ایران، جامعهی کوتاه مدت، مجموعهای از چهار مقاله است به زبان انگلیسی که دکتر محمدعلی همایون کاتوزیان، فعال علوم سیاسی، تاریخنگار و از مطرحترین چهرههای آکادمیک ایرانی شاغل در خارج از کشور به رشته تحریر درآورده است که به کوشش عبدالله کوثری این مقالات ترجمه شد و در پوششی یکپارچه در قالب کتاب در اختیار خوانندگان قرار گرفت.
دکتر کاتوزیان همچنین در حوزهی نقد ادبی هم فعال بوده و آثاری چون نقدی بر بوف کور، چهارده مقاله در ادبیات و صادق هدایت و مرگ نویسنده را به دوستداران ادبیات عرضه کرده است.
از دیگر آثار برجستهی او میتوان به تضاد دولت و ملت و دولت و جامعه در ایران اشاره کرد.
ایران، جامعهی کوتاهمدت
ایران برخلاف جامعهی درازمدت اروپا جامعهای کوتاهمدت بوده است
آوردن عبارت بالا در مقدمهی مقاله یعنی که قرار است به مشکلاتی که بیبرنامگی در مقیاسی بلندمدت جامعهی ایرانی را درگیر کرده است از دیدگاهی قیاسی پرداخته شود؛ معضلاتی که عدمتوسعه سیاسی و اقتصادی فعلی را برایمان به ارمغان آورده است.
برای نویسنده مقاله این مساله ایجاد شده است که با عنایت به اینکه ایران، اصالت تاریخی کهنی دارد چرا تا به حال فاقد هر برنامهی مدونی که چشمانداز وسیعی به آینده داشته باشد، بوده است؟ و چرائی این رشته دورههای کوتاهمدت به هم پیوسته چیست.
در سلسله سوالاتی که برای خود مطرح میکند به سه اصل کلی به عنوان پاسخ میرسد:
- مشکل مشروعیت و جانشینی و قربانی شدن بسیاری از فرمانروایان، سایر اعضای خاندان سلطنتی و نیز وزرا و فرماندهان نظامی در پای این مشکل
- بی اعتبار بودن مال و جان
- مشکلات انباشت و توسعه
با قیاسی اجمالی که بین جامعه ایرانی با جامعه اروپایی انجام میگیرد، مهمترین دلیل کوتاهمدت بودن جامعهی ایرانی، مسئله جانشینی در نظر گرفته میشود. و در اروپا چه در نظام فئودالی پیش از رنسانس و چه در دولتهای مطلقه بعد از آن، سرنوشت یک سرزمین، ملک و … را از پیش مشخص شده میدانستند. که باید به نزدیکترین فرد آن دوک، پادشاه یا ارباب برسد. و پس از او بر مسند او تکیه بزند. ولی در ایران هیچگونه قانون یا سنتی وجود نداشت که جانشین را از قبل تعیین شده بدانند.
کاتوزیان از مطالعات و پژوهشهای ادبی خود نیز در این مقاله بهره میبرد و به منظور بررسی پاراگراف بالا به دل ایران باستان میزند و شاهنامهی فردوسی را واکاوی میکند.
در ادامهی مقاله، بیاعتباری جان و مال را نشآت گرفته از مورد اول مییابیم؛ برخاسته از دولت استبدادی و حکومتی فردی. شاید بدیهی به نظر برسد که در سلسله دورههای کوتاهمدتی که افرادی بر اریکه قدرت این سرزمین تکیه زدند، همهچیز را تحت مالکیت خود درآوردند. و عملا هیچ وقعی به مال و جان مردم ننهادند؛ مردم، رعیت بودند و پادشاه ولینعمت و روزیرسان. و سرپیچی از دستورات، مستوجب آتش بود.
مشکلات انباشت و توسعه نیز از دو مورد قبل خود منتج شده است؛ تصور کنید وقتی که جان و مال و ناموستان در اختیار خودتان نیست، در خطر است و متعلق به حکّامتان، چطور میتوان به آینده امید بست؟ چطور میتوان به توسعه باور داشت و امیدی را برای آینده انباشت؟
مشروعیت و جانشینی در تاریخ ایران
نویسنده به زعم خود و با استناد به مطالعات تاریخیاش حکومت در ایران باستان را استبدادی قلمداد میکند. و فرمانروا را تنها و تنها در برابر خداوند مسئول میداند. و این یعنی حکمرانان باستانی و قدمایی ما به هیچ شخصی پاسخگو نبودند. معضلی که اروپای قرون وسطایی هم با آن مواجه بود. و قدرت انبوه و بی حد و حصر در یک مرکز تجمع یافته بود؛ کلیسا. زمان گذشته بود و نوخواهی راهش را به قارهی سبز بازکرده بود و در دوران موسوم به رنسانس، تولدی دوباره یافته بود. حکومت کلیسامحور به پستوها خزیده و دولتهای مطلقه به وجود آمده بود.
کاتوزیان اصرار دارد از تفاوتی که دولتهای مطلقه اروپایی با حکومت استبدادی که ما درگیرش بودیم و نیز خود اروپا تا قبل رنسانس با آن درگیر بود نباید چشمپوشی کرد:
اما دولت مطلقه از بسیاری جنبهها با دولت استبدادی تفاوت داشت؛ اگر مقوله قدرت را در نظر بگیریم، حکومت مطلقه به هیچروی استبدادی نبود، بدین معنی که فرمانروای مطلق به شکلی مشروع در وضع قانون قدرت مطلق داشت اما قدرت او در برقرار کردن نظام بی قانون مطلق نبود.
نویسنده در ادامهی دومین مقالهاش دوباره به شاهنامه فردوسی گریزی میزند. و در تفهیم بهتر موضوع جانشینی که پیشتر به آن اشاره کردیم اصرار میورزد، که هیچ قانون تثبیتشدهای برای بحث جانشینی در ایران وجود نداشت. و تنها پارامتر قابلملاحظه فره ایزدی بود. و اثر بزرگ فردوسی را مآخذ این مفهوم میداند. آنجا که فرمانروایان چون از فره ایزدی برخوردار بودند شایسته حق جانشینی میشدند. و نظریهی فره ایزدی را در کنار نظریهی حکومت پسر ارشد غربی مورد کنکاش قرار میدهد.
فره ایزدی را توجیهکننده حکومتهای استبدادی تشخیص داده و ادلهاش را بر منطقی استوار میکند که سخت بتوان به آن هجمه وارد کرد؛ در حکومت استبدادی مشخصا فرمانروا حکومت خود را الهی دانسته و جز قادر متعال کسی را لایق بازخواست از خود نمیداند! و به هر سوی که بخواهد اسب سرکش قدرتش را هدایت میکند. و تنها زمانی از خودکامگی احتمالیاش دست بکشد که بیم کودتایی که درباریان علیهاش شکل دهند را داشته باشد.
پس از اسلام هم اوضاع آنچنان دستخوش تغییر نشد. و چیزی که به فردی عزت فرمانروایی میبخشید خداوند بود! کاتوزیان نمونههایی را از تاریخ بیهقی در این راستا بیان میکند که همه و همه نشان از نگاه موشکافانه او به قضایای تاریخی دارد:
ایزد سبحانه و تعالی در هر عهدی و روزگاری یکی از میان خلق برگزیند و او را به هنرهای پادشاهانه و سیرت ستوده آراسته گرداند و مصالح جهان و آرام بندگان بدو باز بندد و در فساد و آشوب بدو بسته گرداند و امضا و حشمت او در قلوب خلایق بگستراند. تا مردمان در سایهی عدل و پناه رعایت او روزگار میگذرانند و ایمن میباشند و بقای دولت او همیخواهند.
انقلاب برای قانون
در سومین جستار از مقالات دکتر کاتوزیان زمان مواجهه با پدیدهی جذاب مشروطیت رسیده است؛ نهضتی که ماحصل آن در سال ۱۲۸۵ شمسی ایجاد قواعد و روشی برای حکومتداری بود. پیرنگ اصلی این فصل از کتاب ایران جامعه کوتاه مدت، انقلاب مشروطه و حوادث آن است. و نویسنده دست به بررسی تلاشها و مجاهدتهایی که به منظور برپایی قانون، منتج به انقلاب شد، میزند؛ انقلابی که در تاریخ ایران تا لحظهی وقوعش بیهمتا بود.
احساس نیاز به مجموعهای از قوانین به آرامی از نیمهی دوم قرن نوزدهم میلادی که مطابق بود با سلطنت ناصرالدین شاه، در میان اندیشمندان آن دوران ایران پدیدار گشت؛ روشنفکرانی چون ملکمخان و مستشارالدوله که به همراهی دیگر افراد و صدالبته استقبال مردم، جریان تجددخواهی را به راه انداختند. که برچیده شدن استبداد را حیاتیترین ضرورت جامعه میدانست.
ملکمخان در انگلیس، روزنامه قانون را چاپ میکرد. و نسخههای آن بهصورت غیرقانونی و ممنوعه وارد ایران میشد. و با محتوای ترقیخواهانهاش، اندیشمندان را وسوسه میکرد. تا اینکه تنها انتشار روزنامه را کافی ندانست و در سال ۱۲۳۹ شمسی برنامهی اصلاحات قانونی خود را به ناصرالدین شاه عرضه کرد؛ رسالهای که برای ایران حکومت مطلقهی منظم را مناسب میدانست، حکومتی که مبتنی بر نظم قانونی باشد. و این برنامه از نظر کاتوزیان هوشمندانه بود.
نویسنده با شرح مختصری از داستان امتیاز تجارت تنباکو و اتفاقاتی که در پی آن افتاد، فتوای میرزای شیرازی، تجمع مردمی و … را تمرینی برای انقلاب مشروطه میداند:
همچون شورش خرداد ۱۳۴۲ که پیشدرآمد انقلاب ۱۳۵۷ بود
لغو امتیاز تنباکو هم به واقع در تاریخ سیاسی ایران بینظیر بود؛ مردم به صورت مسالمتآمیزی اعتراض خود را به آن قرارداد ابراز داشتند و دولت استبدادی ناصری هم به جای سرکوب معترضان به درخواستشان عمل کرد.
پس از ترور ناصرالدین شاه و به سلطنت رسیدن مظفرالدین شاه، پایههای ارکان قاجار از همه وقت سستتر بود و به قول کاتوزیان پس از فرمانروایی با سابقه ۵۰ سالهی سلطنت نوبت به مردی نیکنفس ولی بیاراده رسیده بود. تحولات داخلی دست در دست هم همگی خبر از رسیدن برگی جدید را در تاریخ ایران میدادند. و اتفاقات خارجی همانند شکست روسها از ژاپن در سال ۱۲۸۴ شمسی مژده حوادث عجیبی را میداد:
مشروطهخواهان ایرانی به راستی اعتقاد داشتند که اگر ژاپن روسیه را شکست داد به این علت بود که اولی دارای رژیم مشروطه بود و دومی حکومتی استبدادی داشت
جنبش مشروطه هر روز خون تازهای را در رگهای خود میدید، بازاریهای تهرانی اعتصاب میکردند و تا به مطلوبشان نمیرسیدند بست مینشستند و دکانهایشان را نمیگشودند. مشروطهخواهان برقراری بساط عدالت را در همهی سطوح و سرنگونی نظام استبدادی را به عنوان هدفی کلی دنبال میکردند.
مشروطه پیروز شد. و عرصهی بحث و نقد را با خود به جامعهی ایرانی آورد. مطبوعات جدید و منتشر شدن کتابهایی جدید، آزاد و صریح تاثیر به سزایی در ادبیات و روزنامهنگاری ما گذاشت. انقلابی که برای قانون آمده بود گسترهی اثرگذاریاش پیشرفت در زمینههای دیگر را هم میسر کرد. ولی دیری نپایید تا اینکه:
اما خوی و عادت دیرینهی تکروی و فقدان انسجام و همکاری اجتماعی و اعتقاد به آرمان همه یا هیچ –در یک کلام سیاست حذف- چندان ریشهدار بود که این چشمانداز را ناممکن میکرد.
ملکالشعرا بهار در دوران مشروطه
در آخرین مقالهای که در کتاب ایران جامعهی کوتاه مدت گردآورده شده است، کاتوزیان به سراغ یکی از کوشندگان اعتدال و ترقی زیر لوای مشروطیت میرود؛ محمدتقی بهار.
بهار، شاعر، روزنامهنگار، استاد دانشگاه و نمایندهی مجلس بود و از قانون و قانونمداری به جد دفاع میکرد. در زمان استبداد صغیر و به توپ بستن مجلس توسط محمدعلی شاه با قلم تند و تیزش از شاه ایرانی که پیشتر در آغاز سلطنتش مدحی سروده بود، اعلام برائت کرده و تمامقد از مشروطه دفاع کرد.
ملکالشعرا در سیاست مشی اعتدال را دنبال میکرد، در برابر دودستگیهایی که بین مشروطهخواهان به وجود آمده بود با سرودن ابیاتی در اشعار گوناگونش از هرج و مرج دوری میجست و با نفاق به جنگ میرفت:
ما نگفتیم در اول که نجوئیم نفاق؟
یا بر آن عهد نبودیم که سازیم وفاق؟
به کجا رفت پس آن عهد و چه شد آن میثاق؟
چه شد اکنون که شما را همه برگشت مذاق؟
کس نگوید ز شما خانهی من در خطر است
ای وطنخواهان زنهار وطنم در خطر است.
معالاسف تلاشهای این آزادمرد نتیجه نداد و نظام مشروطه چنان دچار فروپاشی محتوایی شد که عباراتی چون قانون و آزادی در نظر مردم از معنی اصلی خود دور شده و به لجامگسیختگی تعبیر شدند. بهار در دوران جنگ جهانی اول هم بیکار ننشست و با روحیات دموکراتی که داشت از آلمان حمایت کرد و حتی ابیاتی برای آن قدرت جهانی سرود. با روی کار آمدن رضاشاه، بهار نتوانست با حکومت او کنار بیاید بنابراین هم در مجلس چهارم و هم در مجلس پنجم از نقشهراه مدرس پیروی کرد.
زمان اندکی از سلطنت رضاشاه سپری میشود و بهار از سیاست کناره میگیرد، به تدریس در دارالفنون و دانشگاه تهران میپردازد. سرانجام پس از عمری تلاش مجدانه در راستای اعتلای فرهنگ و ادب ایرانزمین در یکم اردیبهشت ۱۳۳۰ در شصتوپنج سالگی چهره در نقاب خاک میکشد.
ایران، جامعهی کوتاه مدت و سه مقالهی دیگری که در قالب یک کتاب گردآوری شده است را میتوان به عنوان نقطهی آغازی برای علاقهمندان به بحث عدم توسعه و علل آن به شمار آورد؛ همچنین میتواند مقدمهی خوبی برای کتاب ما چگونه ما شدیم و غرب چگونه غرب شد محسوب شود. دو کتابی که به تفصیل در مجله کتابچی پیرامون موضوع توسعهنیافتگی مورد نقد و بررسی قرار گرفتند.
دکتر کاتوزیان به نوعی در این چهار مقاله به ما ثابت کرد که ما ایرانیها اهل برنامهریزی برای بلندمدت نیستیم. نظر شما به عنوان یک ایرانی چیست؟ بلندمدت را میتوانید برنامهریزی کنید؟