چند ماه پیش آخرین کتابهای فردریک بکمن دست من بود. بریت ماری در کنار دو کتاب دیگر که به انگلیسی ترجمهشده بود اینجا بودند: «مردی به نام اوه»، اولین کتاب منتشرشدهی بکمن و کتاب «مادربزرگم به من گفت از شما معذرت بخواهم» (که درواقع کتاب سوم فردریک بکمن بود ولی کتاب دوم به انگلیسی ترجمه نشدهبود.) متأسفانه من برعکس شروع کردم و کتاب آخر را اول خواندم. البته شاید هم دور از اسم بکمن نیست.
دلیل اینکه من میدانم فردریک بکمن بکمن در نمایشگاه کتاب شیکاگو خیلی اذیت شده این است که من بعد از نمایشگاه به بلاگ ایشان رفتم و از گوگل ترنسلیت استفاده کردم تا بتوانم بعضی از مطالب پیشرو را بخوانم. کاری که خارج از عرف نیست؛ معمول است که اثری از ترجمههای خندهدار آمده باشد… حتی یکی از کتابهایش را هم نخوانده بودم و تنها با خواندن وبلاگش تا حدودی عاشق نوشتنش شده بودم. او شیوهی خاصی در نوشتن دارد که همیشه هم داشته است. آثار او توسط مترجمش؛ هنینگ کوچ بهخوبی به زبان انگلیسی منتقلشده ولی متأسفانه فقط اسم ایشان در کپیرایتهای کتاب دیده میشود. به نظر من فردریک بکمن باید بازخورد بیشتری را از سمت خوانندهها دریافت میکرد. جدای از ترجمهی نصفهنیمه که کامپیوتر به من تحویل داد، توانستم یک شناخت کلی نسبت به آقای بکمن از نوشتههای وبلاگش به دست بیاورم. شناختی که با هم مرور خواهیم کرد.
فردریک بکمن؛ مرد خانواده
یکی از نکتههای جذابی که من از آقای فردریک بکمن متوجه شدم این بود که ایشان هیچوقت نمیتوانند بهراحتی بدون همسر و فرزندانشان به خواب بروند.
البته آنها خیلی راحت بدون من میخوابند. حتی به من پیام دادند که چقدر شب خوب خوابیدند ولی من اصلاً نمیتوانم بخوابم. امشب میخواهم بروم از پذیرش هتل بپرسم که چند تا لگو یخزده دارند که من زیر پتو بگذارم.
تکهای از کتابهای فردریک بکمن
البته من بر این باورم که در ترجمهی نوشتههای بکمن، بعضی از کلمات برای زیبایی، خندهدار و موذیانه ترجمهشدهاند. بیایید بیشتر راجع به نوشتههای بکمن صحبت کنیم. در آخرین کتاب بکمن «بریت ماری اینجا بود» در ابتدا با یک شخصیت خیلی عامیانه روبهرو میشویم. در این مورد شخصیت کتاب بریت ماری یک زن ۷۰ ساله با موهای آشفته و شخصیت آشفتهتر است. کسی که همانند شخصیت کارل فردریکسن در انیمیشن آپ، نسبت به جوانان کمتحمل است. هرچه جلوتر میرویم شخصیت این خانم و گذشتهاش بیشتر مطرح میشود. درواقع همزمان با او همدردی با انسانهای دیگر را یاد میگیریم. داستان این خانم با یک انگشتر بدون حلقه شروع میشود و ما با نیاز ناگهانی ایشان برای پیدا کردن شغل مواجه میشویم.
یک داستان ملّی
بریت ماری هرروز صبح به دفتر کاریابی میرود وکارمند خانم جوانی که آنجاست را اذیت میکند تا شغلی برای خود دستوپا کند. موضوع جالبی که در کتاب «بریت ماری اینجا بود» به چشم میخورد روابط داخلی شخصیتهای کتاب است. موضوعی که داستان را به زیبایی جلو میبرد. دیالوگهای زیبا ، فلشبکهای بهاندازه، و خاطرات شیرین که همگی باهم یک کتاب دلنشین و البته خوانا را خلق کرده است.
در کنار همهی اینها، فردریک بکمن ماجراجوییها و انتقادهایی از وضعیت اجتماعی و اقتصادی کشورش، یعنی سوئد، نیز میکند. شهری که بریت ماری در آن کار پیدا میکند، بورگ، مانند شهرهای دیگر زمان خود از بحران اقتصادی ۲۰۰۸ رنج میبرد. گرچه همسر کارآفرین بریت ماری بارها و بارها به این اشاره میکند که بحران ۲۰۰۸ به پایان رسیده است. چیزی که در بورگ جامعه را نگهداشته است مردم هستند. در بورگ، یک پیتزافروشی، هم پیتزا میفروشد هم کار پستی مردم شهر را انجام میدهد؛ زیرا ادارهی پست در این شهر تعطیلشده است. صاحب پیتزافروشی که بریت ماری اسم او را در کل داستان یاد نمیگیرد و همیشه او را «فلانی» صدا میکند، این کارها را فقط برای زنده نگهداشتن بورگ انجام میدهد.
مثبتاندیشی فردریک بکمن
او ترس را با شوخی میپوشاند ولی اجازه میدهد درد و غم نیز به اندازهی نیاز، در هر صفحه حضور داشته باشد. زمانی که شخصیتهای داستان بکمن به یک نزدیکی نسبی نسبت به هم رسیدند، ما میتوانیم این رابطهها را در نوشتههای او لمس کنیم. در کتابهای او یک موضوع اصلی وجود دارد که بهسختی تحمل درد بهتنهایی اشاره میکند. همچنین دربارهی اینکه چقدر یک جامعهی کوچک برای برطرف کردن مشکلات روحی و صحبت درمانگر مؤثر است. جامعهای که میتواند خشنترین و سرسختترین آدمها را هم نرم کند.
بکمن در جدیدترین کتابش به حس همدردی اجازه میدهد تا یکچهارم آخر کتابش را حتی با حضور رؤیاهای دستنیافتنی، خشونت و وفاداری، تسخیر کند. بعد از اینکه کتاب آخر او را تمام کردم فوراً به سراغ اولین کتاب منتشرشده بکمن رفتم و با شخصیت آقای اوه آشنا شدم. این شخصیت فوراً مرا به یاد پیرمرد کارتون آپ از استودیو پیکسار انداخت. همهی ما با شخصیت کارل در کارتون آپ و گذشتهی غمانگیز او آشناییم. اوه بهصورت عامیانه یک مرد مسن بدخلق است، نزدیک ۶۰ سال دارد و بهتازگی همسر خود را ازدستداده است.
از بریت ماری تا اوه
در فصل اول کتاب با صحبتهای همسر فوتشدهی اوه ولی در زمان حال روبهرو میشویم. از قهوهای که اوه برای او درست میکند و از بحثهایی که اوه با خودش دارد، میشود فهمید که او همچنان همسرش را در کنار خود حس میکند. او در خانه، خارج از خانه و در کنار مزار او. او از تغییر متنفر است. ولی خب، بخشی از این نفرت به شیوهی تغییر کردن زندگی او از جوانی برمیگردد. او هردوی والدینش را در سن کم از دست میدهد و برای درآمد مجبور به فرار از مدرسه میشود تا زمانی که با همسرش آشنا میشود. او چیزی به اسم خوشبختی نمیشناسد. او که شدیداً نقطه مقابل اوه است، به اوه اجازه میدهد تا سه ماه قطار اشتباهی را سوار شود فقط برای اینکه شاید او را به شام دعوت کند که آخرسر هم همین اتفاق میافتد.
درنتیجه با خواندن بریت ماری قبل از اوه، تشابههای بینداستانی بکمن را میتوان مشاهده کرد. ولی هر داستان از زبان یکطرف داستان و مشکلات و چالشهای خاص هر طرف سخن میگوید. کتابهای بکمن را باید به شکل خطی و در راستای هم نگاه کرد و نباید داستانها را باهم مقایسه کرد. برای مثال هر زمانی که اوه میخواهد خودکشی کند اتفاقی پیش میآید که او را از این کار منع میکند. در اویل بهصورت اتفاقی این موارد رخ میدهد، ولی هرچه به جلو میرویم اوه متوجه میشود که این حوادث آنقدرها هم اتفاقی نیست. همهی اینها به کنار درحالیکه اوه فرد مذهبی نیست، ولی به جهان آخرت اعتقاد دارد و دلیل او برای خودکشی دلتنگی همسرش است. اما هرچه بیشتر زندگی میکند به این فکر میکند که همسرش در قبال خودکشی او چه فکری میکند، به اینکه در قبال دوستان و همسایگانشان چه فکر میکند؟
یک جهان، چند کتاب
بریت ماری داستان دیگری دارد. از زمانی که با او آشنا میشویم، تازه شروع به زندگی میکند. او از آن دسته آدمهایی نیست که بهراحتی عقبنشینی کنند. دنیای اوه و بریت ماری تشابه زیادی به هم دارد. هردوی آنها بسیار جهان منظمی دارند ولی بریت ماری گذشتهی غمانگیز اوه را نداشته است. او عشق و از دست دادن را تجربه کرده است و بعضی وقتها صورتش را در حوله غرق میکند. بکمن در مصاحبهاش از نگرانیای که چاپکنندهی کتابش داشته صحبت میکند:
آنها به دنبال کتاب اوهی دوم بودند و من فقط جواب میدادم «چهجوری؟ این داستانها درباره دختر ۷ سالهای که به فضا میرود چیست؟
درواقع وقتیکه کتاب «مادربزرگم از من خواست از شما معذرت بخواهم» را خواندم شخصیت بریت ماری و همسرش کنت آنجا حضور داشتند. و همانطور که یکی از خوانندهها نوشته، او «بهشدت آدم منزجرکنندهای» بود. او همچنین نوشته بود:
گرچه پیشنهاد میکنم کتاب «مادربزرگم از من خواست از شما معذرت بخواهم» رو قبل از «بریت ماری اینجا بود» بخوانی، کتاب بریت ماری بهتنهایی بسیار زیبا و جذاب نوشته شدهاست.
داستانهای مادربزرگ
شخصیت دیگر داستان السا نام دارد که یک دختر هفت ساله است. او در مدرسه بهشدت توسط قلدرها اذیت میشود. والدینش طلاق گرفتهاند و دوباره ازدواج کردهاند. پس السا بیشتر از آن چیزی که باید میفهمد. السا بهنوعی یک زن بالغ در قالب یک کودک است که به داستان خیلی نزدیک بوده چون با مادربزرگش رابطه نزدیکی داشته که در اوایل کتاب فوت میکند.
بعد از مرگ مادربزرگش السا یک نامه پیدا میکند که به آن یک هیولا معرفی میکند. چیزی که السا را با مادربزرگش اینقدر نزدیک نگه داشته بود، داستان بود. داستانهای بیانتهایی که بعد از مرگ مادربزرگ هم ادامه داشتند. مانند کتابهای دیگر بکمن السا نماد یک کلیت جهانی است. یک درد که در تمامی موجودات زنده مشترک است. اما او در عین حال متفاوت است.
اگر به کتاب «بریت ماری اینجا بود» و «مردی به نام اوه» نگاه کنیم شخصیت عامیانهی آنها برایمان خندهدار و شوکهکننده است.
آنها شخصیتهای متفاوتی هستند. اگر چنین آدمهایی در دنیای واقعی وجود داشتند قطعاً ما از وجودشان به وجد میآمدیم. ولی در دنیایی زندگی میکنیم که این عامیانهها تبدیل به داستان و افسانه شدهاند. هرچقدر دور از ذهن، این عامیانهها نمادهایی از ترس، خشم، ناراحتی و تنهایی ما هستند. این جادوی بکمن است که با یک فصل حس ناراحتی و غم را همراه با لبخندی از ته دل به ما هدیه میدهد. کلام آخر اینکه روشی که بکمن شخصیتهای خود را به حقیقتی جلوی چشممان تبدیل میکند، نشان از توانایی او دارد و جایگاه او بین خالقان اثرهای ماهرانه حتماً محفوظ است.
ترجمه شده از سایت: readitforward.com