصیل‌کرده در داستان حضور دارد، نمایی تمام‌قد از یک جامعه‌ی جهان سومی است. با بسط دادن این گفتگوها به دوگانه‌ی گفتگویی آیدین با اورهان، آیدین با سورمه، آیدین با مادرش و آیدا می‌توانیم نتیجه بگیریم که با یکی از جامعه‌شناختی‌ترین و نمادگراترین کتاب‌های داستانی تاریخ ایران روبه‌رو هستیم…

مطالب دیگر مرتبط با کتاب سمفونی مردگان اثر عباس معروفی را در مجله‌ی کتابچی مطالعه کنید:
«در سمفونی مردگان، تاریک فکر کن!»
«مقایسه‌ی تطبیقی رمان‌های سمفونی مردگان و خشم و هیاهو»
«جملاتی از کتاب سمفونی مردگان»

دسته بندی شده در: