در بین آثار بزرگ سینمایی تابهحال اقتباسهای زیادی صورت گرفته و کارگردانهایی آنقدر تاثیرگذار از این شیوهی ادبی بهره گرفتهاند. که امروزه این سبک از فیلمسازی جزو مهمترین و پرفروشترین دستهبندیها حساب میشود.
از آثار کارگردانهایی مثل کوبریک، تارکوفسکی، هیچکاک، برگمان، نولان، آرونوفسکی، فینچر و… گرفته تا شاهکارهای اقتباسی چندگانه مثل ارباب حلقهها، بتمن، هری پاتر و سریالهایی مثل بازی تاجوتخت، همه و همه در بازگشاییِ خیال جمعی نسبت به پیوند سینما و ادبیات، تاثیر غیرقابل انکاری داشتهاند.
فهرست شیندلر و خدمت به مفهوم
«فهرست شیندلر» یکی از مشهورترین و برترین نمونههای اقتباسی است. که از ماجرایی در دنیای کتاب الهام گرفته شده و به صورت یک شاهکار در فضای سینما درآمدهاست. و «استیون اسپیلبرگ» این فیلم را با فیلمنامهای از «استیون زیلیان» کارگردانی کردهاست؛ نویسندهای که فیلمهای بزرگی مثل «گنگسترهای نیویورک»، «مرد ایرلندی»، «هانیبال»، «دختری با خالکوبی اژدها» و «گنگستر آمریکایی» را در کارنامهی حرفهایاش دارد. هرچند هیچکدام به قوت «فهرست شیندلر» نبودهاست.
اسپیلبرگ تصمیم بر این میگیرد که نسبت به کتاب، تنها بخشهایی از شخصیت کارکترها را نشان دهد که در پیشبرد وضعیت فعلی نقش دارند. نه اینکه پیشزمینهای از آنها در ذهنمان بکارد. کارگردان عقیده دارد که اگر «اسکار شیندلر» را شخصیت درستکار و مثبتی میبینیم و به همان نسبت «آمون گوث» را یک پستفطرت، به این خاطر است که تصمیمات آنها در لحظه درست یا نادرست است. و به نحوی معیار سنجش را زمان حال افراد مشخص میکند.
در فیلم زیاد حرفی از اعمالِ خوب و بدِ انسانها پیش نمیآید. و در خدمتِ همین مفهوم، شخصیتها هم در داستان تازه با همدیگر ملاقات کردهاند. و پابهپای ما یکدیگر را میشناسند. اسپیلبرگ با این پسزمینهی سفیدی که از شخصیتها به تصویر میکشد، فضایی چندینبرابر بزرگتر از معمول برای طرح مسایل ذهنی و فلسفیاش در فیلم باز میکند؛ از به چالش کشیدن آزادی و انتخاب و اخلاق گرفته تا عشق مفلسانهی انسانها به زندگی را.
شخصیتهای فیلم
«لیام نیسون» در نقش «اسکار شیندلر» به نوعی مثل کارکترش، از حیث حفظ هارمونیِ هنری نقشی رهبری را هم در بین بازیگران تیم دارد. شاید اگر کارگردان بزرگی مثل اسپیلبرگ، در فیلم بزرگی مثل «فهرست شیندلر» این نقش را به او پیشنهاد نمیداد، حالا در ۶۰ و خوردهای سالگی از شهرت و محبوبیت خیلی کمتری برخوردار بود. اما بازی او در نقش یک سرهنگ ارتش جذاب و آبرومند که در آخرالزمان اخلاقی محکوم به انتخاب شده، واقعاً ستودنی است.
«بن کینگزلی» هم که از بازیگران محبوب اسکورسیزی و اسپیلبرگ است، در نقش مکمل مرد استادانه اجرا میکند. مرد میانسال یهودی که تمام زندگیاش به خاکستر نشسته و برای حفظ بقای خودش و خانواده و همنوعانش از تن دادن به هیچ خفتی دریغ نمیکند. نقشی که هر بازیگری نمیتواند از عهدهی آن بربیاید! بازی بینظیر و فوقالعادهی «آدرین برودی» را در «پیانیست» به یاد بیاورید. شکنندگی فیلم هم در خورد شدن همین شخصیتها در هجوم قساوت نازیها پدید میآید. هیچ حرف بهخصوص یا عکس و تصویری از شخص هیتلر نمیبینیم. و این نحوهی روایت، دور بودن از منبع قدرت را نشان میدهد. و فضا را زمینیتر و ماتریالیستیتر میکند.
به جبرانِ شخصِ هیتلر، در سمت دیگر فیلم «رالف فینس» یک آنتیگونیست تماموکمال را به تصویر میکشد. میمیک چهره در شکلدهی به شخصیتش عالی عمل میکند. و به ما میگوید که در کنار تبحّر کارگردان در بازیگرفتن از هنرپیشهها، تجربه و تکنیکِ بازیگر هم در خلق یک شخصیت کامل بسیار کلیدی است.
معنا در رکاب دلیل
«فهرست شیندلر» بیشتر از سه ساعت مشغول روایت است. و در همان سکانسهای آغازین میفهمیم که این داستانِ سیاه و سفیدِ غمانگیز قرار نیست به این زودی دست از سر ما بردارد.
با اینکه در این فیلم به وضوح صحنهای جنگ و موشک و انفجار نمیبینیم، اما میدانیم جلوههای ویژه نقش زیادی در این فیلم نداشته و این زحمات عوامل فیلم را چندین برابر میکند. دکور و لباس و کنترل جمعیت برای سکانسهایی مثل سکانس اعدامِ پیرمردی که از کار افتاده در وسط خیابان، به مدیریت کارگردان باتجربهای مثل خود اسپیلبرگ نیاز دارد.
ماجرا در حقیقت نه داستانِ یهودیها، بلکه داستانِ تحول شخصیتیِ «اسکار شیندلر» است. که با فضای زیادی از جلوههای بیرحمانه و دردناک جنگ همزمان شدهاست. ماجرای یک انتخاب است که هرکسی ممکن است در هر برههای از زندگی آن را لمس کند. و در برابرش احساس مسئولیت داشته باشد.
کارخانهای که شیندلر در آن یهودیها را جمعآوری کرده و آنها را به کار گرفته، در حقیقت فرار نویسنده از تکبعدی بودن را میگوید؛ فیلم وضعیتی از فجایع انسانی را نشان میدهد که در آن شاید غیراخلاقیترین اعمال هم بتواند جان یک انسان را نجات دهد.
بیارزش بودنِ جان یهودیها برای نازیها با استدلالهای ناقصی جا افتاده بود که هرگز اساس علمی محکمی نداشت. و «فهرست شیندلر» برایمان به تصویر میکشد که نیازِ انسان به یک دلیل محکم چقدر شدید و اضطراری است؛ آنقدر شدید که حاضریم ایدئولوژی غیرانسانیای مثل نازیسم را بپذیریم. و حاضر شویم جان میلیونها انسان را با آرامش و ثبات معنوی خودمان معامله کنیم. پس «فهرست شیندلر» برخلاف وجههای که در ذهن عموم دارد، اساساً یک فیلم اخلاقجو و فلسفی است. و در لایهی بعدی با ساختاری سیاسی جلوه میکند.
دخترک قرمزپوش که یکی از مشهورترین و عجیبترین شخصیتهای تاریخ سینما است. امکان ندارد توجه احدی از بینندگان را جلب نکرده باشد! شخصیتی تکاندهنده که اصلاً حرفی نمیزند. و حرفی هم برای گفتن ندارد. تنها یک جلوهی خالص و ویژهی سینمایی است که رنگوبوی یک شاهکار را در فیلم بیشتر میکند.
دیالوگهای فیلم آنقدر در عین سادگی عمیق اند که «اسپیلبرگ» و «زیلیان» سالها حرف دلشان را روی کاغذ آوردهاند. یک نمونه را که در نقد پستی و لزوم جنگ است:
اسکار شیندلر: من در هر کسبوکاری تلاشم را کردم، حالا متوجه میشوم، این شکست از سمت من نبود. یک چیز کم بود. حتی اگر میدانستم آن چیز چه بود، کاری نبود که بتوانم بکنم. چرا که تو نمیتوانی چنین چیزی را خلق کنی… و این چیزی است که تمام تفاوتِ موفقیت و شکست را در دنیا تعیین میکند.
امیلی شیندلر: شانس؟
اسکار شیندلر: جنگ!
فهرست شیندلر؛ دروکنندهی اسکار
کتاب با نام اصلی «آرک شیندلر» در سال ۱۹۸۲ میلادی چاپ شد. و کلمهی «فهرست» با جایگزینی در نسخهی آمریکایی آن، در تمام دنیا نیز بهجای «آرک» آورده شد. آرک نام خاصی است که به کشتی نوح اشاره دارد. و همانطور که میدانیم، علاقهی یهودیها در نامگذاری قهرمانهای داستانهای آخرالزمانی به نامهای یهودی، بسیار زیاد است!
سال بعد «توماس کنیلی» نویسندهی رمان، برای این کتاب برندهی جایزهی کتابِ «لوسآنجلس تایمز» شد. و ده سال بعد در سال ۱۹۹۳ با اقتباس سینمایی اسپیلبرگ به شهرت گستردهی جهانی رسید.
فهرست شیندلر در ۱۲ بخش نامزد اسکار شد که از این میان توانست ۷ جایزهی بهترین فیلم، بهترین کارگردانی، بهترین فیلمنامهی اقتباسی، بهترین موسیقی متن، بهترین فیلمبرداری، بهترین ادیت و بهترین طراحی تولید را از آن خود کند.
فیلم «فهرست شیندلر» یکی از جنجالیترین و مشهورترین فیلمهای هالیوود است که دست روی مسالهای نیمهافسانهای میگذارد؛ هولوکاست چیزی است که در کمیتش کسی شکی ندارد و اینکه کشتار یهودیان توسط نیروهای هیتلر فاجعهای تاریخی است بر همه روشن است. اما در کیفیت مساله و اینکه اتاقهای گاز و کورههای انسانسوزی و کشته شدنِ ۶ میلیون یهودی، جای تردید است. بههرحال با یک دیدِ بیطرفانه اسپیلبرگ انسانیت را در چالش بزرگ زندگی همراه خود میکند و در یک آخرالزمان ترسناک که جان انسانها برای همدیگر حکم دستمال کاغذی را دارد، نوید نمردنِ اخلاق را حتی در وحشتناکترین شرایط میدهد.
روایت بسیار آرام و باحوصله پیش میرود تا از دردناکترین لحظههای مرگ و تحقیر ما را به صحنههای باشکوه امید و بردباری ببرد و تجربهای جدید را در قاب سینما به یادگار بگذارد.
در پایان جملهی دیگری از کارکتر اسکار شیندلر بخوانیم که مثل رفتار و کردارش باپرستیژ و تاثیرگذار است:
پدرم همیشه سه چیز را در زندگی لازم میدانست:
یک دکتر خوب، یک کشیش بخشایشگر و یک حسابدار باهوش؛
من هیچوقت به دو مورد اولی اعقتادی نداشتهام!