رویای نیمهشب: یک عاشقانهی قرن سومی؟
اگر رمانهای سرگرمکنندهی ایرانی که درونمایهای مذهبی دارند سلیقهی ادبیتان است، من «رویای نیمهشب» را به شما پیشنهاد میکنم. اگرچه این رمان ۲۷۸ صفحهای شاید یک هدیهی مناسب برای نوجوانان باشد و بیشترین مخاطب خود را از این قشر بهدست بیاورد، اما برای بزرگسالی که دلش قصهای ساده و با ریتمی ملایم میخواهد هم تجربهی بدی نیست. این رمان که عدد چاپش از نودوسه هم گذشته، نوشتهی مظفر سالاری است و توسط نشر کتابستان به چاپ رسیده است. سالاری که خودش یک فرد روحانی است و سالهاست در زمینههای گوناگون اعم از سردبیری نشریه و نوشتن برای کودکان و نوجوانان قلم میزند، این داستان را بر اساس یک حکایت واقعی پرورش داده است؛ داستان فردی به اسم «ابوراجح» که دیدارش با امام زمان و معجزهای که برایش اتفاق میافتد، ایدهی اصلی شکلگیری ماجرای رویای نیمهشب بوده است؛ عاشقانهای که در یک بستر مذهبی اتفاق میافتد.
یک ماجرای عشقی با شیبی ملایم
داستان در قرن سون هجری و در عراق رخ میدهد. «هاشم» یک پسر سنی است که نزد پدربزرگش زرگری میکند و «ریحانه»، دختر حمامی محله و شیعه است. همبازی بودن توی دوران کودکی این دو، با رسیدن دختر به ششسالگی قطع میشود و سالها بعد، وقتی بزرگترها حرف از ازدواج جوانها به میان میآورند، هاشم متوجه میشود تمام این سالها ته دلش ریحانه را دوست داشته و حالا با دیدن مجددش، انگار گمشدهای را پیدا کرده. اما عشق بین شیعه و سنی و ازدواج کردنشان که امکانپذیر نیست! پس سرنوشت این دونفر چه شکلی پیش خواهد رفت؟ درواقع نویسنده با سوژه قرار دادن یک ماجرای عشقی ملایم، که توی همان ده پانزده صفحهی اول بهعنوان گرهی اصلی داستان مطرح میشود، یک -یا چند- پرسش مهم دربارهی شیعه و سنی و ارتباط بینشان مطرح میکند و میکوشد از خلال این عاشقانه، به پرسشها پاسخ دهد و بیشتر، آنها را توی دهان هاشم بگذارد و جوابها را هم یا پدربزرگ و یا ابوراجح که حالتی مریدوار برای او پیدا کرده، به هاشم بدهند. به همین علت شاید نوشتن کلمهی عاشقانه که پیشتر بهکار بردم، درست نباشد؛ چون کتاب عملاً در فضای عاشقانهای اتفاق نمیافتد و عشق و چالشهای یک رابطهی قرن سومی مدنظرش نیست، بلکه پرسشهایی مذهبی را درنظر دارد که میخواهد از میان قصهاش، آنها را مطرح کند و پاسخ بدهد:
نمیدانم چهچیز بین ما و شیعیان فاصله ایجاد میکرد. آنها هم مثل ما نماز میخواندند، روزه میگرفتند، قرآن میخواندند و به حج میرفتند. اگر راهی بود میتوانستم پدربزرگ را راضی کنم که ریحانه را برایم خواستگاری کند.
یک عاشقانهی بی عشق
نویسنده کوشیده تصویر کلاسیک موجود از شیعه و سنی در جوامع آن زمان را نشان بدهد و به مسائلی مثل سرکوب شیعیان، نفرتپراکنی بین دو دستهی شیعه و سنی و نقش حکومت در آن و تفرقهها بپردازد. برای همین اگر قرار باشد بگوییم این اثر عاشقانهای است در بافتی مذهبی؛ توضیح غلطی به خواننده دادهایم. رویای نیمهشب بیتعارف یک اثر مذهبی است و بس، و رگههایی از یک عاشقانه به آن تزریق شده تا مخاطب را همراه خود نگه دارد؛ وگرنه همان عاشقانه هم دستمایهی تکمیل فضای مذهبی کار است و بهخودیخود، عاشقانه نیست، فقط اسمی است که روی مسئلهی ازدواج بین شیعه و سنی گذاشتهاند و اینکه عشق و مذهب هم بههم گره خوردهاند:
در آن شرایط، برگشتن به طرف ریحانه، جز اندوه و خجالت، چیزی عایدم نمیکرد. نمیدانم چه شد که به یاد «او» افتادم. همان که اسماعیل هرقلی را شفا داده بود و ابوراجح و شیعیان به او عشق میورزیدند. خطاب به او گفتم: اگر آن طور که شیعیان اعتقاد دارند، تو زنده ای و صدایم را میشنوی، از خدا بخواه کمکم کند!
در نکوهش ویرایش نکردن!
توصیفهای جزئی مظفر سالاری از مکانها و توجه به جزئیاتی مثل معماری حمام، شکل بازار، کارگاه زرگری و غیره، فضایی قابللمس در ذهن خواننده میسازند:
خلوتسرای حاکم، زیباترین جای دارالحکومه بود. حاکم روی تختی بزرگ به بالشهای ابریشمی تکیه داده بود. از این که مجبور شده بود ما را به حضور بپذیرد، ناخشنود بود. کنار تخت، پردهای آویزان بود و شبحی از همسر حاکم در پشت آن دیده میشد. نزدیک حوض زیبایی که از سنگ یشم ساخته شده بود، ایستادیم. زیر پایمان بزرگترین فرش ابریشمی بود که تا آن موقع دیده بودم. رنگ روشنی داشت و نخهای طلا و نقره در میان گلهای ارغوانیاش میدرخشید.
اما در جاهایی این فضاسازی نیز قربانی جو مذهبی غالب بر داستان میشود و ناگهان میبینیم این فضاسازی بهاندازه و کافی نیست و انگار در جاهایی، توجه به آن فراموش شده. اگرچه نویسنده در مصاحبهاش عنوان میکند که کتاب را یکنفس و بدون ویراستاری و خط زدن نوشته و این ویژگی را مانند یک نقطهقوت برای کتابش مطرح میکند، اما من این را ضعف کتاب میدانم، چون خیلی بدیهی است که در نوشتن، رشتهی داستان از دستمان دربرود یا بعداً در ویرایش ببینیم لازم است جاهایی را حذف و اضافه و پس و پسش کنیم؛ حتی یوسا که استاد مسلم نویسندگی است در زندگینامهاش بیان میکند که تا الان که از هشتادسالگی هم گذشته، کارش مدام نوشتن و خط زدن و ویرایش کردن است و به این امر در نوشتن تاکید دارد؛ اما سالاری این را نقطهقوت خود میشمارد درحالیکه شاید یکی از چیزهایی که رویای نیمهشب را از حدواندازهی یک رمان معمولی عامهپسند با داستانی غیرجذاب بالاتر نمیبرد، همین یکباره نوشتن و دوبارهخوانی نکردنش باشد.
یک رمان خوشبخت
درواقع اگر قصهی رویای نیمهشب و توصیفها را از آن حذف کنیم، یک بدنهی خالی از آن باقی میماند که شبیه پرسش و پاسخهای توی رسالهها یا وبسایتهای مذهبی است. در نتیجه بارِ عاشقانهی ماجرا که خیلی کم است و کلاً به همان عشق در یک نگاه و شوریدگی و آشفتگی ختم میشود و منطقی پشتش نیست؛ و خود داستان ابوراجح را هم میشود از توی تاریخ اسلام پیدا کرد و خواند و دیگر به بهانهی خواندنش، دویستوچندصفحه را دوره نکرد. اما چه چیز رویای نیمهشب را تبدیل به کاری پرفروش و پرمخاطب کرده؟ اول از همه شاید مسئلهی اعتبار ناشر باشد و تلاشش برای پخش و فروش کتاب، جوری که دو سال ناشر برگزیدهی کشور شده است. خیلی از کتابها، از حمایتی که در پخش و فروش رمانی با درونمایهی مذهبی میشود برخوردار نیستند و درنتیجه مهجور و کمتیراژ باقی میمانند؛ و بخت خوشِ رویای نیمهشب این است که مخاطبین علاقمند به ماجراهای مذهبی، کم نیستند.
از یک زاویهی دیگر
کتاب در یک نگاه منصفانه، شخصیتپردازی ندارد و چند نفر در آن حضوری تخت و تیپیک دارند که اصلاً از نظر پردازش شخصیت و ویژگیها و تحلیل درونی، به عمق نرسیدهاند. همچنین داستان پر از قضاوت است و تصویری که از شیعه و سنی ارائه میدهد، تصویری است که در نهایت به یک بافت سفید و سیاه میرسد و نویسنده برایمان خوبی و بدی را به شکلی مطلق، تعریف میکند و داستانش را با نتیجهگیری اخلاقی تمام میکند؛ یکجور پایان خوش تکراری و کلیشهای. و در پایان پرسشی برای خوانندهای که از یک رمان -حتی رمانی مذهبی- انتظاری فراتر از اینها دارد ایجاد میشود که لزوم نگاه خاکستری به مسائل و عدمقضاوت و قاطی نشدن راوی و مولف با هم را بیش از همیشه نشان میدهد: اگر رویای نیمهشب را بدهیم به یک نویسندهی سنی بنویسد، او چه نگاهی به مسائل خواهد داشت و راویاش را چگونه خواهد ساخت؟