گاهی به کتابهایی برمیخورید که در ظاهر روی یک مکتب، عقیده یا حتی کشور بحث میکنند اما قابل تسری به به تمام جهانیان هستند. کتاب ۱۹۸۴ از همین دست کتابهاست و حتی ما را به شک میاندازد که شاید رشته از دست نویسنده دررفته و در ناخودآگاه خودش چیزی بسیار بزرگتر از آنچه میخواسته خلق کرده؛ خیلی بزرگتر از کوبیدن یک ایدئولوژی خاص بر بستر یک داستان که بعضی –با اتکا به تئوری توطئه- آن را سفارشی از سازمان سیای آمریکا میدانند! زیرا در دوران جنگ سرد آمریکا و شوروی آشکارا پایهی کمونیسم را برمیاندازد.
اما باز بودن فضای معنایی کتاب بهنحوی است که شاید هرکسی از هرجای دنیا، وقتی کتاب حاضر را میخواند میتواند گوشههایی از زندگی خودش را در آن ببیند؛ چه اینکه کتاب جورج اورول بیانیهی سیاسی شاخصی در ردهی تمام نظامهای تمامیتخواه ریز و درشت چپ و راست و بالا و پایین به حساب میآید…
۱۹۸۴ یک کتاب پادآرمانشهری است. درست برخلاف آن مدینهی فاضلهای که برخی از رویاهایشان میسازند، اورول دورنمایی فاسد از یک حکومت بنیادگرا را نه در یک کشور خاص که در آیندهی جهان تصویر کرده؛ جانشینی کابوس به جای رویا!
اورول، هزینهی زیادی پای ۱۹۸۴ داده است؛ او زندگی شخصی خود را برای نوشتن این کتاب به فراموشی سپرد، در حین نوشتن دستنویسهای کتاب، بیماریاش تشدید شد و مدتی بعد از نوشتن کتاب از دنیا رفت…
از نظر ژانر میتوان داستان را یک اثر علمی تخیلی دانست. آثار علمی تخیلی به دو دستهی نرم و سخت تقسیمبندی میشوند. آثار سخت بیشتر روی علم و دقت علمیِ تخیل، تمرکز میکنند و فهم مسائل ریزشان برای مردم عامه سخت است؛ مانند فیلم بینستارهای (INTERSTELLAR) اما آثار نرم متمایلاند که کفهی تخیل را سنگینتر کنند و نیازی نیست که تمام مسائل علمی اثرشان چیزی آکادمیک و قابل توجیه باشد بلکه جذابیت آنها و عنصر فانتزیای که برای مردم قابل درکتر است در اولویت قرار میگیرد. ۱۹۸۴ از دستهی آثار علمی تخیلی نرم است.
اسمی عجیب و آثاری عجیبتر
نام اصلی جورج اورول «اریک آرتور بلیر» است، او در هند متولد شده بود اما پیش از یکسالگی، همراه خانوادهاش به انگلستان رفت. او هنگام شروع کار ادبی، نام مستعار جورج اورول را انتخاب کرد تا با نامی انگلیسی و طبیعتا هویتی انگلیسی (اصیل) بین مخاطبانش شناخته شود. اورول که خود، زمانی برای امرار معاش در آشپزخانهی هتلی ظرف میشست در شروع راه، کتاب «آسوپاسها در پاریس و لندن» را با الهام از وضعیت سخت خود نوشت.
با همین فرمان، میتوان نتیجهگیری کرد که بیشتر کتابهای اورول بر اساس زیست شخصیاش که دغدغهی اصلیاش بود نوشته شدهاند. کتاب «روزهای برمه»، خاطرات زمانی است که اورول در میانمار، پلیس بود و کتاب «دختر کشیش» تحت تاثیر شغل معلمی و کتابفروشیاش در لندن نوشته شده است.
قلعهی حیوانات دیگر اثر جورج اورول است که بیشتر مخاطبان کتاب او را با همین شاهکار میشناسند و جریانسازی این اثر با نمادهای شگفتانگیزش روی ادبیات سیاسی اجتماعی دنیا غیرقابل تکرار به نظر میرسد.
خلاصه داستان
فضای کلی کتاب در یک بستر «پست آپوکالیپتیک» (پساآخرالزمانی) اتفاق میافتد که جهان به سه ابرمملکت به نامهای اوشیانا (اقیانوسیه)، اوراسیا و ایستاسیا تقسیم شده و این سه مدام با یکدیگر به صورت دو-دویی در جنگ هستند. جنگی که معلوم نیست جز عطش قدرت چه علت دیگری دارد زیرا به سرعت درمییابیم که هرسهی این حکومتها، حکومتهایی دیکتاتورند و در کلیات ادارهی جهان تفاوتی برای بشریت مظلوم قائل نیستند!
شخصیت اول به نام وینستون در سونگلیس (انگلیس سوسیالیستی) زندگی میکند که بخشی از حکومت اقیانوسیهی داستان اورول است. او که تحت لوای حکومتی مالخیولیایی زندگی میکند پس از مدتی چنین زندگیای را غیرقابل تحمل میپندارد و سعی میکند تا باوجود تمام اختناق حاکم به دستهی «انجمن برادری» بپیوندد؛ انجمنی که نه تنها اعضایش، بلکه افرادی که به آن فکر کنند توسط حزب حاکم با اعلام جرمی به نام «پندار مجرمانه» دستگیر و مجازات میشوند…
نوستراداموس نویسندگان
اورول گرچه درسال ۱۹۴۴ تصمیم میگیرد چله بگیرد و داستانی برای چهاردههی بعد از خود –که هنوز نیامده- بنویسد اما قطعا تلاشی جهت درآوردن ادای نوستراداموس نداشته اما پدیدهها و رویههایی که او از آینده تصویر میکند آنقدر ترسناک هستند که بنا بر قاعدهی «دفع خطر احتمالی» نیاز به تحلیل داشته باشند. طبیعتا افرادی که به ادبیات نگاه مفرحی دارند و یک کتاب را در چارچوب خودش محصور میکنند مورد نظر ما نیستند اما سایر افراد در تقابل با آثاری مانند اثر اورول به سه دسته تقسیم میشوند:
- دستهی اول معتقدند که ادبیات محل تمثیلهاست! آنها به چنین اثری نگاه افلاطونی دارند و احتمالا ۱۹۸۴ را یک فضای اگزجره (بسیار اغراقشده) جهت تزریق هشدارها، نصایح نویسنده و تز احتمالیاش میدانند. چنین افرادی اعتقاد دارند در رویارویی با یک اثر عمیق باید بهجای زوم کردن روی نشانهها و مولفهها به ماهیت آن توجه کرد و از تمثیلات اثر برداشتی کلی ساخت.
- دستهی دوم معتقدند که فضای پیشبینی شده توسط اورول اتفاق نیفتاده اما بعید نیست روزگاری برسد که همانقدر تیرهوتار باشد؛ آنها با عدد ۱۹۸۴ مانند سن انسان که صرفا یک عدد است برخورد میکنند و تصورشان این است ۱۹۸۴ میتواند برای مثال در ۲۰۵۰ میلادی اتفاق بیفتد!
- دستهی سوم نظری مشابه دستهی اول دارند با این تفاوت که معتقدند باید برداشت کلی را به برداشت جزئی تغییر داد و تمام مولفهها و نشانههای اورول را با پدیدههای اتفاقافتاده همگامسازی کرد تا به جواب رسید. طبق این نظریه، اکثر پیشبینیهای اورول اتفاق افتادهاند؛ برای مثال آنجایی که پیشرفت تکنولوژی و طوفان رسانهای به جای اینکه در خدمت بشریت باشد و مردم عادی را آگاهتر کند حکومتها را باخبرتر از تمام جزئیات ساخته است و مفهومی به اسم زندگی شخصی را به دست خود مردم از آنها گرفته است.
سرویسی مثل گوگل که درظاهر خدمات زیادی را به مردم عادی ارائه میکند درباطن اطلاعات شخصی آنها را به حکومتها میفروشد! شما هرجای دنیا که باشید صرفا با داشتن یک تلفن همراه میتوانید از سوی حاکمیتها ردیابی شوید زیرا گوگل مکان جغرافیایی شما را به صورت آنلاین ذخیره میکند؛ از طرف دیگر دوربین و میکروفون گوشیهای همراه شما بهسان همان اکران دوربرد آقای اورول میتواند صدا و تصویرتان را به هرجا که بخواهد بفرستد یا جنبهی دیگر رسانه که بسیاری از وقت روزانهی انسانها را قاپیده و آنها را به مثابه همان بردگان کتاب اورول به تلفنهای همراه، اینترنت و… زنجیر کرده است و مثالهایی از این دست؛ تازه اگر نخواهیم جنبههای عینی کتاب را در جامعهی جهانی ببینیم! مسائلی مانند جنگهای پیدرپی، نبود آزادی بیان، زندانهای مملو از مردم بیگناه و…
پشت دریاها، شهری نیست!
مردم در ۱۹۸۴ خیالی اورول –که خیلی هم خیالی نیست- به سه دستهی کلی تقسیم میشوند: اعضای ردهبالای حزب که از تمامی امکانات برخوردارند، اعضای عادی حزبی که به نوعی عملههای حزب برای انجام تمام جنایاتش هستند و در انتها طبقهی کارگر (پرولتاریا) که از هیچگونه امکانات و حقوق اجتماعیای اعم از رفتوآمد آزاد، خواندن و نوشتن، رابطهی جنسی، خوردن اغذیهی مناسب و… برخوردار نیستند! وینستون از دل طبقهی دوم است، او نمیتواند بار فسادی که از اعضای ردهبالا میبیند را به دوش بکشد و علیه آنها برمیخیزد اما خود اورول درجایی یادآور میشود که:
اگر امیدی هست به طبقه ی کارگر است!
اورول که میداند ظالمان کتابش اگر مانیفست نداشته باشند جز یک کاریکاتور چیزی نخواهند بود کلیترین مفاهیم را هم توسط حاکمیتشان، بازتعریف میکند؛ در جامعهی دیکتاتوری حزب اکثریت –که توسط «برادر بزرگ» رهبری میشود- مهمترین شعار این است:
جنگ، صلح است!
آزادی، بردگی است!
نادانی، توانایی است!
اما آیا مقابل این حجم از پلیدی، انسانها برای رسیدن به آگاهی و بازگرداندن حقیقت به جایگاهش، قدعلم نخواهند کرد؟ جواب اورول تحریف تاریخ است:
تعدادی از شمارههای تایمز به دلیل تغییر در صفآرایی سیاسی یا پیشگوییهای نادرستی که برادر بزرگ به زبان آورده بود دوازده بار بازنویسی و منتشر شده بودند!!!…. البته هیچگاه به صراحت یا تلویحا اظهار نمیداشتند که باید جعل یا تقلبی صورت گیرد؛ همیشه عبارتهایی نظیر جاافتادگی، اشتباه، غلط چاپی یا نقلقول نادرست به کار میرفتند.
در توضیح بیشتر این قضیه، اورول گاه از کنایه کمک میگیرد:
میشود انسانهای مرده خلق کرد اما آفرینش آدمهای زنده محال است.
و گاه مثل استفاده از بچهها در سراسر کتاب برای خبرچینی به نفع حکومت، نمادپردازی میکند و دریچههای روانشناختی/جامعهشناختی را به روی مخاطب باز میکند.
او به خوبی نشان میدهد که حکومتهای توتالیتر چگونه با ممنوع اعلام کردن چیزهایی که میخواهند ترویج دهند، مردم را به سمت آن چیزها سوق میدهند تا به هدف غاییشان برسند:
هدف حزب فقط این نبود که نگذارد وابستگی و پیوندی بین زن و مرد ایجاد شود که از حیطهی نظارتش بیرون باشد. مقصود واقعی و اعلام نشدهاش این بود که عمل جنسی را از هرگونه عشقی تهی کند…
اما هنوز آدمهایی هستند که نگذارند حکومتها به نیتهای نهاییشان دست یابند:
منظورم اعتراف نیست. اعتراف کردن خیانت به حساب نمیآد. چیزی که آدم میگه یا انجام میده مهم نیست فقط احساسه که اهمیت داره. اگه بتونن مجبورم کنن دیگه دوستت نداشته باشم اون وقت میشه خیانت واقعی…
اقتباسها و ترجمهها
هنوز چندسال از انتشار ۱۹۸۴ نگذشته بود که مایکل رادفورد مجاب شد کتاب را به پردهی نقرهای ببرد و در سال ۱۹۵۶ فیلم Nineteen Eighty-Four را ساخت؛ البته با میزانسنی در زمانی خیالی که ۲۸ سال بعد از خود را تصور میکند و فیلم نسبتا موفقی است.
کتاب به اکثر زبانهای زندهی دنیا ترجمه شده است و در ایران چندین ترجمه از این کتاب وجود دارد که میتوان از میان آنها به ترجمههای صالح حسینی، حمیدرضا بلوچ، ژیلا سازگار و کاوه میرعباسی اشاره کرد.