شخصیت‌شناسی در رمان‌هایی که به سبک واقع‌گرایانه (رئالیسم) نزدیک‌ترند، اهمیت بیش‌تری نسبت به سایر آثار داستانی در سبک‌های سوررئالیسم، کلاسیسم، ناتورالیسم و غیره دارند. زیرا معمولا این دسته از داستان‌ها، سیر خطی ساده و روانی را پیش می‌برند. اما ورای این ظاهر دم دستی که برخلاف سبکی چون فراواقع‌گرایی (همان سوررئالیسم)، لایه‌لایه نیست، شخصیت‌ها در مظان توجه بیش‌تری قرار گرفته و بخش بزرگ‌تری از کار را به خود اختصاص می‌دهند. پر هم بی‌راه نیست و شاید امضای واقع‌گرایی در همین توجه عمیق‌تر به روحیات، احساسات، انتزاعات و سرانجام، کُنش‌ها و واکنش‌های انسانی باشد. در این مقاله می‌خواهیم با تمرکزی جزئی‌نگرتر از قبل به شخصیت‌شناسی و بررسی عناصر و مولفه‌های شخصیتی در کتاب «جای خالی سلوچ» بپردازیم. این کتاب که در گونه‌ی رمان قرار می‌گیرد، داستان پرپیچ و خم و نسبتا بلندی از محمود دولت‌آبادی، نویسنده‌ی توانای معاصر ایران است. کسی که به نوشتن در سبک رئالیسم، شهره‌ی شهر است و قطعا نیاز به معرفی دوباره ندارد.

او در این اثر هم مانند قاطبه‌ی آثار خود، فضایی روستایی و انسان‌هایی با ذاتِ فطری و طبیعی را در یکی از دهات‌های دورافتاده و البته فرضیِ خراسان به نام زمینج، ترسیم کرده است. داستان جای خالی سلوچ البته جدای از رئالیسمِ محضِ بیرونی‌اش، از جنبه‌ی درونی به مسائل سیاسی اجتماعیِ دوران قبل از انقلاب، مانند انقلاب سفید و تحولات شهری-روستایی یا فمینیسمِ تازه‌وارد ایرانی هم مربوط می‌شود. با این وجود، پررنگ بودنِ نقش شخصیت‌های محوری در پیش‌برد داستان، دلیلی برای این توجه مضاف ماست. شاید بهتر باشد که بیش از این سخن را به گزافه نبریم، زیرا پیش از این در دو مطلبِ «نگاهی تحلیلی به رمان جای خالی سلوچ اثر محمود دولت‌آبادی» و «معرفی کتاب جای خالی سلوچ» به معرفی کتاب، ارائه‌ی خلاصه‌ی داستان و تحلیل ساختاری پرداخته‌ایم و پیشنهاد می‌کنیم برای درک بهتر این شخصیت‌شناسی، قبل از مطالعه‌ی مطلب حاضر –اگر کتاب را نخوانده‌اید-، نگاهی گذرا هم که شده به دو مطلب بالا داشته باشید.

جای خالی سلوچ (جیبی)

جای خالی سلوچ (جیبی)

نویسنده : محمود دولت‌آبادی
ناشر : چشمه

منابع و مآخذ

اگر دوران تحصیل را به یاد داشته باشید، حتما تیترِ این بخش برای‌تان تازگی خاصی ندارد؛ چراکه بارها و بارها در انتهای انشاهای خودمان از این عنوان استفاده می‌کردیم و معمولا از روزنامه‌ها یا اگر کمی جدیدتر درس خوانده باشیم، از سایت ویکی‌پدیا برای منبع گردآوری‌های‌مان استفاده می‌کردیم! اما دلیل آوردن این بخش به ابتدای متن حاضر، تنها بیان این خاطره و طنز موجود در آن نبود. درواقع ذکر شفاف منابع و مآخذ در ابتدای یک متن ثقیل، هم یک اعتمادسازی برای شمای مخاطب است؛ هم اعتبار نوشته را با توجه به نامِ نویسنده‌ی مقاله‌ها و یادداشت‌های وام‌گرفته شده بالا می‌برد؛ و نهایتا هم می‌تواند خط نامرئی جدایی تحلیل‌های نگارنده با قسمت‌های گردآوری شده را عینا مشخص کند و علاوه بر این‌که نظر شخصی و نظر منتقدین دیگر را منفک می‌کند، هرگونه اتهام سرقت را از بین می‌برد و به توانایی مخاطب در قضاوت علمی هم می‌افزاید. پس به نوعی علاوه بر مقاله‌ی حاضر، پیشنهاد ما برای سایر نویسندگان هم ارائه‌ی خودخواسته و خودساخته‌ی چنین اظهاری است.

ما در این مقاله از پنج مقاله‌ی مهم اعم از «نقد کتاب جای خالی سلوچ» نوشته‌ی رضا رهگذر، «بررسی شخصیت در رمان جای خالی سلوچ» به قلم زیبا وردی پسندی، «تحلیل عنصر شخصیت در رمان جای خالی سلوچ» نوشته‌ی دکتر محمدرضا نصر اصفهانی و میلاد شمعی، «تحلیل شخصیّت در رمان جای خالی سلوچ، بر اساس نظریه‌ی تکالیف سوگ وردن»، اثر ابراهیم ظاهری عبده‌وند و «مکتب‌های ادبی در رمان‌های محمود دولت‌آبادی» به قلم دکتر احمد محسنی وام‌گیری و اقتباس‌هایی داشته‌ایم که در ادامه خواهند آمد. با این وجود، رد پای نظر شخصی در برداشت‌ها و تحلیل‌های مقاله‌ی حاضر، پررنگ‌تر از تمامی منابع است و اگر نیازی به مطالعه‌ی بیش‌تر یا تاکید بر رجوع به قرائت منتقدین بالا می‌بینید، بهتر است که مستقیما به خود آن مطالب بازگردید.

اخلاقِ دولت‌آبادی

اولین نفری که در طول تاریخ به نظام‌بندی، طبقه‌بندی و ارائه‌ی مانیفست برای داستان پرداخته است، کسی نیست جز ارسطو! بله، همان فیلسوف معروف یونانی! البته او با توجه به رواجِ نمایش‌نامه‌نویسی در یونان باستان، اجزای یک نمایش را معرفی کرده است که ما در مطلب «آشنایی با قالب نمایش‌نامه» بازخوانی‌اش کرده بودیم. نکته این‌جاست که بعضی از اجزای معرفی شده‌ی او مانند صحنه‌آرایی و آواز، بیش‌تر مختص نمایش هستند، اما تمامی اجزای دیگر او آن‌چنان کلی هستند و جامعیت دارند که می‌توانند به عنوان یک تعریفِ کلاسیک برای هر گونه‌ی داستانی، راه‌گشا باشند. از طرفی، کمال‌گرایی ارسطو در تعاریفش جوری عمل می‌کند که با وجود اضافه شدن عناصر و اجزای مدرن دیگر به داستان، باز هم بتوانیم آن‌ها را بدون خدشه‌ای مطرح کنیم. ارسطو از «طرح و اخلاق» به عنوان دو جزء اصلی نام می‌برد؛ طرحی که او درموردش صحبت می‌کند، همان روایت کلی یا داستانِ یک‌خطی امروزین ماست و اخلاق نام‌برده شده توسط ارسطو، همان شخصیت‌شناسی یا بهتر بگوییم، شخصیت‌پردازی داستان است.

حالا شاید بهتر بفهمید چرا این‌قدر صغری کبری چیدیم و به نظریات ارسطو بازگشتیم، زیرا او از اسمی برای تبیین شخصیت‌شناسی استفاده می‌کند که نزدیک‌ترین تعبیر ما از نوعِ شخصیت‌پردازی محمود دولت‌آبادی است! بله، به واقع می‌توانیم مدعی شویم که شخصیت‌پردازی، جزئی از اخلاقِ داستانی دولت‌آبادی است و این نکته در جای خالی سلوچ، تاکید بیش از پیشی هم دارد و عملا یکی از برجسته‌ترین شخصیت‌پردازی‌های خود نویسنده محسوب می‌شود. اما اساسا شخصیت چیست؟ شخصیت یا Character، مجموعه‌ای از غرایز، تمایلات، صفات و عادات هر فرد داستان است که در افکار، کردار، رفتار و گفتار او بروز پیدا می‌کند. در جای خالی سلوچ، دقیقا چنین تاکیدی را می‌بینیم و نه تنها تمامی افراد داستان، با توجهِ نویسنده به نکات بالا، به طرزی خاص و ویژه نمایانده می‌شوند تا از دیگران متمایز شوند، بلکه اساسا با این رویه است که از سطح تیپ درمی‌آیند و به یک شخصیتِ عینی و باورپذیر بدل می‌شوند تا هم‌ذات‌پنداری مخاطب را هم برانگیخته کنند.

لغوِ انتخابات شخصیت‌ها!

یکی دیگر از تمهیدات جالب دولت‌آبادی که بازهم توجه ویژه‌ی او به شخصیت‌پردازی را نشان می‌دهد، کلی‌نگری و جزئی‌نگری توأمانی است که سهل و ممتنع بودن شخصیت‌هایش را می‌سازد. درواقع اگر بخواهیم به صورت پیش‌فرض به تعریفِ نوعِ ساختِ شخصیت‌ها وارد شویم، قبل از هر چیزی با لزوم انتخاب سوگیری نویسنده در رویکردش نسبت به آنان مواجه می‌شویم. به این معنا که نویسنده باید قبل از ساخت جزئی‌ترین صفات، کالبد، افکار و کنش‌های شخصیت، ابتدا به امر، مشخص کند که این شخصیت چه چارچوبِ ساختاری‌ای دارد. پس اگر به زبان ساده بگوییم، قبل از خط‌دهی به محتوای شخصیت، فرمِ شخصیت است که مشخص می‌شود. با این تفسیر، نویسنده در این انتخابات، معمولا با دوگانه‌هایی مانند اصلی بودن یا فرعی بودن؛ ایستا بودن یا پویا بودن؛ جامع بودن یا تک‌بعدی بودن و… روبه‌رو خواهد شد. و نکته‌ی جالب و ترسناک این است که دولت‌آبادی این کار را نمی‌کند اما آگاهانه این کار را نمی‌کند!

پس به جای آن‌که شخصیت‌هایش معلق و سربه‌هوا شوند، بیش از پیش جذابیت می‌یابند و هم می‌توانند سیّالیت بالایی داشته باشند و به فراخور هر لحظه یا اتفاق، پوست‌اندازی کنند، هم می‌توانند جمع نقیضین‌ها باشند و احساسات، انتزاعات، تناقضات و بعضا تنافرات درونی نوعِ بشر را به طرزی صریح‌تر، نمایندگی کنند. تازه بعد از این مرحله است که دولت‌آبادی شروع به تزریق عواملِ تاثیرگذار بر شخصیت‌هایش می‌کند و پای مسائلی مانند خاستگاه فرد، سن، اطرافیان، محیط، آب و هوا، طبقه‌ی اجتماعی و… را به میان می‌آورد. عواملی که آن‌ها هم مانند خود شخصیت‌های داستان، سیّالیت دارند تا بتوانند در مبحث پیچیدگی و البته تنوع، ضرب n در n را برای مخاطب، یادآوری کنند! البته جدای از این مساله، انتخاب نوع روایت‌گیری از شخصیت‌ها هم نکته‌ی مهمی است و گرچه که دولت‌آبادی برای پیچیده نشدنِ بیش‌ترِ داستان، از سبکی مانند جریان سیّال ذهن در نوعِ روایی قصه‌گویی‌اش استفاده نکرده، اما با تقسیم تقریبا متعادلِ پیرنگ بین افراد اصلی (اعضای خانواده‌ی سلوچ مانند مرگان و عباس و ابراو و هاجر) و همچنین بین افراد فرعی[تر]، هیچ شخصیتی را تنزل نداده و از تمام ظرفیت‌های شخصیتی داستانش استفاده کرده است. حتی اگر تمام رمانش به سبک دانای کل روایت شده باشد.

رمان قرن نوزدهمیِ خراسانی!

حال بیایید به این نکته بپردازیم که نوع پرورشِ شخصیت‌ها در جای خالی سلوچ، از مرحله‌ی معرفی تا اثرگذاری و تکوین داستانی چه‌گونه است؟ می‌توانیم با سیری در آثار رئالیستی بزرگ جهان، ادعا کنیم که رمان حاضر، بیش از هر چیز، ما را یاد داستان‌نویسان واقع‌گرای قرن نوزدهم مانند چارلز دیکنز، انوره دو بالزاک، استاندال یا پیروان آنان مانند رومن رولان و میخائیل شولوخوف می‌اندازد. درواقع دولت‌آبادی مانند دیدِ این نویسندگان -که همگی نوعی از گزارش‌نویسی یا روزنامه‌نگاری را با نووِل‌نویسی تلفیق کرده بودند- کوشیده است تا به سان یک محقق یا مورخ، آیینه‌ای از آداب و رسوم و اخلاق شخصیت‌هایش باشد و بیش از این‌که بخواهد فلسفه‌ای عمیق و بدیع از دل آنان دربیاورد، صحنه‌های زیادی در توضیح و تشریح ساده‌ترین اتفاقات مربوط به شخصیت‌ها بسازد.

در همین راستا، انسان‌های روستایی در جای خالی سلوچ، نماینده‌ی قشر خودشان هستند و به جای عجیب و غریب بودنِ تصنعی، بر عقب‌ماندگی (از نوع ارتجاع)، محرومیت، زجرکشیدن، صبوری و زحمت‌کشیدن الگوهای رفتاری خودشان تاکید می‌کنند. البته دریافت تمامی این مسائل، بیش از آن‌که به صورت مستقیم باشد، توجه خود مخاطب در نوعی شبیه به مرگ مولف را می‌طلبد. پس دولت‌آبادی به کردارها و کنش یا واکنش‌های شخصیت‌هایش می‌پردازد و تفسیر احساسات، اندیشه‌ها و انتزاعات، بیش‌تر به خودِ مخاطب واگذاری می‌شود تا تاویل‌پذیری از افراد حاضر هم به بی‌نهایت میل کند. برای مثال به این قسمت از توجه عباس و ابراو در توضیح غیرمستقیمِ فقر، بی‌رحمی و خساستِ ناخواسته و بنیادی شده و همچنین فلاکت اخلاقیِ ناگزیر شخصیت‌ها نگاه کنید که چه‌گونه در یک مکالمه‌ی کوتاه، شدت و اوج مسائل بالا بنا به نکاتی چون خودِ اتفاق، نزدیکی نَسَبی دو شخصیت (برادری) و ارجاعاتش مشخص می‌شود:

+نان‌ها را خوردم؟ معلوم است که می‌خورم. مال بابای تو را که نخورده‌ام!
-پس مال کی را خورده‌ای؟ مگر ما آدم نبودیم که بخوریم؟ فقط تو دندان داری؟ کار یک دفعه‌ات که نیست، همیشه همین‌جوری یکه خورده‌ای. دفعه‌ی پیش هم همه‌ی خرماها را از دولاب‌چه برداشتی و خودت یکه خوردی. تازه خرمای خیرات هم بود!
+معلوم است که می‌خورم، بیارم بدهم تو بخوری خوب است؟!

کهن‌الگوها

حالا سوالی که پیش می‌آید این است که تمام اجزای شخصیتی، نوع پرورش شخصیت بنا به چارچوب‌ها و صفات و… را دریافتیم، اما اساسا چه می‌شود که هر شخصیتی، یک‌سری صفات ویژه و چارچوب می‌گیرد و این قضیه از کجا پیش می‌آید؟ برای مثال چه می‌شود که عباس، خودخواه است؟ مرگان خودساخته است؟ ابراو حسود است و… . بگذارید ساده‌تر بیان کنم. این‌که یک نویسنده، ویژگی‌هایی خاص برای هر شخصیت در نظر می‌گیرد را دل‌به‌خواهی و از سر اتفاق می‌بینید یا هدف‌مند؟! درواقع خلاقیت ادبی با کارکرد همراه است یا به طرزی کاتوره‌ای جلو می‌رود تا فقط و فقط چیزی روایت‌گری شود و چیزی بشنویم؟

جواب تمام این مسائل در نوعِ تحریکِ یک نویسنده برای خلق اثر ادبی مختص به اوست و بیش از هر چیزی –چه مستقیم و چه غیرمستقیم- به کهن‌الگوها (Proto type) مربوط است. در بخشی از مطلب «بررسی تحلیلی آثار نمایشی بهرام بیضائی» به معرفی و توضیح کهن‌الگو پرداخته بودیم. پس از توضیح دوباره می‌پرهیزیم و سراغ اصل مطلب می‌رویم. نکته‌ای که باید در نظر بگیریم این است که شخصیت‌های جای خالی سلوچ، اگرچه رئالیستی هستند اما بنا به تزریق تخیّل ساخته شده‌اند تا در عین تمایز و ویژه بودن، هم‌ذات‌پنداری را هم بتابانند! بیایید به بخشی از صحبت میلان کوندرا درباره‌ی ویژگی‌های متمایزکننده و هم‌ذات‌پندارانه‌ی شخصیتی در رمان (و خط ربط و انفصال آنان) رجوع کنیم؛ او در این باره می‌گوید:

اشارات سر و دست و بدن نمی‌تواند معرف ذات فرد باشد یا آفریده‌ی او محسوب شود. زیرا هیچ‌کس قادر به ابداع هیچ حرکت بکری که از آنِ دیگری نباشد، نیست. برعکس این اشارات هستند که ما را وسیله قرار می‌دهند تا نماینده و متجلی آنان باشیم.

اما ارتباط صحبت کوندرا به کهن‌الگویی که گفتیم و رمان حاضر چیست؟ درواقع علاوه بر نکاتی که در بخش قبلی گفتیم، دولت‌آبادی برای تاثیرگذاری بیش‌ترِ شخصیت‌ها، از یک یا چند ارجاع کهن‌الگوی پنهان استفاده می‌کند و هر صورت یا ظاهری بیش از آن‌که خودش اثری عمیق بگذارد، تبدیل به بستری برای ارتباط‌گیری مخاطب می‌شود. برای مثال، نحیف بودن و تحت سلطه بودن هاجر، نمودهای خوبی هستند اما اگر به یاد بیاوریم (علی‌الخصوص در ناخودآگاه) که کهن‌الگویی مانند هاجر (زن ابراهیم) هم یک زنِ دردکشیده بوده، بیش‌ترِ راهِ شخصیت‌پردازیِ دولت‌آبادی در همان ابتدای کار (یعنی شنیدن اسم شخصیت) طی شده است!

انسان عادی، انسانِ داستانی و انسانِ دولت‌آبادی

شاید به صورت ناخودآگاه به این فکر کرده باشید که انسان‌های درون رمان‌ها تفاوت‌هایی با انسان‌های عادی روزمره دارند و البته باید بگویم که کاملا درست فکر کرده‌اید! گرچه که نمی‌دانم تفاوت مد نظر شما چیست!!! اما مهم‌ترین تفاوت انسان‌های داستانی نسبت به انسان‌هایی که به صورت واقعی در جوامع خود می‌بینیم در یک نکته‌ی ریز و ساختاری نهفته است. انسان‌های داستانی برای گرفته شدن کارکرد مورد نظر نویسنده خلق می‌شوند تا محلِ اعراب خود را تنها در انجام اعمال، وظایف و دارا بودن از صفات و خلقیاتی ببینند که نویسنده می‌خواهد و بنا به تمام مسائل یادشده، بتوانند هماهنگ با دیگر عناصر داستانی عمل کرده و دست نویسنده را در ساخت ارتباطات، گرفتن کارکردها و طرح بینش نویسنده از زندگی و قرائت فلسفی او باز بگذارند.

این نکته حتی در سبک واقع‌گرایانه که ادعا دارد تمرکزش را بر زندگی عادی و روزمره‌ی انسان می‌گذارد هم صادق است؛ زیرا عملا هیچ نویسنده‌ای در ساخت تعامل فرم و محتوا و شخصیت‌ها با پیرنگ، گریزی از همسوسازی و اُبژه‌پروری از آنان ندارد! گرچه که واقعا، یک انسان حقیقی، دست به بسیاری از اعمالی که در داستان‌ها می‌بینیم، نخواهد زد. اما نکته‌ی جذاب کار دولت‌آبادی در شخصیت‌پردازی این کتاب، کمینه کردنِ بی‌اختیاری شخصیت‌هاست که گویی کنترل قلم او را به دست گرفته‌اند. یادم است، تولستوی در جواب فردی که از او پرسیده بود، چرا آنا کارنینا را در انتهای داستان کُشتی؟ جوابی به این مضمون داده بود که «من خیلی خواستم و تلاش کردم که از او محافظت کنم اما نشد!» درواقع کار دولت‌آبادی هم چنین نمودی را برای ما زنده می‌کند و گویی که کنش و واکنش‌های شخصیت‌ها نه برای چیزی که نویسنده از قبل برای گره‌ها و پایان داستان پیش آورده، بلکه با توجه به خلقیات و افکار خودشان، تعیین شده‌اند و داستان را پیش می‌برند. نکته‌ای که احتمالا مهم‌ترین بخش شخصیت‌پردازی این اثر ماندگار است.

حالا شما برای ما بنویسید؛ چه نکته‌ی بارزی مربوط به عنصر شخصیت یا شخصیت‌پردازی محمود دولت‌آبادی –خاصه در کتاب جای خالی سلوچ- دیده بودید که قابل ذکر باشد؟

دسته بندی شده در: