چرا تلاش نکنیم، آقای نویسنده؟
به اینستاگرام سری میزنیم و با حجم زیادی از سلبریتیها و خودنماها روبهرو میشویم. از آنجا به دنیای آکادمیک فرار میکنیم و باز هم با تعداد زیادی از خودنماها برخورد میکنیم که آرزو میکردیم هیچ وقت در زندگی، با آنها برخورد نداشتیم. میآییم کتاب بخوانیم، با نویسندههایی برخورد میکنیم که روی تخت شاهانهی خود در بهترین نقاط دنیا نشسته و برایمان شعار میبافند. سراغ کتابهایی با محتوای مارکسیستی میرویم، تا از شر تبلیغهای مصرفگرایی، کالایی شدنها و انسانزدایی در امان بمانیم؛ اما با حجم زیادی از ایدئولوژیهای بورژوآزیوار برخورد میکنیم که اوضاع را دائما بدتر میکنند. در این جور مواقع شاید آثار کسی که خودش در قعر تاریکی زندگی کرده و بزرگ شده بتواند حسابی سرحالمان بیاورد! چه کسی چنین مشخصاتی دارد؟ طبیعتا جز چارلز بوکوفسکی، چه کسی میتواند به بهترین شکل ممکن، ملکالشعاری فرودستان باشد و الکی خودش را با ایدئولوژیهای موذیانه درگیر نکند؟
چارلز بوکوفسکی کیست؟
چارلز بوکوفسکی (۱۹۲۰-۱۹۹۴) در آلمان و در بحبوحهی جنگ جهانی اول به دنیا آمد. به همین دلیل، در سه سالگی با خانواده به آمریکا مهاجرت کرد. او از کودکی، به خاطر بزرگ شدن توسط یک پدر عصبی مزاج، بیفرهنگ و متعصب، سرکش و منزوی بار آمد. علاوه بر آن، همواره تحت تاثیر وضعیت نابسامان جامعهی سرمایهداری آمریکا بود. او نه از آن «رویای آمریکایی» معروف چیزی چشید، نه از زندگی در کشور اول دنیا بهرهای برد. صرفا تمام عمرش را با الکل و در بدترین مناطق آمریکا، با کمترین درآمد ماهیانه سپری کرد. اما عاشق نوشتن بود. آثار او شامل تعداد زیادی شعر، داستان کوتاه و شش رمان است که اکثرا اتوبیوگرافی هستند و زندگی نابسامان خود بوکوفسکی را به تصویر میکشند. اما جالب اینجا است که او با آثارش، به جای اینکه حال شما را خرابتر کند، سرحالتان میآورد. او قلم طنز و زهر کلام فوقالعادهاش، مخاطب را هم میخنداند هم به فکر فرو میبرد. گرچه زمانی که این آثار برای اولین بار منتشر شدند، با وجود محبوبیت بسیار زیاد، از محبوبیت بالایی بین سایر شاعران و نویسندگان برخوردار نبود. ولی نویسندگان اروپایی مثل پل سارتر بودند که او را قهرمان و ملکالشعرای طبقهی کارگران نامیدند. شاید در نگاه اول، آثار او چیزی جز نسخهای برای بدتر کردن حال شما به نظر نرسد. ولی در حقیقت، بوکوفسکی سعی دارد علاوه بر نقد اوضاع جوامع سرمایهداری و مسائل فرهنگی و خانوادگی، به شما نحوهی صحیح تفکر را آموزش دهد. شاید اکنون برایتان عجیب باشد که چگونه نویسندهای که همواره الکل مینوشید و در کتابهایش نیز شخصیتهای دائمالخمر خلق میکرد، میتواند نحوهی صحیح تفکر را به ما بیاموزد؟ بسیار خوب، باید بگوییم که آثار بوکوفسکی، مثال بارز جملهی «رها کن» است! روی سنگ قبر او جملهی «تلاش نکن» نوشته شده است. او در طول زندگی معتقد بود که انسان به جای تلاش کردن، باید فقط انجامش دهد. وگرنه طولی نمیکشد که به خودش میآید و میبیند که هیچچیزی جز «تلاش کردن» در زندگی انجام نداده است. علاوه بر این، او ذات واقعی اکثر آدمها را با لحنی تمسخرآمیز و اغراق شده به تصویر میکشد. ما انسانها هر روز درگیر صدها انسان مختلف هستیم که از این صدها نفر، تعداد زیادی میتوانند حالمان را بدتر و بدتر کنند. درگیر روابطی هستیم که هیچ خیری در آنها نیست. بوکوفسکی سعی میکند با آن لحن طنز و تندش، حقارت و حماقت بودن با چنین آدمهایی را نشان دهد. او در اکثر آثار خود، از این دست انسانها فراری است. البته، مشکلات روانی شخصیت اول داستانهای او را نیز نمیتوان کتمان کرد. چراکه این شخصیت، زیر دست پدری یاغی و جامعهای وحشی رشد میکند و در کوچه پس کوچههای آمریکا، بار میآید. پس به طور طبیعی باید مشکلات روحی و روانی هم داشته باشد. ما در اینجا قرار است سه رمان معروف از بوکوفسکی را به شما معرفی کنیم. رمانهایی که با خواندن آنها، هم حسابی میخندید، هم کمی روشنبینانهتر به مسائل دور و بر خود نگاه میکنید. گرچه سبک روشنفکری چارلز بوکوفسکی با باقی روشنفکرهای نامی کاملا متفاوت است.
هنری چیناسکی، به مثابه یک ساندویچ ژامبون لهشده
ساندویچ ژامبون، حکایت پسربچهای به نام «هنری چیناسکی» را روایت میکند که درست مثل یک تکه «ژامبون» از دو طرف ساندویچ در فشار است. این دو طرف در حقیقت خانواده و جامعهی سرمایهداری و ظاهرا لیبرال آمریکا هستند. هنری زیر دست پدری بزرگ میشود که معتقد است، بچهها باید دیده شوند، ولی نباید شنیده شوند. او همچنین معتقد است که چینیها موجودات نفرتانگیزی هستند و باید بیبروبرگرد، آنها را کشت. او این نفرت عمیق درونی نسبت به مردم را به هنری نیز منتقل میکند. او نه تنها هر روز از پدر نژادپرست، وحشی و بیفرهنگ خود کتک میخورد، بلکه قربانی نژادپرستیهای طبقهای از مردم است. او حتی نمیتواند با سایر بچهها به بازی کردن مشغول شود و دائم مجبور است برای پدرش کار کند، پس به جای بازی به خیالپردازی راجع به آن بازیها میپردازد. زندگی با چنین پدری و در میان چنین مردمی از هنری یک پسر سرکش میسازد. گرچه سرکشیهای او، صرفا در حدی است که به خودش و قلدرهای دوروبرش آسیب برساند. او که از بچگی با همینگوی و تولستوی آشنا شده، عاشق نویسندگی میشود. قلم خوبی هم دارد، ولی چون از همهی عالم و آدم متنفر است، آثارش نیز جایی چاپ نمیشوند. مدرسه را با هزار بدبختی سپری میکند و دانشگاه را نیز نصفه نیمه رها میکند. هنری با وجود اینکه یک پسر سرکش نشان داده میشود، تفکر جالبی نسبت به دنیای اطرافش دارد. او از همان ابتدا میدانست که شعار هیتلر در ایجاد یک دنیای کمونیستی، صرفا چیزی جز یک استکبار جدید و قتلعام نیست. هنری به جای آنکه نسبت به کشور خودش غیرت نشان دهد، هیتلر را با پدرش مقایسه میکند و او را دیکتاتوری میبیند که به جای سخنرانی سر شام، میتواند با یک شلیک سرش را متلاشی کند. بخش عمدهای از این داستان، به مشروب خواریهای هنری اشاره دارد. او برخلاف تنفر پدرش به الکل، به سمت آن کشیده میشود و بارها به کمک توانایی خود در نوشیدن مشروب، قمار میکند. با وجود زندگی در شرایط نابسامان، هنری چیناسکی معتقد است که مست بودن، خیلی بهتر از هوشیار بودن است. این مشروبخواریهای او، خود را تا حد زیادی در رمان «هزار پیشه»، نوشتهی چارلز بوکوفسکی نشان میدهد. در رمان «هزار پیشه» که به نوعی ادامهی رمان «ساندویچ ژامبون» است، شما هنری چیناسکی جوان را میبینید که مثل یک آواره، شهر به شهر میچرخد و در هر شرکت و سمتی، برای امرار معاش مشغول به کار میشود. او همچنان در رویای نویسندگی است، با لحن طنز و تمسخرآمیزش، مردم ثروتمند جامعهی آمریکا را نقد میکند و به خاطر مشروبخواری بی حد و حصر، از لحاظ جسمی و روحی در عذاب است.
هالیوود مدینهی فاضله نیست
چارلز بوکوفسکی در به تصویر کشیدن زشتیهای پنهان زیر زیباییها، مهارت زیادی دارد. او این توانایی خود را در موضوعات مختلفی بروز میدهد. برای مثال میتوان به ذات کثیف بچههای درسخوان، افراد پولدار، فیلمسازهای هالیوودی و زنهای زیبا اشاره کرد. اما لحن تند و تیز او باعث شده تا رسالههایی راجع به تنفر او نسبت به زنها (misogyny) نوشته شود. گرچه شما میتوانید این تنفر ذاتی او را نه تنها نسبت به زنها بلکه نسبت به سایر موضوعات، احساس کنید. او در رمان هالیوود، ماجراهای فیلمنامهنویسی هنری چیناسکی را به تصویر میکشد. هنری چیناسکی که حالا پیر شده و همچنان به قمار و مشروبخواری میپردازد، توانسته تعدادی از رمانها، داستانهای کوتاه و اشعارش را به چاپ برساند. او روزی یک پیشنهاد کاری دریافت میکند که در ازای مبلغ بالایی، برای یک گروه فیلمسازی فیلمنامه بنویسد. پس برای نوشتن، زندگی نامهی خودش را انتخاب میکند. گرچه در انتخاب زندگینامهی خودش، اهدافی دارد. او به هیچ وجه به کسب شهرت علاقهای ندارد و با این کار، تمام کسانی را که از راه زندگینامهنویسی پولدار میشوند، مسخره میکند. چارلز بوکوفسکی تا قبل از این رمان، بین هنری چیناسکی و خودش هیچ فرقی قائل نمیشد. ولی در رمان هالیوود، متوجه خواهید شد که بین خود واقعی و کاراکتر هنری چیناسکی، تفاوتهایی وجود دارد. در واقع در رمان هالیوود، دو هنری چیناسکی وجود دارد. یکی کاراکتر فیلمنامهی او را تشکیل میدهد و دیگری، همان چارلز بوکوفسکی است که ماجراها و حواشی فیلمسازی را روایت میکند. در بخشی از رمان، او با مخاطبهای مست و دائمالخمری برخورد میکنند که از او میخواهند همسرش را رها کرده و مثل یک «هنری چیناسکی» واقعی عمل کند. ملکالشعرای فقیران و کارگران در این لحظه، حق را کاملا به آنها میدهد.
او در این رمان، راجع به سیاستهای کثیف سرمایهداری، شکمچرانی ثروتمندان، بهرهبری از کارگران و اهل قلم، ظاهر زیبای هالیوود و درون فاسد و پوچ آن صحبت میکند. بوکوفسکی در دنیای واقعی نیز تجربهی فیلمنامهنویسی داشته است. در حقیقت، ماجرایی که در این رمان طنز و جذاب روایت میشود، ماجراهای ساخت فیلم «خراباتی»است که در رمان با عنوان «رقص جیم بیم» ذکر شده است. در بخشی از رمان میبینیم که چیناسکی، با قلمی تلخ میگوید شاید دکترها و وکیلها پولدار شوند، ولی نویسندهها در مسیر نویسندگی، جان میدهند. البته قبل از اینکه بوکوفسکی رمان هالیوود را بنویسد، رمانی دیگر با عنوان «اداره پست» منتشر کرده است که ماجراهای کار کردن او در اداره پست آمریکا را به تصویر میکشد. رمان «اداره پست»، اولین و معروفترین رمان بوکوفسکی است. او در این رمان به قدری سختیهای کار یک مهاجر طبقهی کارگر در سیستم سرمایهداری آمریکا را به تصویر میکشد که این مدینهی فاضلهی معروف و رویای آمریکایی را مثل زلزله، ویران میسازد. هر خط از این رمان، فشاری که به خاطر نظم، سروکله زدن با انسانهای احمق و رئیسهای قلدر و دیکتاتور روی دوش یک کارمند قرار میگیرد را به خوبی به تصویر میکشد. تا جایی که اگر کارمند باشید، خط به خط با هنری چیناسکی بیچاره همدردی میکنید. اگرچه رمانهای اتوبیوگرافی چارلز بوکوفسکی طبق نظم خاصی منتشر نشده است. پس اگر بخواهید آنها را طبق یک نظم خاص بخوانید و از جزئیات زندگی هنری چیناسکی، به روشی کلاسیک، نه مدرن سردربیاورید، نباید به سال انتشار آن توجه کنید. پس ابتدا باید با «ساندویچ ژامبون» شروع کنید. سپس به خواندن رمان «هزار پیشه» بپردازید. بعد از آن هم به ترتیب، سراغ داستان کوتاه «زنها»، رمان «اداره پست» و در آخر، «هالیوود» بروید. کاراکتر هنری چیناسکی چارلز بوکوفسکی، نه تنها خود را در این رمانها نشان میدهد، بلکه در داستانها و رمانهای کوتاه او نیز حضور دارد. برای مثال میتوان به آدمکشها، ناخدا برای ناهار رفته و ملوانان کشتی را تسخیر کردهاند، اعترافات مردی چنان دیوانه که با حیوانات میزیست و جنوب بدون شمال اشاره کرد.
عامه پسند، آخرین رمان چارلز بوکوفسکی
با این اوصاف، آیا تمام رمانها و آثار چارلز بوکوفسکی، اتوبیوگرافی است و هنری چیناسکی دائمالخمر دوستداشتنی روایتشان را بازگو میکند؟ در پاسخ به این سوال میتوانیم رمان «عامه پسند» را به شما معرفی کنیم. رمانی که راوی اصلی آن، به جای هنری چیناسکی، یک کارآگاه بیمصرف به اسم نیکی بلان است. داستان زندگی او نیز ربطی به زندگی واقعی چارلز بوکوفسکی ندارد و سبکی سورئال دارد. جالب است بدانید که چارلز بوکوفسکی با این رمان در ایران معروف شد و طرفداران خاص خود را پیدا کرد. اما شما برای اینکه بتوانید حسابی از سبک و قلم بوکوفسکی لذت ببرید، باید این رمان را آخر از همه بخوانید. جالبتر از همه اینکه در بخشی از این رمان، سروکلهی هنری چیناسکی نیز پیدا میشود و مخاطب، تازه آنجا متوجه میشود که چقدر به «هنری» دائمالخمر بوکوفسکی، علاقهمند بوده است. «اتاق مثل جهنم داغ بود و کولر هم کار نمیکرد. یک مگس داشت روی میزم راه میرفت. با کف دستم لهش کردم. داشتم دستم را با شلوارم پاک میکردم که تلفن زنگ زد.» اینها اولین خطها از آخرین رمان بوکوفسکی است که با سرطان خون دست و پنجه نرم میکرد. او ترس خود از مرگ و وضعیت روحیاش را به کمک شخصیتهایی مثل گنجشک قرمز و بانوی مرگ در رمان، به تصویر میکشد. با این وجود، او «بانوی مرگ» که همان «مرگ» است را به زیباترین شکل ممکن توصیف میکند. بانویی ترسناک ولی زیبا که به زندگی پوچ این کارآگاه معنا میبخشد. داستان از جایی شروع میشود که زنی به نام بانوی مرگ با نیکی بلان تماس میگیرد و از او میخواهد که به دنبال یک نویسنده به نام سلین بگردد. همزمان، چند پروندهی دیگر نیز به او پیشنهاد میشود که از لحاظ عجیب و غریب بودن، دست کمی از ماموریت اول ندارند. او در این ماموریتها باید خیانت زنی که شوهرش تصور میکند یک آدم فضایی است را برملا کند یا دنبال یک گنجشک قرمز بگردد.
این رمان، به «بد نوشتن» تقدیم شده است. گرچه بوکوفسکی عادت دارد رمانهایش را به جای «پدر، مادر، همسر یا بهترین دوست» به کسانی تقدیم کند که از آنها متنفر است. چون او تمام خشونتش را در قلمش نشان میدهد. میتوان گفت که این رمان در واقع به عنوان یک متاعامهپسند نیز عمل میکند. چون با وسواس زیادی، راجع به ژانر «عامه پسند نویسی» یا همان «بد نوشتن» نیز صحبت میکند و خود را که یک رمان «عامه پسند» باشد، به عنوان یک ژانر کلیشهای و به کثیفترین شکل ممکن مسخره میکند. او با این فداکاری قصد دارد عامه پسند نویسی و نویسندگان زیادی را که چرندیات مینویسند و پولدار میشوند، زیر سوال ببرد. کسی که چارلز بوکوفسکی را نمیشناسند، او را نویسندهای عامه پسند میداند. ولی در حقیقت، آثار او فقط به درد یک قشر خاص از جامعه میخورد: فقیران، کارگران و دائمالخمرهایی که زیر بار فشار زیاد زندگی، کمرشان خم شده است. طبیعتا هیچ ثروتمندی از این که صریحانه «احمق» خطاب شود، خوشحال نمیشود. بوکوفسکی برخی از خشنترین، بدبینانهترین، کنایهآمیزترین و تکاندهندهترین گفتههای خود را در این اثر به یادگار گذاشته است و از زبان نیکی بلان، پوچ بودن و فاجعهبار بودن این زندگی را مطرح میکند. کاراگاه بلان، برخلاف «شرلوک هولمز» و سایر کاراگاهها، دائما درگیر پروندههای حل نشده است. او شباهت زیادی به هنری چیناسکی دارد و وقت زیادی را در میخانهها سپری میکند. او یک انسانگریز بد اخلاق است که در زندگی پوچ خودش غرق میشود. او به طرز خندهداری، برای حل پروندهها نرخ بالایی نیز تعیین میکند. چون خودش را بسیار دست بالا میگیرد. کسانی که با کارهای بوکوفسکی آشنا هستند از این رمان بیشتر قدردانی میکنند. اما اگر از طرفداران داستانهای مدرن هستید، شروع آثار بوکوفسکی با این رمان طبیعتا ضرری ندارد.
یکروترین و صادقترین نویسندهی دنیا
وقتی آثار کافکا، شکسپیر یا همینگوی را میخوانیم، باید علم خود را تا حدی بالا ببریم که به دستهی «ما آکادمیکهای باسواد» ملحق شویم. خود چارلز بوکوفسکی با وجود علاقهی بیش از حدی که به شکسپیر و ارنست همینگوی دارد، در بخشی از رمان خود (هالیوود) اعتراف میکند که آنها دست و پا گیرترین نویسندههای دنیا هستند. گرچه کافکا در «مسخ» خود، یک کارمند تمام وقت را یک شبه به یک «سوسک» تبدیل میکند. گرچه ارنست همینگوی، تاثیر بد جنگ را در ماشینی شدن کاراکترهایش نشان میدهد؛ گرچه ویلیام شکسپیر، داستانهایی خلق میکند که همزمان هم به مزاج طبقهی ثروتمند خوش بیاید و هم مثل چکش، سرکوفتهایش را بر سرشان بکوبد و اثری همهفنحریف خلق کند؛ ولی هیچ کدام با صراحت کلام بوکوفسکی راجع به مسائلی مثل «مذهب»، «الکل»، «زنها» و مشکلات جسمی انسانها (حتی بیرونروی و مشکلات گوارشی در اثر نوشیدن زیاد الکل) صحبت نمیکنند. او خشونت فیزیکی را مثل یک انسان عادی به تصویر میکشد. برای درک آثارش، نیازی به حجم زیادی از اطلاعات ادبی ندارید. او میگوید اگر راجع به مذهب سوالی دارید، بروید و از یک انسان مست سوالتان را بپرسید. او، با این سبک خود که «رئالیسم کثیف» نام دارد، روی نویسندههای معاصر زیادی تاثیر گذاشت و آنها را از گیر و دار چارچوبهای ادبی خلاص کرد. گرچه با آخرین رمان خود که «پالپ» یا «عامه پسند» نام دارد، به سر تمام کسانی که «بد و ساده» مینویسند، پتک محکمی میکوبد. اما به طور کلی، چارلز بوکوفسکی را میتوان «مردمیترین نویسندهی انسان گریز دنیا» دانست. کسی که برای مردم مینوشت و از مردم متنفر بود. امیدواریم که با خواندن آثار او، اوقات خوشی را سپری کنید.
الهی قربونش برم