اگر گونهی ادبی «سفرنامه» موردعلاقهتان است و دوست دارید تجربیات سفر دیگران را شریک شوید و از میان کلمات و کاغذها، به شهرها و کشورهای گوناگونی که هنوز تجربهی دیدنشان را نداشتهاید پر بکشید، حتماً کتابی مانند «چای نعنا» با آن طرح جلد خوشرنگ و فریبنده و عکسهای تمامرنگی صفحات اول، در همان نگاه اول شما را جذب خواهد کرد. اما آیا خوشآبورنگ بودن و کیفیت بالای صفحات و گرافیک باسلیقهی یک کتاب، به کیفیت محتوای آن هم اضافه میکند؟ پاسخ من که منفی است -و میتوانم پاسخ منفی شما را هم از توی ذهنتان بخوانم- و در این یادداشت، ضمن معرفی سفرنامهی «چای نعنا» نوشتهی «منصور ضابطیان»، تلاش کردهام بگویم چرا فقط جاذبهی بصری یک کتاب، برای خوب بودن آن کافی نیست.
مجموعه سفرنامههای «منصور ضابطیان» که احتمالاً او را با نوشتههایش در مجلهی «چلچراغ» و یا برنامههایی مانند «رادیو هفت» و برنامه صبحگاهی «مردم ایران سلام» میشناسید و میدانید دو مرتبه موفق به دریافت جایزهی قلم بلورین نیز شده، بهترتیب مارک و پلو، مارک دوپلو، برگ اضافی، چای نعنا، موآ، سباستین و بیزمستان نام دارند. چهارمین جلد این مجموعه تحتعنوان «چای نعنا» ویژهی سفری است که او در بهار سال ۱۳۹۶ به قسمتهای شمالی و مرکزی مراکش داشته است. کتاب، مصور هم هست و علاوه بر صفحات تمامرنگی ابتداییاش که عکسهای مختلفی از کوچه و بازار و گرافیتیهای مراکش را نشان میدهند، در میان متن فصلهای ششگانهی کتاب نیز، عکسهایی کار شده که اگرچه سیاه سفید، اما خوشترکیباند.
قبل از اینکه برویم سراغ ضابطیان و اینکه از کجای مراکش شروع میکند و به کجا میرسد، شاید بهتر باشد برای خودمان مرور کنیم که از یک سفرنامه چه میخواهیم؟ خود من اگر بخواهم به این سوال جواب بدهم، میگویم باوجودی که مستندها را ترجیح میدهم و دوست دارم از طریق تصاویر ضبطشده به مکانهایی که تاحالا در آنها نبودهام پر بکشم، اما موقع ورق زدن یک سفرنامه، انتظارم این است که نویسنده در نقل جزئیات خسیس نباشد و مهمتر از همه، واقعیتها را آنطور که باید، بازنمایی کند و ضمن آوردن نظرات شخصی خودش -که از ویژگیهای سفرنامهها است- سعی نکند آنها را به من هم غالب کند و در قضاوت، آزادم بگذارد. اگر شما هم تا حدی با من موافقید -و یا حتی اگر مخالفید- با ادامهی این نوشته همراه باشید.
ورق به ورق با ضابطیان
کتاب با رسیدن نویسنده به کازابلانکا شروع میشود، با رفتن او به طنجه و شفشاون ادامه مییابد و سپس روزهایی که او در فس و شهر مراکش گذرانده، روایت میشوند. در تمام این روایت، نقش اصلی در متن را تجربههای گوناگون نویسنده ایفا میکنند؛ از تماشای آثار باستانی و تاریخی گرفته، تا امتحان کردن یا نکردن غذاهای تازه، ملاقات با آدمهای جدید بهعنوان راهنما، کشف بازارهای اصلی شهر و کوچههای فرعی، سینماهای مرموز و راز دیوارهای آبی آنجا. مثلاً این تجربهی پر از بو و مزه و حسشدنی را بخوانید و تصورش کنید:
از همان پیچ اول که عبور میکنیم، بسازی را میبینم که دورش چند زن و مرد حلقه زدهاند و چیزی را با اشتها میخورند. یک مایع قهوهای رنگ، توی کاسههای کوچک سفالیِ رنگی. از دور فکر میکنم باقلا پختهی خودمان است، اما بویش شبیه باقلا نیست. بویی است که تابهحال تجربهاش نکردهام. قبل از آنکه بو و رنگ آنچه میخورند را درک کنم، صدای آنچه به آنها فروخته میشود توجهم را جلب میکند. وقتی پیرمرد فروشنده، آنچه در دیگ بخار میکند را بههم میزند، چرقچرق عجیبی به گوش میرسد. پس باید چیز سفت و سختی بفروشد! و آن چیزهای سفت، حلزونهای درشت آبپز شدهاند؛ غذایی غیرقابل خوردن برای منِ بدغذا و خوراکی دلچسبی برای اهالی مدینا. چیزی که پیرمرد توی پیالهها میریزد مایع تیرهرنگی است با چندتایی حلزون که آن تهمهها شناورند. پیرمرد وقت انداختن حلزونها در پیالهها، آنقدر خساست میکند که مشتریها پیاله را دستشان میگیرند و با خلال دندانی ته ظرف را میجورند. بعد حلزون را بین دو لبشان میگیرند و محتوای داخل حلزون را با صدایی منحصربه فرد میمکند و کمی از آب را هم سرمیکشند. هرچقدر یونس توضیح میدهد که این یکی از خوشمزهترین غذاهای جهان است و اگر نخوری تا آخر عمر پشیمان میشوی، نمیتوانم با خودم کنار بیایم که من هم پیالهای آب حلزون سر بکشم و مایع لزج توی صدفها را مک بزنم. راستش تا الان هم که این صفحه از کتاب را مینویسم، پیشبینی یونس درست از کار درنیامده و هنوز پشیمان نشدهام. ولی از آنجایی که در دنیا فقط احمق ها هستند که حرفشان را عوض نمیکنند، ممکن است یک روز تجربهی خوردن آب حلزون مراکشی را از سر بگذرانم!
سرگردانی بین متن و حواشی
معمولاً خواننده از سفرنامهها، انتظار نثری ساده و روان را دارد که بدون پیچیدهگویی زیاد، ماجراها را به شیوهای جذاب تعریف کند و درواقع، خواننده را بهعنوان بخشی از متن، به آن راه دهد و با خطاب قرار دادن او، مستقیماً او را هم تبدیل به بخشی از نوشته و تجربهاش کند. میتوان گفت که نثر ضابطیان تا حد زیادی این ویژگیها را دارد؛ هم روان و شیوا است و هم طنزی منحصر به خودش بر تمام متن حاکم است که نشاندهندهی نگاه منتقد، اما پذیرندهی او نسبت به وقایعی است که در سفر بهطور پیشبینینشده رخ میدهند. اما این نگاه شخصی تا جایی جواب میدهد که پای جزئیات مهم مراکش و پرداختن به آنها درمیان باشد. مثلاً در جملات بالا، نثر خوب نویسنده و نگاه شخصیاش به قضیه، ما را در تجربهی حلزون نخوردن! سهیم کرد و ناخواسته، ذهنمان را به مدینا برد تا ببینیم اگر جای ضابطیان بودیم چه انتخابی میکردیم. اما وقتی پای مسائلی پیشپاافتادهتر مثل صبحانهی هتل یا سروصدای مسافرین توی مسافرخانهای مشابه اقامتگاههای بومگردی، در نظر نویسنده پر رنگ میشود، ناگهان غرغرهای شخصی او بخش عمدهای از آن فصل را دربرمیگیرند. اگرچه باتوجه به ویژگیهای اصلی سفرنامهها که وجهی از روحیات و شخصیت نویسندهشان در برخورد با اتفاقات مختلف را هم نشان میدهند، میشود این حواشی را پذیرفت چون بههرحال جزئی از سفر هستند و سفرنامه باید صادقانه بازگو شود. اما وقتی ضابطیان به حواشی سفر میپردازد ناگهان از موضوع جذاب اصلی غافل میشود و سپس به سختی، پلی بین آن اتفاق بازگوشده و یک ویژگی در مراکش میزند و دوباره برمیگردد به اصل متن و ادامهی ماجرا.
صداقت در نوشتار
اما کلمهی «صادقانه» به میان آمد، آیا این سفرنامه، یک نوشتهی تماماً صادق و بازگوکنندهی واقعیتها است؟ قطعاً بدون سفر به مراکش، نمیتوان پاسخی درست و قطعی برای این سوال پیدا کرد، اما آنچه از متن کتاب برمیآید این است که بخشهایی از سفر، یا عامدانه در متن کتاب نیامدهاند و یا کلاً ویژگی نگاه ضابطیان این است که مسائلی مثل شکل یک صندلی توی یک کافه یا سینمایی که پاتوق مخفی جوانان آنجا است و یا نسیمی که موقع نماز خواندن به صورتش میخورد، برایش از توصیف یک مکان تاریخی مهمتر باشد. البته توجه به جزئیاتی اینچنینی، اتفاقاً از ویژگیهای مثبت و نقاط قوت یک سفرنامه محسوب میشود و همانطور که نویسنده میخواسته، در راستای تکمیل هدف او برای نوشتن کتابی با دید مردمشناسانه و اجتماعی هستند؛ اما وقتی میتوان چنین نگاهی را ستایش کرد که همهچی در متن کتاب، به یک اندازه رعایت شده باشد؛ یعنی تجربهها و جزئیات اختصاصی مربوط به مراکش، در کنار نقدی اجتماعی که نویسنده تا حدی به حوزهاش وارد میشود و سپس جزئیات و حواشی فرعی، همگی به یک اندازه در متن کتاب بیایند.
به لحاظ بار اطلاعات جغرافیایی و تاریخیای که کتاب به خواننده میدهد، گاهشمار قرارگرفته در انتهای کتاب انتخاب خوبی است که به سادگی میتوانست اول آن -جایی بین مقدمه و فهرست- بیاید؛ اما قرار گرفتنش در انتها هم انتخابی سلیقهای و محترم است. مشکل من بیشتر با متن اطلاعات تاریخی-جغرافیایی مختلفی است که در دل متن تنیده شدهاند و چیزی بیشتر از توضیحات ویکیپدیایی و اینترنتی نیستند. اگرچه وظیفهی یک گردشگر نیست که یک تاریخدان یا جغرافیدان و مردمشناس متخصص باشد، اما لااقل در حفظ لحن روایی کل کار، بهنظرم میشد روی قسمتهایی که دانستنیهای تاریخی مراکش هستند، بیشتر کار شود. اما از نظر شناساندن چهرهی مردم مراکش به خوانندهای که با آنها آشناییای ندارد، نویسنده نسبتاً خوب عمل میکند و چند ویژگی مهم را برای آنها برمیشمرد، که یکی از آنها فرارشان از دوربین و مخالفت بیدلیلشان با عکاسی است:
نمیدانم چرا مردم مراکش تا این قدر از عکس گرفتن هراس دارند. تحمل هیچ لنزی را ندارند. جوانترهایشان اعتراض میکنند و پیرترهایشان رو برمیگردانند. زنها که بلافاصله روسریشان را بر چهره میکشند یا با دو دست صورتشان را میپوشانند. اینهمه ترس را نمیفهمم و اینکه حتی بچهها را هم نسبت به این مسئله شرطی کردهاند. بچهها در همهجای دنیا سرخوشانه مقابل دوربین عکاسی میخندند، بیمضایقه خودشان میشوند و مهربانانه با لنز کنار میآیند. اما اینجا کافی است کودکی دوربین آدم را ببیند؛ فوراً فریاد !No Photo! No Photo سر میدهد، تا جایی که بزرگترها را به معرکه بکشاند! این رفتار به درد روانشناسهایی میخورد که بر تاثیر محیط و خانواده بر شرطی شدن کودکان تحقیق میکنند.
در ستایش پاکدامنی نویسنده!
در بهترین حالت، من چای نعنا را یک نسخهی پیشنویس از یک سفرنامه میدانم که هنوز در ترسیم جزئیات، جای کار دارد و از نظر انتخاب مضمونهای اصلی هم میتواند چیزهای جذابتری را انتخاب کند؛ لااقل جذابتر از توضیح هزاربارهی اینکه نویسنده به دعوت ساقیان مواد و زنهای کارگر جنسی، «نه» گفته و از این آزمون الهی سربلند بیرون آمده است! بهویژه اینکه در جایی، با لحنی نهچندان شایسته به این مسئله اشاره میکند و این گروه از زنها را، انسانهایی «ناجور» توصیف میکند که برای «گذران وقت» به این کارها دست میزنند؛ و این نوعی تزریق بیرحمانهی عقیدهی شخصی به خوانندهای است که در تصورش، چنین پدیدههای دردناکی پیامد فقر و ضعف فرهنگی هستند و بس. و در نهایت، فکر میکنم چای نعنا میتواند متن چندقسمتیای باشد که برای انتشار در یک وبلاگ یا وبسایت شخصی مناسب است اما قرار گرفتنش در دل یک صفحهآرایی خوشرنگ و جذاب و مصور بودن صفحات، آن را تبدیل به یک کتاب کرده، که اتفاقاً رسیدنش به چاپ یازدهم، نشان میدهد که کم هم مخاطب ندارد. اما آیا کتاب خواستهی مخاطبی که مستند و تصویر دوست دارد را برآورده میکند و میتواند تصاویر را زنده و واقعی، روی کاغذ بکشاند؟ جواب را باید با خواندن کتاب پیدا کنید.