«قهوهی سرد آقای نویسنده» کتابی است از نویسندهی جوان ایرانی، روزبه معین. این کتاب مضمونی عاشقانه دارد و در ژانر معمایی نوشتهشده است.
انتشارات نیماژ که بهطور تخصصی بر روی شعر و داستان متمرکز است این کتاب را منتشر کرده و تا به حال نزدیک به هشتاد بار تجدید چاپ نموده است. عدد بزرگی که شاید نمایانگر استقبال بالای مخاطب باشد اما حداقل این بار، دلیلی بر کیفیت بالای فنی اثر نیست؛ حداقل به نسبت عدد مورد بحث ما!
داستان دو بخش اصلی دارد که تقریبا به موازات همدیگر پیش میروند. بخش اول در مورد نویسندهای خوشذوق به نام آرمان روزبه است که از زبان خود به بیان خاطرات گذشتهاش میپردازد و بخش دوم از دید دانای کل به ماجرای معشوقهی سابق او که خبرنگاری چیرهدست است معطوف شده… نویسندهی داستان ما پس از اتفاقاتی غیرمنتظره به بیمارستان روانی منتقل میشود و تا یکسوم انتهایی داستان، تلاش او برای رهایی را شاهد هستیم. از طرف دیگر معشوقهاش، مارال پس از یک سال که تصور میکرده آرمان مرده با دریافت نامههایی مشکوک از او، دوباره جستجویش را برای یافتن نویسنده آغاز میکند. در پایانبندی کتاب، رازی که روزبه معین مانند دیواری بین آرمان و مارال ساخته فرومیریزد و قهوه نوشیده میشود.
کتابی که از دهن افتاده
همیشه مرورنویسی یک کتاب به معنی تحسین آن نیست، بسیار پیش آمده که اتفاقا منتقد، کتابی را برای ضدنقد انتخاب میکند. اتفاقی که در ایران بیشتر به معنای مغرض بودن منتقد برداشت میشود؛ بهخصوص اگر در مورد کتابی عامهپسند باشد!
همانطور که غالبا دمای پایین یک قهوه آن را از دهن میاندازد، مشکلات ساختاری، زبانی و بینشی یک کتاب هم باعث میشود که اثر برای روح مخاطب، گوارا نباشد.
پس از سالها، دههها و قرنها نوشتن بشر، مضامین مورد استفادهی ادبیات، غالبا تکراری شدهاند چراکه ما در دنیایی محدود زندگی میکنیم.
“قهوهی سرد آقای نویسنده” هم مضمونی تکراری دارد و این نویسنده است که بایستی از موضوعاتی پرکاربرد در تاریخ ادبیات، بهرهی جدیدی ببرد تا کارش استاندارد قابل قبولی پیدا کند.
صحبتهای عاشقانه شاید در سطح برای مخاطب عامه جذاب باشند اما وقتی با عمق زیادی همراه نمیشوند بازتولید کلیشه میکنند و تعدد عشقها و روابط بهجای ایجاد پیچیدگی لازم برای تعلیق و جلو بردن مخاطب، ما را یاد شبکههای ماهوارهای ترکی میاندازند. البته روزبه معین در بعضی از حوزهها نوید استعداد خوبی را میدهد برای مثال لفاظی کردن را خوب بلد است:
وقتیکه میخوای ساعتها زود بگذرن، جون به لبت میکنن و دیر میگذرن اما وقتیکه میخوای دیر بگذرن با تموم سرعت میگذرن… ساعت من دیگه تیکتاک نمیکنه، چون یه روز ساعت هفت وقتی منتظر کسی بودم و اون دیر کرد، خیلی ترسیدم که یه وقت نیاد، واسه همین باطری ساعتم رو درآوردم. حالا دیگه ساعتم همیشه ساعت هفت رو نشون میده.
خوب از احساسات مثبت و منفی انسانها میگوید:
مریلین مونرو؛ توی سی و شش سالگی و در اوج زیبایی و محبوبیت با قرص خوابآور خودکشی کرد، مثل یه فاجعه بود؛ یهسریها میگفتن افسردگی گرفته بود، یه سری هم میگفتن کشتنش، اما من میگم هیچکدوم از اینا نبوده، اون باهوش بوده، اون نمیخواسته یه افسانه رو الکی کش بده، نمیخواسته چندسال بعد با پوستی چروک و یه مرگ طبیعی بمیره. داستان مرلین مونرو مثل داستان های عشقیه، عشقی که تو اوج تموم شد، زیبا تموم شد.
خوب، تز میچیند:
چیزی که یه مرد رو تبدیل به یه هنرمند میکنه، دوست داشتن واقعی یه زنه. به نظر من عشق بزرگترین اثر هنریه که یه هنرمند میتونه خلق کنه.
بعضا قصههای خوبی هم تعریف میکند:
بهم گفت: «تا حالا شکار رفتی؟» گفتم «نه.» گفت: «من قبلا میرفتم، ولی دیگه نمیرم، آخرین باری که شکار رفتم، شکار گوزن بود، خیلی گشتم تا یه گوزن پیدا کردم. من بهش شلیک کردم، درست زدم به پاش، وقتی رسیدم بالای سرش هنوز جون داشت، نفس میکشید و با چشمهاش التماس میکرد، زیباییش مسخم کرده بود، حس کردم که میتونه دوست خوبی واسهم باشه، میتونستم نزدیک خونه یه جای دنج واسهش درست کنم. اما خوب که فکر کردم فهمیدم که اینجوری اون گوزن واسه همیشه لنگ میزنه و هروقت من رو ببینه یاد بلایی میافته که سرش آوردم، از نگاهش فهمیدم بزرگترین لطفی که میتونم در حقش بکنم اینه که یه گلوله صاف تو قلبش شلیک کنم.» بعدش گفت: «تو هیچوقت نمیتونی با کسی که بدجور زخمیش کردی دوست باشی.»
اما در این معجونی که نویسنده در قالب رمان ساخته واقعا با یک رمان مواجه نیستیم!
آواز میکروفون از دور
میشود گفت پیرنگ -که اصل اساسی هر رمانی است- با اغماض در کلیت کار اتفاق میافتد اما پیرنگ واقعی و خردهپیرنگهای جزئی در فصول کتاب به ندرت دیده میشوند. منطق روایی درستی هم بر داستان حاکم نیست و چون این شلختگی، آگاهانه روایت نمیشود نمیتوان آن را مقصود نویسنده برای ایجاد کارکردی فرمی یا محتوایی دانست.
به خصوص که نویسنده میخواهد داستانش رئالیسم جادویی را یدک بکشد اما گویا نمیداند که رئالیسم جادویی در پیرنگهایی متحد با هم به وجود میآید و نه بریدههایی که تکهتکه میآیند، عنصری غیرعادی را خلق میکنند و به یکباره رها میشوند و در آینده اثری از خودشان نیست که هیچ، تاثیری هم به روی ادامهی داستان ندارند!
پس وجود یا عدم وجود این خردهداستانها فرقی ندارد و به این شکل میشود بسیاری از صفحات کتاب را حذف کرد بدون اینکه خدشهای به کلیت کار وارد شود. اینگونه روایت شلخته به جای جذاب بودن، عناصر جادویی را غیرقابل باور خواهد کرد.
نکتهی دیگر آنجاست که نویسنده به جای ایجاد وحدت و سیر طولی منطقی بین خردهداستانها، مدام فکتها و واگویههایی را از زبان خود یا سایر شخصیتها بیان میکند که شاید برای بریدهشدن و اشتراکگذاری در شبکهی اجتماعی جذاب باشند اما اثر را بهجای رمان بودن به سمت صحبتهای ضبطشدهی یک سخنرانی یا یک منبر هل میدهد. نوعی از کتاب که شاید اگر برچسب رمان را نداشت جذاب بود.
مواد اولیه را از کجا بخریم؟
نگارندهی این مقاله معتقد است که در تحلیل اثر هنری، اکثرا باید محصول را بررسی کنیم، بنابراین کنجکاوی زیاد درمورد جزییات اثری که خوب و زیبا مینامیم غلط است. برای مثال وقتی از موسیقی محسن چاوشی، به عنوان یک محصول نهایی لذت میبریم چرا باید درگیر نوع صدای او به عنوان مواد اولیه -که هیچ کس نمیداند چهطور ساخته میشود- و شایعات اطرافش باشیم؟ اما بعضی اوقات واقعا پروسهی ساخت یک اثر مهم و حتی از خود اثر مهمتر میشود.
جایی که القا و حتی تاکید میشود جنس خوبی که روبهرویمان قرار دارد اوریژینال است اما میفهمیم که اصل بودنش در هالهای از ابهام شدید قرار میگیرد.
کاری که معین در بیشتر کتاب انجام داده، کولاژی از محصولات دیگران است و نه خلق به ذات از مواد اولیهای دست اول و باکیفیت!
برای مثال فرض کنید کسی اصلا سریال های مهران مدیری را ندیده باشد و با تلفیق سه اثر مدیری، سریالی به خوردش بدهیم به اسم «درحاشیهی پاورچین راهرفتنِ زن سههزار چهره!!! شاید او با اثری جذاب روبهرو شود و از کار ما خوشش بیاید اما محصول ما اصالت زیادی ندارد.
برای مثال داستان حضور فردی متفاوت در بیمارستان روانی کپیشده از فیلم «دیوانهای از قفس پرید» با بازی جک نیکلسون است و نوع برخوردهای روزبه در آسایشگاه با دکتر معالجش ما را دقیقا یاد «شاتر آیلند» اسکورسیزی میاندازد.
البته بعضی از این کولاژها اصطلاحا تا حدودی درآمدهاند اما بعضی دیگر مانند تعقیب و گریز میانهی داستان، احتمالا حاصل فیلم پلیسی دیدن آقای نویسنده بوده اند و شبیه به یک وصلهی ناجور، بهجای باورپذیری، موجبات خندهی مخاطب را فراهم میکنند! نکته اینجاست که اغلب شخصیتهای کتاب، در مرحلهی تیپ ماندهاند و به شخصیت نرسیدهاند چون عمیق نیستند و همذاتپنداری مخاطب را برنمیانگیزند.
شاید برخی از مخاطبین امروزی که آثار کلاسیک را ندیده و نخوانده، “قهوهی سرد آقای نویسنده” را اثر اورژینالی ببینند که تا این لحظه به چاپ هفتاد و هشتم رسیده است!
این قضیه آنقدری واضح است که انگار ناخودآگاهِ روزبه معین هم به او فشار آورده تا پیشاپیش به آن اشاره کند و جوابی برایش در لابهلای داستان درنظر بگیرد:
گفت:«تقریبا میشه گفت دیگه هیچ ایدهی تازهای توی داستاننویسی به وجود نمیآد. ولی میتونی از دیدگاه تازهای داستانت رو بنویسی با یه ساختار و نگارش متفاوت.»
گفتم:«میترسم، میترسم دوباره مثل کتاب قبلیم بشه، میترسم دوباره یه عده بیان بگن از رو یکی دیگه نوشتی.»
وجود غلطهای املایی در کتاب “قهوهی سرد آقای نویسنده” که بیشتر از نویسنده به ویراستار نشر مربوط است و زبان نگارش کتاب که یکدست نیست و مانند فرم روایت کتاب، شقهشقه است (برای مثال میان حجم زیادی از محاوره، به ناگاه از فعل گشت! که معیار است استفاده شده) هم از مشکلات زبانی این اثر هستند اما درکل برای قضاوت بهتر باید تا اثر بعدی آقای نویسنده منتظر بمانیم؛ به امید قهوهای داغ و خوشطعم…
این کتاب رو به کتاب خوانهای حرفه ای اصلا پیشنهاد نمیکنم.
از نظر من نه تنها کتاب خوبی نبود بلکه کتاب بدی هم بود.
به چه جرئتی میگید کتابی که از دهن افتاده
حق کاملا با اقای معینه
من از افرادی میترسم که چندتا کتاب خوندن و اظهار نظر میکنن
حواستون باشه دارید در مورد یه نویسنده بی نظیر حرف میزنید
هرکی از راه میرسه یه چی میگه
دقبقاا
احسنت
میشه بگی کجای کار این نویسنده بی نظیر بود؟
ایشون رو به زور میشه یه نویسنده دونست چه برسه به اینکه بخواین بی نظیر هم خطابش کنین.
در کل به نظرم این کتاب برای اونهایی که به اینستاگردی عادت داشتن و حالا میخوان اولین کتابشون رو بخون شروع خوبیه. اما اگه یه کتاب متوسط هم قبل از این کتاب خونده باشی متوجه میشی که «قهوه سرد آقای نویسنده » در واقع توهین به شعور مخاطبه.
الان شما میگید این کتاب بده کجاش بده یک نویسنده با خلاقیت ذهنی بی نظیری کتابی نوشت که واقعا پتینسون و حتی صفحه بعد کتاب نمی تونستیم حدس بزنیم کتابی به شدت معمایی که حاصل ذهنی خلاق هست و حتی از دیدگاه های مختلف داخل این کتاب صحبت شده از دیدگاه یک استاد دیوانه از دیدگاه یک نویسنده عاقل از دیدگاه یک نویسنده دوار بیماری روانی شده از دیدگاه یک عاشق
شما کدام یک از این موارد نادیده گرفتید و اومدی نظری میدی کتاب خوبی نیست
این کتاب متاسفانه نه طرح داستان خوبی داشت، نه انسجام لازم و نه پایان قشنگی، پیچیدگی های زیادی هم نداشت که مخاطب درش غرق بشه و باهاش کلنجار بره،توی ذهنم همه ش احساس میکردم دارم فیلم هندی میبینم با همون صدای دوبلورها!من انتظار بیشتری از این کتاب پرفروش داشتم!
شما حتما درکتون پایین بوده و متوجه نشدید.
اینکه فردی نظرش یا نقدش رو بیان میکنه به نظرم خود اون فرد رو مورد اتهام قرار ندیم چون داره درباره کتاب نقد میکنه.
شمااز مغالطه تنقیص استفاده کردید
سلام
این کتاب واقعا بی نظیره
خدمت نویسنده این مطلب هم عرض کنم اگه شما کتاب رو میخوندی و درک داشتی
این حرف ها رو نمیزدی
این کتاب افتضاح بود . واقعا نمی دونم چطور به این تعداد چاپ رسیده. واقعا وقت و پولم رو هدر دادم . در مقام مقایسه ترجیح میدادم یه بار دیگه کافه پیانو رو بخونم
چه نقد خوبی ممنون نشان دهنده سواد شماست واقعا لذت بردم خصوصا ان قسمت اورجینال بودن را خیلی خوب مفهوم کردید
بنظرم این کتاب بیشتر ذهن خواننده رو خسته میکنه بجای اینکه ارامش و لذت خوندن رو براش به ارمغان بیاره
نمیدونم چرا اینقدر راه به راه از این کتاب ایراد میگیرید. نویسنده آزاده هر طور که میخواد داستانشو بنویسه و از ادبیات خاص خودش استفاده کنه. منم به عنوان یه مخاطب هم از مفاهیمی که گفته بود لذت بردم هم از به کارگیری شخصیتاش و بابت پول و وقتی که برای این کتاب گذاشتم خیلی خوشحالم و واقعا درک نمیکنم چرا گفته شده این کتاب از دهن افتاده، مگه نویسنده باید حتما طبق ادبیات مد نظر شما بنویسه؟ اون جوری که خودش دلش خواسته نوشته و قطعا از نظر خیلی از ما مخاطب ها جالب بوده و مطالب زیادی ازش یاد رفتیم و از این کتاب لذت بردیم. چیزی از این مهمتر هست؟
شما خودت با دادن این نظر حرف خودت رو نقض کردی!
وقتی میگید یه نویسنده حق داره هر چیزی که میخواد بنویسه یه منتقد هم حق داره هر طور که میخواد اون کتاب رو نقد کنه.
شما خودت با دادن این نظر حرف خودت رو نقض کردی!
وقتی میگید یه نویسنده حق داره هر چیزی که میخواد بنویسه یه منتقد هم حق داره هر طور که میخواد اون کتاب رو نقد کنه.
واقعا نقد جامعی بود که نشون از سواد و درک بالای نویسنده ش داشت. وقتی آثاری اینچنینی با این سطخ پایین و بنا به گفته خودتون اغلاط املایی و نگارشی میخونم، آثاری که توسط نشرهای مطرح به چاپ های متعدد میرسه، به عنوان نویسنده ای که هنوز نتونستم کتابی به چاپ برسونم از زندگی ناامید میشم. این کتاب واقعا خنده دار بود نه جنایی و عاشقانه و متاسفم از وقتی که بابت خوندنش هدر دادم.
من هم توقع بیشتری داشتم با این چاپ ???
کتاب نرمالی بود ولی ضعف های خودشو داشت
۱: پایان کتاب انگار چیزهای دیگه ای باید کشف کنه مارال زیادی پایانش باز بود و من آخرای صفحه فک میکردم چیز دیگه ای رو میشه
۲: وسط داستان زیادی حرف های کلیشه ای و کش دادن داستان و دلگیری داشت
۳: اینجا نظر هرکسی محترمه یسری ها تعصب دارند برای برخی نویسنده ها حتی کتاب های گارسیا مارکز و تولتز و داستایوفسکی ….هم بااینکه بهترین نویسنده ها هستند یسری ها دوست ندارن قلمشو پس خیلی تعصب بخرج ندین کتابخون ها
من کتاب قهوهی سرد آقای نویسنده رو تازه تمام کردم و فکر میکنم نویسنده با فکر مخاطب زیادی بازی میکنه اونقدر خواننده ره درگیر میکنه تا خسته شه ولی یکسری جاهاش واقعن جذاب است.
همانجاهای که تیمارستان ان و کلی ادما است اونجا با کلی داستان.
کتاب مغشوش و درهمی بود. شبیه همین رمانهای عاشقانه که نویسندگان تازهکار در وبلاگ یا اینستاگرام مینویسند و گروهی به آنها بهبه و چهچه میگویند. حتی ارزش نقد و بررسی هم ندارد.
اول فکر میکردم هر چه پیش برم داستان غنی تر و بهتر میشه ولی خیلی نا امیدم کرد دیالوگهای کارکترها تیمارستان خیلی شبیه فیلمهای امریکایی شده و نویسنده بی تجربه فقط با خلق یه معما یی که سر و ته نداره و داستان دو سه پاره شده مبادرت به نوشتن کتاب کرده
دقیقا
درسته که این کتاب ضعف ها و مشکلاتی داشت،اما این دلیل بر بد بودن داستان و کتاب نبود.به عنوان کسی که خیییلی کتاب میخونه و مطالعه داشته باید بگم در کنار ضعف ها و کاستی ها اصل داستان گیرا و جذاب بود.امیدوارم کسانی که اینجا نظرشون رو دادن اهل مطالعه مستمر باشند و با آگاهی کامل نظر داده باشند…
چقدر نقد زیبا و به جایی بود.👏🏻👏🏻👏🏻
پایان بندی کتاب به قدری از نظر من بد بود که اگر کسی نظرمو درباره ی این کتاب بپرسه فقط میتونم بگم (( پایان بندی خیلی بد)) به صورتی که ۱۳ صفحه ی آخر کتاب رو نباید خوند.
چرا هیچکس به شباهت عجیب ابن کتاب به کتاب« دارالمجانین» محمدعلی بهمنی اشاره نکرد؟؟ به نظر منم نمیشه اسم اثر اورژینال رو این کتاب گذاشت
با احترام به نویسنده.
این کتاب فقط وقت من را گرفت
توهم های ذهنی و بی در و پیکر