فیلمها، سریالها و کتابهای خونآشامی بسیار زیادی وجود دارد که به شما هنر «خونآشامی» میآموزد. زنان و مردهای بسیار جذاب، زیبا و دوست داشتنی. کسانی که قدرتهای ماورایی و خارقالعادهی زیادی دارند و هر کسی را به «خونآشام بودن» تشویق میکنند. اما تا به حال شده با خونآشامی سروکار داشته باشید که از خونآشام بودن خودش، به معنای واقعی کلمه بیزار باشد؟ نه خون از سرم بنوشد، نه از رگ گردن کسی کمک بگیرد. کسی که از بچگی و ناخواسته وارد دنیای خونآشامها میشود و مجبور است به خاطر نجات دوستش، زندگی عادی خودش را قربانی کند. داستان «حماسهی دارن شان» یا همان «سرزمین اشباح»، قصهای متفاوت از خونآشامها را روایت میکند.
قصهای که در آن، قرار است رفته رفته دل به خونآشامها دهید و یا به عبارتی، با مصائب زندگی یک «شبح» آشنا شوید. اما قبل از هر چیز، بیایید کمی راجع به «دارن شان»، نویسندهی محبوب این مجموعه صحبت کنیم.
دارن شان، خالق به یادماندنیترین کتابهای ترسناک
دارن شان، نویسندهی ایرلندی کتابهای ترسناک است که در سال ۱۹۷۲ به دنیا آمد. اگرچه داستانهای ترسناک او به پای کتابهای استفن کینگ نمیرسد، ولی به خوبی با روح و روان شما بازی میکند و آدرنالین خونتان را بالا میبرد.
همانطور که از نویسندهی «حماسهی دارن شان» انتظار میرود، او در کودکی یک جهنم واقعی به پا میکرد. به همین دلیل هم هر مهدکودکی حاضر نمیشد او را ثبت نام کند. اما دارن شان بالاخره بزرگ شد و پس از فارغالتحصیلی در کالج، شروع به نوشتن کرد.
اگر تصور میکنید که نویسندهی داستانهای ترسناکی مثل دموناتا یا سرزمین اشباح، باید خودش هم ترسناک باشد، سخت در اشتباه هستید. با کمی جستجو متوجه خواهید شد که هیچ نکتهی ترسناکی در ظاهر او وجود ندارد، اگرچه وقتی همیشه او را با یک دفترچه یادداشت در اطراف ببینید، ممکن است کمی بترسید. اما او فقط در حال ایده پردازی و الهام گرفتن است (اگرچه فعلا کسی نتوانسته نوشتههای خالق لرد لاس را بخواند)، اما جالب است بدانید که دارن شان ابتدا برای کودکان داستان مینوشت! اگرچه خودش ادعا میکند که «سیرک عجایب»، یعنی اولین کتاب از مجموعهی سرزمین اشباح را برای کودکان و صرفا جهت سرگرمی نوشته است، شما نباید آن را دست یک کودک ده ساله بدهید!
این کتاب بعد از انتشار چنان سروصدایی به راه انداخت که دارن شان را به نوشتن ادامهی داستان وادار کرد. اگرچه همچنان اصرار داشت که این کتاب صرفا و مطلقا برای «کودکان» نوشته شده است و طی پنج سال، ۱۱ کتاب دیگر را نیز روانهی بازار کرد. به همین ترتیب، او حماسهی دوازده جلدی دارن شان یا سرزمین اشباح را آفرید. حماسهای که کافی است آن را شروع کنید تا دیگر کتاب را زمین نگذارید.
سرزمین اشباح، به چهار مجموعهی سه جلدی تقسیم میشود و در هر مجموعه، ماجراهای خاصی روایت میگردد. ماجراهایی که نفس را در سینه حبس میکند. اگرچه در گذشته، این کتاب به صورت دوازده جلد تکی توسط انتشارات قدیانی به چاپ رسید، ولی چیزی از ارزشهای آن کم نشد. خصوصا که توسط مترجم زبدهای چون فرزانه کریمی، به زبان فارسی برگردانده شد.
از دیگر آثار دارن شان میتوان به نبرد با شیاطین، جلاد لاغر، حماسه لارتن کرپسلی، زام-بی، هاگورسان و بانوی سایهها اشاره کرد.
تفاوت سرزمین اشباح با سایر کتابهای خونآشامی
دارن شان، طی اقدامی هوشمندانه اسم خودش را روی شخصیت اول محبوبترین و معروفترین داستان خود گذاشت تا هیچکس آن را فراموش نکند. این اقدام را نویسندگان و مانگاکاهای زیادی انجام دادهاند. پس اگر بعدا خواستید داستانی بنویسید، بد نیست از ایدهی او الهام بگیرید. اینگونه هیچ کس اسم شما را فراموش نخواهد کرد.
اگرچه ماجراهای مربوط به دارن شان، هیچ ربطی به کودکی واقعی او ندارد. ماجرا در دوازده جلد مختلف بیان میشود که ما در این مقاله، فقط راجع به شش جلد آن با شما صحبت خواهیم کرد.
جلد اول، سیرک عجایب
جلد اول «سرزمین اشباح» با ماجرای پسربچهای دوازده ساله به اسم دارن شان شروع میشود که به عنکبوتها علاقهی خاصی دارد. درست مثل برخی از پسربچههایی که به عشق مرد عنکبوتی، عاشق عنکبوتها میشوند. البته عشق او کمی از حد و مرز طبیعی خارج میشود. و تا جایی پیش میرود که دوست صمیمی خود «استیو» بلیط «سیرک عجایب» را پیدا میکند و تصمیم میگیرد به سیرک برود و نمایش «خانم اکتا»، عنکبوتی که وعدهاش را دادهاند، ببیند.
او در این سیرک، با موجودات عجیب و غریب زیادی آشنا میشود. انگار که در آنجا، هیچچیز واقعا سرجایش قرار ندارد. اما چیزی که توجهش را جلب میکند همان نمایش عنکبوت است. در آن نمایش، مردی مرموز که نصف صورت او زخمی است با فلوت، عنکبوتی پر ناز و ادا را کنترل میکند. همانطور که انتظار دارید، دارن نیز یک دل نه صد دل عاشق عنکبوت شده و تصمیم میگیرد که آن را از «آقای کرپسلی»، کسی که عنکبوت را کنترل میکرد بدزد. اما زمانی که قصد داشت با فلوت آن را کنترل کرده و جلوی همان دوستش «استیو» پز بدهد، خانم اکتا از کنترل خارج شده و استیو را نیش میزند.
پس دارن بین یک دوراهی بزرگ میماند. اینکه از جان دوستش بگذرد یا عنکبوت را به آقای کرپسلی برگرداند و از او پادزهر بگیرد. اگرچه شاید در ابتدا، تصمیم سختی به نظر نرسد. ولی استیو از قبل به دارن گفته که آقای کرپسلی، در حقیقت یک «خونآشام» است. البته فرزانه کریمی، بیش از خونآشام از کلمهی «شبح» استفاده کرده است.
وقتی که دارن بالاخره دل و جرات آن را پیدا میکند تا از آقای کرپسلی پادزهر بگیرد، او هم در عوض، از دارن میخواهد که دستیارش شود. دارن تنها در صورتی میتواند دستیار آقای کرپسلی شود که او هم خونآشام شود. ابتدا واقعا تمایلی به این کار ندارد، ولی وقتی وضعیت استیو خطرناک میشود، قبول کرده و در نهایت، به یک نیمه شبح، یا نیمه خونآشام تبدیل میشود.
باید از راه دهانم آن را وارد بدن او کنم. من بلد نیستم با سرنگ و این جور چیزها کار کنم.
خطر ندارد؟ میکروبی نمیشود؟
آقای کرپسلی غرغر کرد:خیلی خوب، اگر دلت میخواهد میتوانی یک دکتر خبر کنی. ولی بهتر است به مردی که قبل از به دنیا آمدن پدربزرگت هم این کار را کرده اعتماد کنی.
و ماجراهای دارن بیچاره تازه شروع شده است!
جلد دوم، دستیار یک شبح
اگر تصور میکنید که دارن مثل سایر خونآشامها قرار است خون بنوشد و با عطر خون مردم، به وسوسه بیفتد، سخت در اشتباه هستید. دارن به این راحتیها تن به «نیمه شبح» شدن نمیدهد. او اصلا تمایلی ندارد که خونآشام بودن خودش را بپذیرد. فقط از روی ناچار و برای اینکه به خانوادهی خودش صدمهای نزد، دستیار آقای کرپسلی میشود.
مسئولیت اصلی من رسیدگی به خانم اکتا بود. البته خودم این کار را دوست نداشتم. حالا دیگر همان قدر که از اشباح و خونآشامها بدم میآمد، از عنکبوتها هم بدم میآمد. ولی آقای کرپسلی میگفت من تنها کسی بودم که جرات و عرضه دزدیدن آن را داشتم. بنابراین، از عهده نگهداریش هم برمیآیم.
از آقای کرپسلی متنفر هستید؟ دارن هم تقریبا همین احساس را دارد. چون آقای کرپسلی در ازای نجات زندگی استیو، دارن را مجبور به قربانی کردن زندگی خودش کرده بود. اما داستان اینجا متوقف نمیشود و رفته رفته جنبههای پدرانهای از آقای کرپسلی میبینیم. جنبههایی که ما و دارن شان را به او علاقهمند میکند.البته از همان جلد اول، تمایل شدید او به کول کردن دارن و نگرانیهای گاه و بیگاه خبر از دل مهربانش میدهد. البته دارن همچنان تمایلی ندارد که خون بنوشد!
جلد سوم، دخمهی خونین
دارن که به ناچار به خون نوشیدن رو آورده، متوجه تفاوت بدن خود با بدن یک انسان معمولی میشود. در همین حین، او متوجه میشود که اجساد انسانهای مختلفی در اطراف یافت شده و تمام خون بدن آنها نیز خالی شده است. ازآنجا که دارن جز «آقای کرپسلی» شبح دیگری نمیشناسد، پس به او شک میکند و یقین دارد که قاتل آن انسانها، همان آقای کرپسلی است. در همین جلد، او با فرق شبحها و شبحوارهها آشنا میشود. شبحها همیشه برای تامین زندگی خود، به حد نیاز از خون انسانها استفاده میکردند. ولی شبحوارهها، تمام خون یک انسان را میکشیدند و او را میکشتند. به همین دلیل، یک دشمنی دیرینه بین شبحها و شبحوارهها وجود دارد.
آقای کرپسلی نگاهی به چاقو انداخت و گفت: تو میخواستی مرا بکشی؟
بله
زد زیر خنده. تعجب کردم. به زخم دستش نگاه کرد و گفت: جناب شان، شما جوان بیباکی هستید. من همان موقع که تو را برای دستیاری خودم انتخاب کردم، این را میدانستم. البته حالا باید خدا را شکر کنم که از دم تیغ تو زنده بیرون آمدهام!.
جلد چهارم، کوهستان شبح
این جلد، آغاز مجموعهی دوم از حماسهی دارن شان است. در این جلد، دارن راجع به خاندان و طایقهی شبحها (خونآشامها) اطلاعات بیشتری به دست میآورد و با آداب و رسوم آنها آشنا میشود. اگرچه راه برای دارن آنقدر که به نظر میرسد ساده نیست. چون آقای کرپسلی او را روی دست بغل نمیکند تا در آسایش و راحتی به کوهستان برسد. بلکه باید سختیهای بسیار زیادی را تحمل کند. از آنجا که هنوز بدنش کامل نشده، این سختیها چند برابر نیز خواهد شد. حتی وقتی که به کوهستان میرسند تا راجع به جنگ بین شبحها و شبحوارهها اطلاعاتی به دست بیاورند، آکادمی به او خرده میگیرد. پس برای اینکه دارن را نکشند و او را به رسمیت بشناسند، باید در مسابقهای شرکت کند. مسابقهای که به معنای واقعی کلمه شوم و دردآور است.
این روش ماست. چون عمر ما خیلی طولانیتر از عمر آدمهاست، کمتر به آن توجه میکنیم. اگر کسی شصت سال شبحی عمر کرده باشد و در بیست سالگی خون یک شبح وارد بدنش شده و شبح شده باشد، سن زمینیاش حدود چهارصد سال میشود. هر آدمی از این همه عمر خسته میشود.
جلد پنجم، آزمونهای مرگبار
همانطور که از نام آن مشخص است، دارن قرار است در آزمونهای مرگبار مختلفی شرکت کند. از آنجا که در کتابهای دارن شان، همه چیز برعکس اتفاق میفتد، پس نباید از دارن شان دوازده ساله انتظار داشت که در آزمونهای مرگبار جان سالم به سر ببرد. نباید هم انتظار داشت که آقای کرپسلی نگرانش شود (اگرچه داد و هوار زیادی به راه میندازد و نگرانش هم میشود)، ولی از یک جایی به بعد، واقعا در ناامیدی مطلق فرو میروید. اما زیاد هم ناامید نشوید. این کتاب، پنج جلدی نیست، دوازده جلدی است و دارن همچنان زنده خواهد ماند.
قل قل لولههای پشت سرم، مرا سر جایم نگه داشت. آتش درست پشت پاهایم زبانه کشید و بدنم را سوزاند. چهرهام درهم فرو رفته بود، اما از جایم تکان نخوردم-جایی برای رفتن نبود. در این قسمت اتاق، هوا کم بود. دست هایم را جلو صورتم حرکت میدادم تا شاید کمی هوای تازه بخورم. اما فایدهای نداشت.
جلد ششم، شاهزادهی اشباح
همانطور که اسمش انتظار میرود، قرار است با شاهزادهی اشباح یا خونآشامها برخورد کنیم. البته اگر تصور میکنید که دارن از قبل جزئی از نوادگان اشباح و خونآشامها بوده و حالا کاشف به عمل آمده که او شاهزادهی اشباح است، در اشتباه به سر میبرید! در سرزمین اشباح، یک نفر میتواند به مقام شاهزادگی انتخاب شود و با او مثل شاهزادهها رفتار شود، بدون اینکه نیازی به اثبات پیشینهی خانوادگی داشته باشد.
اما…قابل درک نیست! او زیادی جوان است! ژنرال نیست! او حتی یک شبح کامل هم نیست!
کی اهمیت میدهد؟ ما علاقهای به جزئیات نداریم. او این حق را به دست آورده تا چنین عنوانی داشته باشد. شاید بیشتر از هر کدام از ما، او شایسته این عنوان باشد.
آقای کرپسلی گفت: «این دیوانگی است» اما لبخندی روی لبهایش نشست.
اگرچه باید داستان را بخوانید تا به سلسله مراتب و منطق اتفاقات پیرامون آن پی ببرید. ولی به شما قول میدهم که اینجا دیگر عاشق آقای کرپسلی و سایر اشباح خواهید شد. دارن نیز شبح بودن خودش را پذیرفته و راحتتر از قبل خون مینوشد.
اما در شش جلد بعدی، چه اتفاقاتی انتظار دارن شان را میکشد؟ آیا دارن شان معصوم و مظلوم این حماسه، همچنان به پاکی و معصومیتش ادامه میدهد؟ آیا قرار است بمیرد؟ یا زنده بماند؟ آیا خبیث میشود؟ آیا تصمیم میگیرد زمین و زمان را بهم بدوزد؟ سرنوشت استیو چه میشود؟ همان دوستی که نجاتش داد؟ اصلا استیو از کجا میدانست که آقای کرپسلی یک خونآشام است؟
شما باید این حماسه را بخوانید تا بدانید که یک حماسه، حتما لازم نیست ایلیاد و هومری باشد و به دورهی کلاسیستها تعلق داشته باشد. حماسه میتواند کاملا مدرن باشد و به قرن بیستم مربوط شود و ماجراهای یک پسربچه را به تصویر بکشد. این کتاب به اسم کودکان نوشته شده، ولی قرار است به کام شما نوجوانها، جوانها و میانسالها باشد. البته اگر از این مجموعه، انتظار یک داستان ترسناک در حد مجموعه فیلمهای حلقه یا کینه را دارید، باید از شما عذرخواهی کنیم و خواندن کتابهای استفن کینگ را توصیه نماییم. در هر صورت، امیدواریم که از خواندن آن لذت ببرید.
قصههای سرزمین اشباح: شاهزاده اشباح
در مطلبی مفصل با عنوان سرزمین اشباح و ماجراهای متفاوت یک نیمه خونآشام(جلد هفت تا دوازده) به معرفی سایر شمارههای این اثر محبوب پرداختهایم.
من این مجموعه کتاب رو همه ی ۱۲ جلدش رو خوندم و واقعا میتونم بگم بهترین کتابای عمرم بودن و سر خوندنشون دیوونه میشدم و واقعا ارز قیمت کلش رو داشت