«دیوان غربی-شرقی» کتابی بلندبالا از گوته، هنرمند آلمانی است که اولین بار در سال ۱۸۱۹ میلادی به چاپ رسیده است.
گوته از سال ۱۸۱۴ تحت تاثیر متن آلمانی غزلهای حافظ، به نوشتن اشعاری با سرعنوان «دیوان» روی آورده بود. و منبع الهام او علاوه بر غنای بیحد و حصر شعر حافظ، رویهی صلحجویانهی حافظ بود؛ آنهم در حال و هوای آنروزهای اروپا که درگیرودار خون و خونریزی حاصل از جنگ ناپلئون بناپارت بود.
گوته چندین سال پیش از آشنایی با حافظ هم با خاورمیانه و فرهنگ و هنر غنی این منطقه بیگانه نبود؛ سعدی را میشناخت، قرآن را خوانده بود و داستانهای هزار و یک شب و قصص تورات را از بر بود. اما این شعر حافظ بود که باعث شد او رویهاش را عوض کند و چنین اشعاری را بنویسد:
از آن خداست مشرق
از آن خداست مغرب
دیاران شمالی و جنوبی
در صلح دستان او آرمیدهاند
این شعر گوته بهنوعی شعار کتابش محسوب میشود. انساندوستی، صلح و مدارا پیام شعرهایی غربی است که گوته از روی دست شرقیها نوشت تا پس از دو قرن همچنان بمانند و مانند قالی کرمان، زیبا و جاافتادهتر شوند.
گوته، دیوان غربی-شرقی را در سالهای آخر عمر بلند خود نوشت. او که ۸۲ سال عمر کرد این کتاب را «برآیند زندگی خود» معرفی کرده است. دیوان غربی-شرقی تابهحال سه بار توسط مترجمان مختلف به فارسی برگردانده شده است. ابتدا شجاعالدین شفا ترجمهای آزاد از کتاب منتشر کرد، سپس کورش صفوی برای انتشارات هرمس و در آخر محمود حدادی برای نشر کتاب پارسه ترجمهی کامل کتاب را ارائه دادند.
این کتاب در حفظ، انتقال و ارتقای پیام گوته تا حد زیادی موفق بود. به گونهای که دوگانهی حافظ-گوته را به عنوان سرچشمههای رودی دوجانبه میان هنر ایران و آلمان معرفی کرد، تبادلات فرهنگی را بالا برد؛ درحدی که چند سال پیش در شهر وایمار (محل زندگی گوته) بنای یادبود گوته-حافظ توسط رؤسای جمهور وقت ایران و آلمان ساخته شد. این بنا که به شکل دو کرسی سنگی مقابل هم ساخته شده، نمایانگر مباحثه و تعامل دو قبلهی شرق و غرب است.
آقای همهکاره!
«یوهان ولفگانگ فون گوته» که مانند اغلب فوتبالیستهای مشهور برزیلی، اسم بلندی دارد اما با عنوان کوچکی شناخته میشود. در سال ۱۷۴۹ میلادی در فرانکفورت به دنیا آمد اما سالهای مهم زندگیاش را در وایمار گذراند. صفت ابوالمشاغل برای او کوچکتر از لیاقتش است. چرا که او را میتوان همزمان با عناوینی چون شاعر، ادیب، نویسنده، نقاش، محقق، انسانشناس، فیلسوف و سیاستمدار شناخت یا به دیگران شناساند.
گوته ادبیات آلمان را به قلهی اوج رساند و از مهمترین رمانتیستهای اروپا به شمار میآید. رمانتیسم مکتبی است که بر رجحان جنبههای احساسی و ملموس زندگی بر خردمحوری اشاره دارد. و بلاغت این موضوع هم در شخصیت نرم، قلب رقیق و آثار رمانتیک گوته به خوبی مشهود است. او با تکیه بر رمانتیسم، از تصویرگری سنتی هنر عبور کرد و ایدههای شخصیاش که به خیال و رویا گرایش داشتند و مبتنی بر خویشتن انسان بودند را به شعر واپسگرای غرب تزریق کرد.
گوته به زبانهای زیادی ازجمله: لاتین، یونانی، فرانسوی، انگلیسی و عبری تسلط کامل داشت و فارسی و عربی را تاحدود خوبی درک میکرد؛ برای مثال، آثار بسیاری از شاعران کلاسیک ایرانی را خوانده بود و در آخر عمر مشق رسمالخط عربی میکرد. دستخطی که بیش از همه در مشقهای او تکرار شده بود حاوی جملهی «علی ولی الله» بود!
آثار مکتوب زیادی از دل یک عمر فعالیت فرهنگی هنری گوته بیرون آمدهاند. که از مهمترین آنان میتوان «فاوست» و «ورتر یارنجهای ورتر جوان» را نام برد. به کمک چنین آثاری بود که او توانست مفهوم «ادبیات جهانی» را برای دادوستد ادبیات کشورهای جهان با هم و الگوگیری و تاثیرپذیریشان از هم بنیانگذاری کند؛ به تعبیر خودش:
آنکه از سه هزار سال حساب و کتابی با خود نکند در تاریکی، بی هیچ تمییزی، گرفتار اکنون خویش میماند.
کاپیتان آلمان
هر فرهنگ و تمدنی درطول تاریخش چند فرد شاخص دارد که عمدهی افتخارش به او وابسته است، تبدیل به نماد آن کشور شده و سنگ بنای فرهنگش با رهبری او شکل گرفته؛ همانند یک کاپیتان در بازی فوتبال! همانطور که ما در ایران فردوسی و حافظ و سعدی را داریم، روسها به تولستوی و داستایوفسکی مینازند و انگلستان شکسپیر را علم میکند آلمانها هم یک کاپیتان دارند: گوته!
از آنجایی که این نمادها بیشتر در بستر کلاسیسم معنا میشوند پس باید گفت که گوته یک اسطورهی حقیقی کلاسیک است. یعنی تمام ادوار او را پسندیده و نمونه شناختهاند و به عنوان یک مرجع یا دایرهالمعارف برای جنبشها و مکاتب پس از خود مطرح است.
او که فعالیت ادبی-هنریاش را با خواندن قصههای تورات و کشیدن نقاشی آغاز کرده بود میتوانست از این دو مواجههی اولش با هنر، به عنوان بستری دائمی برای روایت، نمادپردازی و تصویرپردازی در شعرش استفاده کند. اما در اواخر عمر آشنایی با حافظ بود که باعث شد انتهای مسیرش را نه تغییر که اصلاح کند و به قول خودش:
درقبال تاثیر سرزندهی آنها باید که خلاقیت پیشه کند وگرنه در پیش این دریای شور شعر، شوق عشق و شهامت نبرد با نیرنگ و ناامیدی حال غریقی را خواهد یافت.
پس از این آشنایی بود که او به سرعت، سه مجموعهی متفاوت نسبت به آثار قبلیاش و خطاب به حافظ سرود؛ سپس در عرض یک سال و نیم، شمار دفتر شعرهای شرقیاش را به دوازده رساند و با وجود کمبود منابع آن زمان به مطالعهی عمیق تاریخ و فرهنگ فارسی رویآورد که حاصلش مقالههای پایان کتاب حاضر است.
کشف جادهی ابریشم
دیوان غربی-شرقی بهطور کلی شامل دوازده دفتر شعر، دفتری با عنوان اشعار بهجامانده و یادداشتها و مقالاتی برای فهم بیشتر سبک نوی (در آن زمان) شعری کتاب است. هرکدام از دفاتر دوازدهگانه علاوه بر عنوان آلمانی خود یک عنوان فارسی یا عربی هم دارند و گوته اینجا هم بهنوعی ارادت خود را به دو زبان فوق ابراز کرده است.
عناوین دفترها به ترتیب عبارتاند از: مغنینامه، حافظنامه، عشقنامه، تفکرنامه، رنجنامه، حکمتنامه، تیمورنامه، زلیخانامه، ساقینامه، مثلنامه، پارسینامه و خلدنامه.
سه دفتر اصلی بیش از باقی دفاتر تحت تاثیر شخص حافظ اند؛ سه دفتر بعدی نظارهگری و باریکاندیشی را تعلیم میدهند؛ سه دفتر سوم عملگرایی و پویابودن را پیشنهاد میکنند و سه دفتر نهایی در جایگاه نتیجهگیری، مضامینی دینی و ملکوتی را دربردارند. نکتهی جالبِ نظامِ این کتاب، دوازدهتایی بودن دفاتر به مانند ماههای سال و اتحاد مضمونی سه به سهی دفاتر به مانند فصول سال است.
گوته به خوبی میدانست جادهی ابریشم اصلی راهی نیست برای تجارت و جابهجایی ابریشم و طلا و پول! طلای اصلی ازنظرش فرهنگ بود و بهترین پلی که زد، راهی است برای نزدیککردن فرهنگ غرب و شرق؛ درست به مثابه یک جادهی ابریشم! چه اینکه خود در جایی طعنهای به این موضوع میزند و مینویسد:
دیگر بر کاغذ ابریشمین اشعار موزون خود را نمینویسم. و آنها را در قاب زرین نمیگیرم؛ دیرگاهی است که نغمه های جانسوز خویش را بر خاک صحرا مینویسم تا با دست باد به هر سو پراکنده شود.
اما حالا بعد از دو قرن، ما به خوبی میدانیم که نوشتههای گوته، علیالخصوص نوشتههایی که از شرق الهامگرفته را باید بر کاغذ ابریشمین نوشت و در قاب زرین جای داد. برای مثال در شعری مثل شعر زیر که باوجود سادگیاش در بلاغت محض است؛ سهل و ممتنع همچون سعدی:
ترا نباید که از امروز بگریزی
که روزی که بیتاب آمدن آنی
بهتر از امروزینت نیست.
پس شادمانه در کنار من بنشین.
که جهانی را به کنار مینهم،
و جهانی را در پیش.
چنین، با منات امنی خواهد بود:
امروز امروز است، و فردا، فردا.
و زنجیرهی آنچه میآید، و آنچه گذشت،
نه میگسلد، نه باز میماند.
پس تو بمان، ای جان جهان.
که از همهی آن چه رفت و هست، تو میآوریام، تو میبخشیام!
اظهار لحیاتی برای حل موضوع
همانطور که گفتیم، گوته از آنجا که تصور میکرده با وجود غربیسازی اشعارِ حافظ در قلم شخصیاش، باز هم بعضی مفاهیم برای مخاطب غربی ناآشنا باشد مقالاتی را پیوست دیوان غربی-شرقی کرده است. البته بعدها معلوم شد این تصور بیراه هم نبوده است:
دیوان غربی-شرقی در اوایل قرن نوزدهم ارائه شد. اما همهگیری و محبوبیتش در اروپا از اواسط قرن بیستم شروع شد؛ یک قرن و نیم صبر!
این توضیحات موکد و بعضا واضح (برای شرقیها) که در قالب مقالات و یادداشتها ارائه شدهاند شاید از نظر ما اظهار لحیه، فخرفروشی یا فاضلپنداری گوته باشند اما اولا باید میزان درک و فهم مخاطب ناآشنا، آنهم در دورانی که رسانه وجود نداشته را درنظر بگیریم و ثانیا با وجود اینکه بسیاری از ماجراها تکراریاند اما زاویهی جدید گوته به آنها باعث دیدی نو و کشف مسائلی جدید میشوند.
ضمنا دید تحلیلی و سیاسی اجتماعی گوته نسبت به مسائل ادبی را نباید نادیده گرفت. که در زمان خود نوع جدیدی از نگاه به فرهنگ بود و اکنون همهگیر شده است. شرقپژوهی گوته برای پربارکردن قفسهی آثارش یا استفادهای جنبی نبود بلکه از علاقهی محض بود. و ایضا او دستانش را از دور بر آتش نمیگرفت بلکه خود را در آتش علاقهاش به شعر، همچون عاشق سنتیِ شرقی، مثل یک پروانه میسوزاند! خود گوته پیش از ورود به مقالات، سربسته دربارهی هدفش میگوید:
درطلب درک شعر
باید که به سرزمین شعر رفت؛
و درطلب درک شاعر
به سرزمین شاعر…
از همین روست که او پیش از آشنایی ما با هفت شاعر بزرگ ایرانی یا به قول خودش هفت سخنسرای شرق «فردوسی، حافظ، سعدی، مولانا، نظامی، انوری و جامی» شروع به روایت تاریخ فرهنگ منطقهی خاورمیانه میکند. و جنبههای مختلفی که باعث پیدایش این سخنسرایی شدهاند. از نژادها تا پدیدههای اجتماعی و افراد وابسته را به ما میشناساند.
میتوان به قسمت مقالات و یادداشتها به عنوان یک تاریخ ادبیات هم نگاه کرد. البته نه یک تاریخ ادبیات تیتروار! بلکه یک تاریخ روایی، کاربردی و البته غیرمستقیم! ایضا این تعاریف گوته، نه صرفا درمورد ادبیات یا هنر، که دایره المعارفی هستند دربارهی فرهنگ شرق و یا بهتر بگوییم فهم غرب از فرهنگ شرق.
او در این روایات، مدام غرب و شرق را با هم مقایسه میکند:
والاترین خصلت هر سخنسرایی شرقی چیزی است که ما آلمانیها «خرد» مینامیمش. آن سرشت سرآمدی که ویژهی هادی برین، و خصلتی است که در وجودش تمامی دیگر گوهرها بیهیچ ادعا و برتریجویی یگانه میشوند…. آنان پیشفرض و نتیجه، هردو را به ما عرضه میکنند.
غربزدگی شرقدوستانه
با وجود تمام این شیفتگیها، گوته نسبت به ادبیات شرقی انتقاداتی را هم وارد میسازد.
او اول از همه چاپلوسی شاعران نسبت به پادشاهان و قدیسسازی در ازای صلهبگیری را نقد میکند. برای مثال در این شعر جامی که شاعر به دروغ آرزو میکند سرش جای گوی چوگان، توسط شاه پرتاب میشد:
تا به کی گویصفت، بیسر و پا
میجهی از خم چوگان قضا
همچو گو گر بجهی صدمیدان
نیست امکان که رهی زان چوگان
سر بنه در ره چوگانی شاه
بو که یک بار کند در تو نگاه!!!
بالاتر از این مساله، ایراد دوم و البته آخر گوته به نوع عشق شرقی است. که در اشعار فارسی مطرح است. تغزلی که در آن عاشق همیشه معشوق را میستاید و او را بیهیچ عیب و گزندی، بینقص و خداگونه تصویر میکند. برخلاف عشق غربی که دوطرفهاست، برپایهی نیاز شکل میگیرد. عقلانیتر است و گویی بیشتر به مزاق گوته خوش میآید؛ برای مثال او این بیت را موجب خوار شدن شاعر در پیشگاه مخاطبش میداند:
چنان به حسرت خاک در تو میمیرم
که آب زندگیام در نظر نمیآید
البته باتوجه به نزدیک زمان زندگی وحشی بافقی با گوته معلوم نیست که او متوجه بوده شاعران ما پیش از اشارات او، سبکی به نام «واسوخت» را بنیانگذاری کردهاند یا نه؟ قطعا اگر متوجه بود میدانست که شاعران فارسی هم از جایی به بعد، رویهی جدیدی داشتهاند. و حتی مانند این شعر، معشوق خود را وانهاده و ملامت هم کرده اند:
ما چون ز دری پای کشیدیم کشیدیم
امید ز هرکس که بریدیم، بریدیم
دل نیست کبوتر که چو برخاست نشیند
از گوشه بامی که پریدیم، پریدیم
رم دادن صید خود از آغاز غلط بود
حالا که رماندی و رمیدیم، رمیدیم…
گرچه که غیر از این بود هم دادن صفت خواری به احساسات لطیف شرقی، درست نبود و شاید حاصل تفکرات سنتی رومی گوته باشد.
سلام وقتت بخیر
دنبال یک سایت کتاب هستم
قصد فروش سایتتون ندارید؟
قیمتی مد نظرتون ایمیل میکنید؟
ممنون
سلام. ممنون، خیر قصد فروش نداریم.