شاید با دیدن چند فیلم و سریال عاشقانه از دورهی رضاشاه، با جو آن زمان و شکل و شمایل تهران (یا سایر شهرها) آشنا شوید. ولی وقتی رمان «چشمهایش» را بخوانید، پا به پای راوی داستان، خیابانهای تهران را در گذشته طی خواهید کرد. گذشتهای که با جزئیات فراوان به تصویر کشیده شده و از همان صفحههای اول، موضع خود را مشخص میکند. انگار این کتاب قصد دارد از همان ابتدا «من یک رمان سیاسی هستم» را در صورت مخاطب فریاد بزند؛ تا مبادا مثل راوی داستان، با اسم کتاب (چشمهایش) به اشتباه بیفتد و آن را رمانی عاشقانه تصور کند. اما قبل از هر چیز، بیایید با نویسندهی کتاب کمی بیشتر آشنا شویم.
مجتبی آقا بزرگ علوی، نویسندهی رمانهای نوگرا در ادبیات فارسی
سید مجتبی آقا بزرگ علوی، که به بزرگ علوی شهرت دارد، در بهمن ۱۲۸۳ به دنیا آمد. شاید تاریخ تولد او را که ببینید، تصور کنید آثار و رمانهای او به خوبی با نسل امروز ارتباط برقرار نکند. ولی باور کنید یا نه، قلم او با هر نسلی به خوبی ارتباط برقرار میکند. این مرد با وجود کلاسیک بودنش، یک مدرنیست تمام و کمال است. مردم از پنجاه سال پیش تا الان، بزرگ علوی را میشناسند و با او و آثارش خاطرههای مختلفی دارند. یکی از خاطرهانگیزترین آثار او، همان داستان کوتاه «گیلهمرد» است، که در کتاب ادبیات فارسی دبیرستان، به چاپ رسیده است.
بزرگ علوی در حقیقت یک نویسندهی رئالیست (واقعگرا) است. که رمانهای سیاسی زیادی نوشته است. از آنجا که سبک او رئال نویسی است، با خواندن آثار او به خوبی میتوانید جو حاکم، طرز تفکر و سایر جزئیات مربوط به زمان بزرگ علوی را بشناسید. او علاوه بر نویسندگی، به روزنامهنگاری نیز مشغول بود. و به عنوان استاد زبان و ادبیات فارسی، فعالیت داشت. او چهل سال از زندگی خود را در آلمان سپری کرد. و تعداد زیادی از آثار آلمانیزبان را نیز به زبان فارسی برگرداند. در ادبیات فارسی، بزرگ علوی، صادق هدایت و صادق چوبک را پدران داستان نویسی مدرن ایرانی میدانند. این سه از اولین کسانی بودند که با آثار خود، ادبیات فارسی را با سبک مدرنیته آشنا ساختند.
از جمله آثار بزرگ علوی میتوان به چشمهایش، چمدان، ورقپارههای زندان، سالاریها، میرزا، گیلهمرد، موریانه و روایت اشاره کرد.
چشمهایش، رمانی تقدیم به تمام دخترهای عاشق
شاید از همان ابتدا که رمان را میخوانید، تصور کنید این رمان قرار است به مبارزان سیاسی دورهی رضاخان تقدیم شود. مبارزانی مثل «ماکان»، استاد نقاشی که طرحهای زیادی را ماهرانه کشیده و به مردم عصر خودش تقدیم کرده است. اما این رمان، برای تمام دخترهایی است که یک دل نه صد دل، عاشق مردی میشوند و برای او در خفا فداکاری میکنند.
رمان چشمهایش، ماجرای یک نقاش بزرگ به اسم «استاد ماکان» را روایت میکند. که با آثارش، حرفهای زیادی برای گفتن دارد. او که در کنار حرفهی نقاشی، یک مبارز سیاسی تمام عیار است، بالاخره دستگیر و به کلات تبعید میشود. داستان زمانی روایت میشود که این نقاش بزرگ، ده سال است که فوت کرده و هنوز خفقان و استبداد در خیابانهای شهر بیداد میکند. مردم درست مثل مردمی که تحت سلطهی رژیم نازیها باشند، در ترس و وحشت غوطه ور شدهاند و همه به یکدیگر مشکوک هستند.
همه از هم میترسیدند. خانوادهها از کسانشان میترسیدند، بچهها از معلمین، معلمین از فراشها و فراشها از سلمانی و دلاک؛ همه از خودشان میترسیدند. از سایهشان باک داشتند. سکوت مرگآسایی در سراسر کشور حکمفرما بود. همه خود را راضی قلمداد میکردند. روزنامهها جز مدح دیکتاتور چیزی برای نوشتن نداشتند. کی جرات داشت علنا بگوید که فلان چیز بد است. مگر ممکن میشد که در کشور شاهنشاهی چیزی بد باشد.
راوی داستان یک ناظم مدرسه است. و علاقهی زیادی به نقاشیهای استاد ماکان دارد. و میخواهد راجع به سبک زندگی او بیشتر بداند. او در میان این نقاشیها، به پردهی «چشمهایش» علاقهی بیشتری دارد. تابلویی که دو چشم پرمعنی و اسرارآمیز را نشان میدهد. چشمانی که گاهی انسان را به زندگی مجذوب و گاهی از زندگی زده میکند. چشمانی که معلوم نیست میخندند یا گریه میکنند. چشمانی که معلوم نیست از شادی لبخند زدهاند، یا لبخند تمسخرآمیزی را نشان میدهند.
این نقاشی، جزء آخرین نقاشیهایی است که استاد ماکان کشیده و میگویند که برای کشیدن آن، از یک زن به عنوان مدل استفاده کرده است. با توجه به شایعاتی که از زندگی خصوصی استاد ماکان در دسترس است، میگویند که عاشق یک زن شده است. زنی که او را رام خود کرده و باعث شده چنین چشمهایی را روی پرده بیاورد. برای همین، ناظم مدرسه قصد دارد صاحب آن چشمها را پیدا کرده و راجع به زندگی خصوصی استاد ماکان و مرگ مشکوک او در کلات بیشتر بداند.
هیچ کاراکتری با خودش روراست نیست
ابتدا زمانی که حرفهای ناظم مدرسه یا همان راوی را میخوانیم، تصور میکنیم که او برای تشویق مبارزان جوان علیه حکومت، قصد دارد اطلاعاتی از استاد ماکان بیابد. اطلاعاتی از زندگی خصوصی او، که میتواند به مبارزهای آن دوره انگیزه ببخشد.
میخواستم به او حالی کنم که با کشف مطلبی که «چشمهایش» بیان میکند میتوان به یک نکتهی اساسی که در زندگی استاد پنهان است و برای معاصرین دانستن آن ضروری و سودمند است پی برد. شاید بتوانیم بفهمیم که چرا استاد را تبعید کردند. شاید معلوم شود که او را در کلات کشتهاند. بالاخره اینها برای مردم لازم است. دانستن این نکات برای نسل رزمجوی امروز سودمند است.
این انگیزهی آقای ناظم، به همان اندازه که مبالغهآمیز است، خبر از پوچی عظیمی میدهد. ناظمی که میخواست به کمک صاحب «چشمهایش»، از زندگی خصوصی نقاش سردربیاورد، گاهی راجع به چشمان فریبندهی نقاشی حرف میزند. حتی اقرار میکند که از صاحب این چشمها خشمگین است. و معتقد است که آنها استاد را تسلیم کرده و عاشق و دلباختهی خود کردهاند. از همینجا هدف داستان گم شده و دیگر نمیتوان آنچنان که باید به راوی اعتماد کرد. از آنجا که در عرصهی ادبیات، راویها به دو دستهی معتمد و غیر معتمد تقسیم میشوند، این میتواند به نوبهی خود هنر بزرگ علوی را در بازی با اعتماد مخاطب و تصمیمگیری او نشان دهد.
این عدم صراحت نه تنها در راوی بلکه در سایر کاراکترها از جمله خود استاد ماکان نیز کاملا آشکار است. چرا که با وجود عشقی که به فرنگیس دارد، خودش را وقف مبارزات میکند. و ترجیح میدهد هیچ وقت ذرهای از زندگی خود را در اختیار او قرار ندهد. شاید ابتدا تصور کنید که استاد ماکان بهترین گزینه را انتخاب کرد، اما زمانی که از فداکاری دختر میشنوید، نظرها برمیگردد.
هنر استاد، نه خود استاد
به جرات میتوان گفت فرنگیس تنها کسی است که واقعا به هنر استاد توجه میکند. او اولین کسی است که معنی و مفهوم عمیق هنر مردمی استاد ماکان را درک میکند. و به تماشای آنها علاقه نشان میدهد. بقیه یا در پی یافتن جزئیاتی از زندگی استاد هستند، یا میخواهند صاحب مدل چشمهایش را پیدا کنند.
مشکل بزرگ راوی در این است که به جای استفاده از هنر استاد در جنگی علیه استبداد دیکتاتور، تصور میکند زندگی شخصی او میتواند انگیزه بخش باشد! اما خودش هم در آخر داستان به این نتیجه میرسد که راجع به مبارز و قهرمان ستودنی خود، تصور اشتباهی داشته است. مردی که او تصور میکرد، با کسی که فرنگیس توصیف میکرد تفاوتهای زیادی داشت. اگرچه «یک دل نه صد دل» عاشق شدن فرنگیس کمی مبالغه انگیز است، ولی این را میتوان به نوعی به تم و درونمایهی کلاسیک داستان و تمایل نویسنده به سادهنویسی ربط داد.
همانطور که گفته شد، فرنگیس تمایلی به بیان خاطرات یا اسرار پشت پرده ندارد، فقط ترجیح میدهد به هنر ترسیم شده توسط استاد توجه کند. او تنها کسی است که به جای خودنمایی و علاقه به شهرت، به هنر و ادبیات توجه بیشتری نشان میدهد. هنر و ادبیاتی که شاید بتواند مردم بیسوادی که هشتاد درصد جمعیت آن دوره را تشکیل میدهند، بیدار کند و به آنها تلنگر بزند.
اگر من میتوانستم آنچه را که درون مرا میسوزاند بیان کنم، آن وقت شاعر میشدم، نویسنده، نقاش و هنرمند بودم و حال نیستم. از زنهای مانند من که زندگیشان فدای هوی و هوس مردان این لجنزار شده، فراوان هستند. از شما ممنونم که آنقدر حوصله به خرج دادید و داستان شومی را که مربوط به کار شما و علاقهی شما به زندگانی استاد نبود، شنیدید. تابلو تان را ببرید! دیگر من به این تابلو هیچ علاقهای ندارم. استاد شما اشتباه کرده است.
این چشمها مال من نیست!