یک کافهی ۲۵۰ صفحهای
اگر اهل کافهگردی هستید، در این یادداشت میخواهم شما را دعوت کنم به یک کافهی هیجانانگیز و متفاوت، که بعید است تابهحال گذرتان به آنجا افتاده باشد؛ چرا که در یک موقعیت مکانی عجیب و غریب واقع شده است و ورود به آن، روشی مخفی و رازآلود دارد. روشش هم اینجوریست که باید وارد آب شوید و بروید زیر دریا! بله. کافهای که از آن صحبت کردم، دقیقاً زیر دریا واقع شده و «استفانو بنّی» نویسندهی شناختهشدهی ایتالیایی، آن را ساخته است! پیشنهاد میکنم با ادامهی این یادداشت کوتاه و من و استفانو بنی همراه باشید، بهعلاوهی همهی موجودات نازنین توی کافه که با خوشرویی منتظر ورود شما به آنجا هستند.
نخستین اثر ترجمهشده از استفانو بنی به فارسی، کافهی زیر دریا نام دارد. این نویسنده، شاعر، روزنامهنگار و فیلمنامهنویس، از چهرههای شاخص ادبیات ایتالیاست که با نوع نگاه هجوآلودش و طنز سیاهی که به درونمایهی آثارش میپاشد، شناخته میشود؛ آثاری که اغلب نگاه انتقادی او به جهان اطرافش را به خواننده میشناسانند، اما مسئله این است که این جهان اطراف، دنیای رئال دور و اطراف ما نیست. یعنی هم هست و هم نیست. بنی درواقع مؤلفههای موردنظرش از دنیای مدرن را، چنان با تخیل و فانتزی درهمآمیخته که میشود گفت جهانی منحصر به خودش خلق کرده. جهانی که از همان سطور ابتدایی کافهی زیر دریا، وقتی راوی وارد آب میشود و بعد خیلی طبیعی چشمش به تابلوی کافه میافتد و وارد آن میشود، دیگر در نظر خواننده پذیرفتنی و منطقی میآید و میشود تمام اتفاقات کتاب را، در چارچوب آن تفسیر کرد.
در ستایش خلاقیت بنی
در این کتاب ۲۵۰ صفحهای که شامل ۲۱ داستان کوتاه بهعلاوهی بخش مقدمه و مؤخره (که بهنوعی جزئی از روایت اصلی به حساب میآیند) است، ماجرا اینگونه است که تمام افراد توی یک کافه، ضمن خوردن نوشیدنی و گپ زدن، قرار است برای همدیگر داستانهایی را تعریف کنند. این داستانها، هم به شکل مستقل از یکدیگر قابل تفسیر هستند و هم میشود آنها را دارای پیوستگی خاصی دانست؛ چرا که در مقدمه ذکر میشود که راوی، برای نجات یک پیرمرد که وارد آب شده میپرد توی آب، اما ناگهان میفهمد قصد پیرمرد خودکشی و غرق شدن نبوده بلکه دارد به سمت کافه میرود. و همچنین در پایانبندی هم دوباره حضور راوی را در متن خواهیم داشت. اما یک چیز دیگر که رشتهی پیوستگی داستانها را حفظ میکند، وجود شخصیتهای یکسان در برخی از آنهاست.
با اینهمه، شخصاً تصور میکنم داستانها به شکل مستقل و جدا از هم کاملاً قابل ارائه و تفسیر هستند. خلاقیت در همهجای این کتاب موج میزند. مثلاً یکی از مواردی که میشود بهعنوان نمونهای از خلاقیت بیاندازهی بنی به آن اشاره کرد، مسئلهی انتخاب راوی است. در کتاب انواع و اقسام راویان جذاب را میتوان مشاهده کرد. از آدمهای به ظاهر معمولی که مثلا با اسامی مرد یا زن کلاهبهسر خطاب میشوند گرفته، تا پری دریایی، مرد نامرئی و کرم! و سگ سیاه، هرکدام به نوبت قصهشان را تعریف میکنند. حتی در یکی از داستانها، شپش روی بدن سگ سیاه در مقام راوی بلند میشود و به حرف میآید. این تفاوت زاویهدید و نوع نگاه به قضایا از خلاقانهترین و هجوآلودترین بخشهای کتاب است.
لفافهی هجو به دور انتقاد
داستانها در درونمایهی خود نیز خلاقند و شخصیتپردازی عنصر پررنگ و مهمی در آنهاست. مثلا تصور کنید در یکی از داستانها، مردی را داریم که میخواهد با آچار و ابزارش به جان هوا بیفتد و وضعیت آب و هوا را تعمیر کند! یا نهنگی را داریم که عاشق یک ناخدا شده است! در داستان «دیکتاتور و مهمان سفیدپوش» که به عقیدهی من یکی از تلخترین و سیاهترین اما انتقادیترین داستانهای بنی در این کتاب است، مسائلی مانند شکنجه، قتل، سرکوب و آدمها، به طرز زیبایی در هالهی هجو و اغراق بیان میشود تا از شدت تلخی ماجرا در چنین لفافهای، کاسته شود:
تمامی شکنجهگران را کشت تا نگویند شکنجهای در کار بوده است؛ تمام مادران محنتدیده و نومید را کشت تا نگویند پسرانشان مفقود شدهاند؛ و همچنین تمام زندانیان را، تا نگویند زندانها پر از آنان است؛ و شهر را پر کرد از نوارهای پارچهای با شعارهای خوشامدگویی به روی آنها…
در ابتدای هر داستان، جمله یا سطری به نقل قول از سایر نویسندگان و شاعران مانند مایاکوفسکی، بکت، تی. اس الیوت و غیره میآید که در راستای محتوای داستان است و راهی است برای ورود به لایههای معنی آن. از لحاظ تم، داستانها همگی در فضای مدرن/تخیلی/فانتزی و هجوآلودی اتفاق میافتند و گاهی هم رنگ و لعاب ترس و معما به آنها پاشیده میشود و بنی، فضایی گوتیک را خلق می کند و مخاطب را با ایجاد یک منظره یا شخصیت گروتسکی، همزمان میترساند و به خنده میاندازد. برای مثال در داستانی به نام «اوله رُن» این فضاسازی پر از رعب و وحشت و هجو به اوج خودش میرسد.
دشواریهای دلچسب ترجمه
یکی از ویژگیهایی که این کتاب ار برای خوانندهی فارسیزبان تبدیل به اثری خواندنی و جذاب کرده، ترجمهی آن است. رضا قیصریه نویسنده و مترجم شناختهشدهی ایرانی، تمام تلاش خود را کرده که ضمن روان بودن اثر بهطور کلی و انتقال فضاهای فانتزی بنی، دو مسئله را هم وفادارانه به فارسی برگرداند: یکی بازیهای زبانی، و دیگری برگردان کلماتی که ساختهی ذهن خود بنی هستند! این نویسندهی جذاب و اهل تکنیک که بهنظر میآید از مهمترین داستاننویسان پستمدرن به شمار بیاید، از هیچ تکنیک خلاقانهای در داستانهایش فروگذاری نگرده. برای مثال، داستان «کرم دیسیچو» که توسط سگ سیاه نقل میشود، دربارهی انواع کرمهای کتاب و بهطور کلی «حیوانات کتابخانه»ای است که بهطور ویژه، از جملات، کلمات و جاهای خاصی از یک متن یا داستان تغذیه میکنند! از جمله موریانهی دوبلین، موریانهی نقطهگذاری خوار، ساس مایوفاگا که حروف درشت را میخورد(!)، پشهی وجه تمایز که «ن» پایانی افعال را میبلعد و مثالهای جذاب دیگر، که بدون تسلط مترجم بر نوع بازی با کلمات نویسنده، برگردانشان به فارسی امکانپذیر نبوده است. به چند سطر از این داستان جذاب، توجه کنید:
در میان تمام حیوانات کتابخانهای، کرم دیسیچیو یا کرم معاملهگر تهاتری مسلماً مخربترین است. این کرم موقعی ضرباتش را وارد میکند که داستان رو به پایان است. کلمهای را برمیدارد و کلمهی دیگری را به جایش میگذارد، و بعد همان را به جای کلمهی اول داستان میگذارد. البته اینها حداقل جابهجاییهاست. گاهی اوقات کافی است که اول، سه کلمه یا کرم کلمهخور را جابهجا کند که نتیجهی آن کاملاً مشخص است: داستان کلاً، خرابکنندهی خود را از دست میدهد.
و یا:
عنکبوت تکفعلی بسیار کمیاب است. از آن جهت این نام را دارد که از فعل «اشتقاق یافتن» تغذیه میکند. این عنکبوت را حالا دیگر فقط در متون کهن حقوقی میتوان پیدا کرد؛ چرا که فعل مذکور خیلی مستعمل شده و کاربردی ندارد و اندک نمونههای موجود آن را هم عنکبوتها تار و مار کردهاند.
زندهام که روایت کنم؛ و بالعکس!
یکی از مسائل مهم موردنظر بنی در این کتاب، مسئلهی «روایت» بوده است. ضمن اینکه در تکتک داستانها، روایت یک مسئلهی مهم است و اصلاً «قصهگویی» چیزی است که این دورهمی جذاب در کافهی زیر دریا را امکانپذیر کرده، بنّی در کلیت کتاب خود بسیار به آن جملهی مشهور «مارکز» که «زندهام که روایت کنم» پایبند بوده و در کل کتاب، این مسئلهی اهمیت روایت کردن و حرف زدن برای دوام آوردن را پررنگ کرده است؛ چنان که وقتی راوی که فقط در پیشگفتار صحبت کرده و در طول کتاب، به صحبت بقیه گوش داده است، به حرف میآید، شروع میکند به روایت کردن و کتاب، با یک فرم دایرهای به انتهای خودش میرسد.
بدین ترتیب بنی همانطور که در تکتک داستانها، شروع و پایان را در نقاط بهجایی رقم زده، در کل کتاب نیز آن فرم بیرونی و مسئلهی اتصال روایتها را فراموش نمیکند و داستانها را با فرمی جذاب و دایرهای، میبندد؛ پایانی که آن حس ناتمام ماندن قصهها و ادامه داشتنشان تا ابد، و سهنقطهای که در انتها قرار میگیرد، خواننده را ترغیب میکند که اتفاقاً برگردد و از اول داستانها را بخواند و به این زودیها از آن خارج نشود؛ البته که به قول خود شخصیتها در صفحهی پایانی، میتوان به ورود به کافه و خروج از آن فکر نکرد و فقط به لحظه دل سپرد و در آن وقت سپری کرد.
تشکر بسیار
مرسی از معرفی؛ تهیهاش کردم، خلاقانه است و دوستش دارم