تا به حال شده وقتی اسم «داستایوفسکی» را در کتاب «ادبیات فارسی» مدرسه میبینید، به فکر خواندن آثارش بیفتید؟ اگر تا به حال این کار را نکردهاید، توصیه میکنیم که حتما خواندن آثارش را شروع کنید. برای شروع حتی میتوانید سراغ کتاب «قمارباز» بروید. رمانی که در سال ۱۸۶۸ و صرفا در ۲۶ روز نوشته شده و ماجرای زندگی واقعی «فیودور داستایفسکی» را به تصویر میکشد.
داستان راجع به معلم جوانی است که در آلمان زندگی میکند و به استخدام یک خانوادهی اشرافی روسی درآمده که به صورت موقت در رولتنبرگ اقامت دارند. از آنجا شخصیت اول داستان (همان آقای معلم) اخلاق تندی دارد، به یک بارون در خیابان حسادت کرده و به او توهین می کند. به همین دلیل توسط ژنرال که صاحب خانه است، اخراج میشود. اما کمی بعد به استخدام مادربزرگ خانواده درمیآید تا به او رسم «قماربازی بیاموزد». او در طول مدت اقامت خود در منزل آنها، به دختر ناتنی خانواده، پولینا علاقهمند میشود و به خاطر رد شدن از سمت او، زندگی و پسانداز خود را با قمار تباه میکند.
این رمان، به ظاهر نشاندهندهی اعتیاد به قمار و آسیبهای جبران ناپذیر آن به زندگی یک شخص است. اما در باطن، نمودی از بیماریهای روانشناختی مثل خودشیفتگی و سایر عقدههای روانی مربوط به ego و تقابل آن با superego است. رمانی که توسط روانشناسان زیادی نقد شده و با زبان بیزبانی، راجع به برخی مکانیزمهای دفاعی خطرناک مثل «قمار» به انسانها هشدار میدهد.
حالا که با این رمان آشنا شدیم، بیایید گفتاوردی جذاب از آن را که توسط صالح حسینی ترجمه شده است را باهم بخوانیم و از آن لذت ببریم.
مادربزرگ بانگ برآورد: «یک بار دیگر! یک بار دیگر! یک بار دیگر! بگذار!» دیگر با او بگومگو نکردم، همین قدر شانه بالا انداختم و صد و بیست تای دیگر گذاشتم. گردونه زمان درازی گردید. مادربزرگ، گردونه را که نگاه میکرد، سراپا میلرزید. همینطور که با حیرت نگاهش می کردم، به دل گفتم :« یعنی راستی راستی خیال میکند باز هم صفر میآید؟» یقین کامل به برنده شدن و چشم داشتن به اینکه همین حالا بانگ بر میآوردند صفر، از صورتش میبارید! توپک توی یکی از فاقها غلتید.
شتیلیبگیر اعلام کرد: «صفر!» مادربزرگ از شور پیروزی رو به من کرد: «جانمی جان!!!»
خود من قمارباز بودم. این را همان لحظه دریافتم. اعضای بدنم داشت میلرزید و احساس سرگشتگی میکردم. گفتن ندارد که سه بار آمدن صفر در ده گردش گردونه واقعهی نادری بود. با این حال جای شگفتی نداشت.