پروین اعتصامی را با شعرهای پندآموز و قصهگویی در قالب روایت شعری میشناسیم. او از شاعرانیست که در دورهی «جریان تلفیقی» شروع به کار کرد و با سبک ویژهای که در شعرهایش داشت، توانست به یکی از شاعران بزرگ زمان خود تبدیل شود. پروین اولین شاعر زن ایرانی بود که با این جسارت و این سطح از قریحهی شاعرانه، در قالبها و مضامین مختلفی شعر سروده و سبک «مناظره» را به نام خودش در ادبیات ایران ثبت کرده است. او از خانوادهای اصیل و اهل ادب و علم و فرهنگ بود؛ اما در زندگیاش تلخیهای زیادی را متحمل شد. اما تمام سالهایی که او به عنوان شاعر فعالیت میکرد، زمانی بود که به مطالعهی آثار فاخر ادبیات کلاسیک میپرداخت و از آنها درس میگرفت.
به واسطهی درجه و شهرت و ثروتی که پدر پروین داشت، او این فرصت را پیدا کرد که زیر نظر اساتیدی مثل دهخدا و ملکالشعرای بهار ادبیات و تاریخ را بیاموزد و به شیوهی گذشتگان پیش برود. شاید همینکه شعرهای پروین مملو از نکات و پند و اندرز است، نشاندهندهی این است که او به شیوهی شاعران کلاسیک عمل کرده و فکر میکنم ارزش کارهای او نیز در همین است. یکی از ویژگیهای اصلی شعرهای پروین قصههاییست که بین شخصیتهای داستانش شکل میگیرد و در هر بیت از شعر، با ظرافت و لحن مختص به خودش، بخشی از سنتهای قدیمی را به خواننده منتقل میکند.
پروین استاد یکی از صناعتهای ادبی به نام «جانبخشی» یا «تشخیص» است. او نه تنها از زبان حیوانات و پرندهها و گیاهان و درختها روایت میکند، که حتی در داستانهایش اشیاء را نیز به عنوان شخصیت قرار میدهد و از چیستیِ یک شئ مفهومی فلسفی و انسانی بیرون میکشد. به همین دلیل شاید بتوانیم پروین اعتصامی را پیرو مکتب «ناتورالیسم» بدانیم؛ هرچند مؤلفههای سبکی آن را در آثار او به طور کامل پیدا نکنیم. پروین در ۳۵ سالگی درگذشت و اینکه او به عنوان یک زن در ایرانِ قرن بیستم، با تمام مشکلات و بیماریهایش توانست به این سطح از شاعری برسد، یکی از شگفتیهای ادبیات ایران است. شعرهای او لطافتی دارد که توسط هر قشر و زمانهای پذیرفته میشود و در یک قرن اخیر، او همواره به عنوان یکی از شاعران بزرگ ایرانی به شمار میرفته است. در این مطلب شعری را در قالب «قطعه» از پروین میخوانیم که در چند بیت، حرفهای زیادی برای گفتن دارد.
روزی گذشت پادشهی از گذرگهی
فریاد شوق بر سر هر کوی و بام خاست
پرسید زان میانه یکی کودک یتیم
کاین تابناک چیست که بر تاج پادشاستآن یک جواب داد چه دانیم ما که چیست
پیداست آنقدر که متاعی گرانبهاست
نزدیک رفت پیرزنی کوژپشت و گفت
این اشک دیدهی من و خون دل شماست
ما را به رخت و چوب شبانی فریفته است
این گرگ سالهاست که با گله آشناست
آن پارسا که ده خرد و ملک، رهزن است
آن پادشا که مال رعیت خورد گداست
بر قطرهی سرشک یتیمان نظاره کن
تا بنگری که روشنی گوهر از کجاست
پروین، به کجروان سخن از راستی چه سود
کو آنچنان کسی که نرنجد ز حرف راست
خدا پروین اعتصامی را بیامرزد ، عجب شعری گفته