تا به حال شده با خودتان فکر کنید که چرا انسان‌های دوست‌داشتنی زودتر از سایرین، این دنیا را ترک می‌کنند و به آرامش ابدی که لکان پیش‌بینی می‌کند، دست می‌یابند؟ قطعا اگر چنین سوالی را از خود می‌پرسید، پس باید برای مرگ «فروغ فرخزاد» نیز ناراحت باشید. یکی از بانوان بزرگ ایرانی که بدون هیچ ترسی با اشعارش، وضعیت اسفناک و ناراحت‌کننده‌ی زنان جهان سومی در جامعه‌ای افراطی به نام ایران را نقد می‌کند. ولی در سن ۳۲ سالگی و بر اثر واژگون شدن خودرو درگذشت.

ما در این مقاله، قرار است شما را به طور جامع و کامل با فروغ فرخزاد، شخصیت متفاوت و اشعار صریحانه‌ی او آشنا کنیم. نام کامل او، فروغ‌الزمان فرخزاد عراقی است.

او در هشتم دی ماه ۱۳۱۳ به دنیا آمد و یکی از نام‌دارترین و معروف‌ترین شعرای ایرانی است. او در دو دوره و پنج دفتر شعر سرود. دوره‌ی اول اشعار او، به نقد وضعیت زن‌ها در جامعه می‌پردازد و دوره‌ی دوم اشعارش وضعیت سیاسی و اجتماعی جامعه‌ را نقد می‌کند. اگرچه اشعار او در دوره‌ی رضاشاه پهلوی بدون هیچ سانسوری منتشر می‌شد، پس از او اشعارش با سانسورهایی به چاپ رسیده و در دسترس مخاطب قرار گرفت.

از جمله مجموعه اشعار او می‌توان به «عصیان» (شامل ۱۷ شعر)، «تولدی دیگر» (شامل ۳۵ شعر) و «ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد» (شامل ۷ شعر) اشاره کرد. ما با این مقاله به شما کتاب «گزینه اشعار فروغ فرخزاد» را معرفی می‌کنیم که توسط انتشارات مروارید به چاپ رسیده است.

… گزینهٔ اشعار فروغ فرخزاد.

… گزینهٔ اشعار فروغ فرخزاد.

ناشر : مروارید
قیمت : ۹۰,۰۰۰۱۰۰,۰۰۰ تومان

آثاری که زیر پرچم فمینیستی نوشته شده‌اند

اشعاری که در دوره‌ی اول شاعری و قبل از آشنایی با ابراهیم گلستان سروده شده، همگی زیر پرچم فمینیستی هستند. فروغ فرخزاد در اشعارش از سبکی نوگرا و نیمایی استفاده می‌کند تا زنان محکوم و محبوس در جامعه‌ی مردسالار را به تصویر بکشد.

او با بیانی محکم و کاملا صریحانه راجع به ادراک کامل زن‌ها صحبت می‌کند. به نوعی که کلام ساده ولی کوبنده‌اش به خوبی به دل و جان مخاطب می‌نشیند. او به خوبی این نکته را نشان می‌دهد که گرچه در دوران مشروطه به سر می‌بریم و هزاران سال از سنت‌ها، عرف‌ها و فرهنگ‌های محبوس کننده فاصله داریم، ولی همچنان زن‌های جوامع جهان سوم و مردسالار، محدود هستند و مورد ظلم و ستم زیادی قرار می‌گیرند. برای مثال، در شعر اسیر او ابتدا خودش و سپس به شکلی نمادین، تمام زن‌های جامعه‌ی مردسالار ایران را به مثابه «مرغی در قفس» می‌پندارد که تنها آرزوی آن‌ها، فرار از قفس و آزاد شدن از چنگ زندانبان است.

در این فکرم که در یک لحظه غفلت، از این زندان خامش پر بگیرم، به چشم مرد زندان‌بان بخندم، کنارت زندگی از سر بگیرم، اگر ای آسمان خواهم که یک روز، از این زندان خامش پر بگیرم، به چشم کودک گریان چه گویم، ز من بگذر، که من مرغی اسیرم

در نمونه‌ی بعدی می‌توانیم به شعر «دختر و بهار» اشاره کنیم. فروغ فرخزاد در این شعر، ناامیدی زن‌های ایرانی بر اثر محدودیت‌های سنتی و افکار ظالمانه‌ی مردسالاری را نشان می‌دهد. در حقیقت، تم و درون‌مایه‌ی اصلی اکثر اشعار او، افسردگی، تنهایی و ناامیدی زن‌هایی است که مورد ظلم و ستم قرار گرفته‌اند و جز «مرگ» راهی برای رهایی از این وضعیت پیدا نمی‌کنند.

خندید باغبان که سرانجام شد بهار، دیگر شکوفه کرده درختی که کاشتم، دختر شنید و گفت چه حاصل از این بهار، ای بس بهارها که بهاری نداشتم، خورشید تشنه کام در آن سوی آسمان، گویی میان مجمری از خون نشسته بود، می‌رفت روز و خیره در اندیشه‌ای غریب، دختر کنار پنجره محزون نشسته بود.

او در اشعار دوره‌ی اول که بخشی از آن‌ها توسط انتشارات مروارید در کتاب «گزینه اشعار» او آورده شده است، ویژگی‌های مختلف مردهای جامعه‌ی مردسالاری را به تصویر می‌کشد. مردان شهوت‌ران، بی وفا و جفاکاری که در نقش یک «زندان‌بان»، زن را اسیر و محدود می‌کنند.

از جمله اشعاری که این موضوع را به خوبی در خود نشان می‌دهند می‌توان به نا‌آشنا، وداع، افسانه‌ی تلخ، از راهی دور، اندوه، ای ستاره‌ها، خسته، صبر سنگ، قصه‌ای در شب،‌ ستیزه، وداع، عصیان،‌دیدار تلخ و بازگشت اشاره کرد. اما جالب اینجا است که هیچ یک از این اشعار در مجموعه اشعاری که توسط انتشارات مروارید به چاپ رسیده، منتشر نشده است.

اشعاری که جامعه را نقد می‌کنند

دوره‌ی دوم شاعری فروغ فرخزاد، پس از آشنایی با ابراهیم گلستان است. او که پس از آشنایی با او، با دنیای سینما نیز آشنا می‌شود، تحولی در طرز فکر و دیدگاه ادبی او شکل می‌گیرد. به طوری که در اشعارش دیگر با جنگ و ستیز با مردان نمی‌رود و صرفا زنان را قربانی جامعه‌ی مرد سالاری نمی‌بیند. بلکه تمام ملت را قربانی‌های یک جامعه‌ی دیکتاتوری و سنتی می‌بیند.

در این دوره، او مظلومیت مردم ایران و نابرابری‌ها و بی‌عدالتی‌هایی که در حق آن‌ها صورت می‌گیرد را با دیدگاه جدیدی که کاملا روشنفکرانه است، به تصویر می‌کشد. در حقیقت، او با سبک نوگرا و نیمایی، جامعه‌ی مدرنی که در آن، فرهنگ‌ها و ارزش‌ها به تدریج در حال از بین رفتن است را توصیف می‌کند. جامعه‌ای که اکنون به اسم شهرنشینی، معنویات روحی را به باد فراموشی سپرده است. جامعه‌ای که مردم در آن نمی‌توانند به خوبی با یکدیگر ارتباط داشته باشند و در عین حال، تبعیض‌های قومی و نژادی مختلفی در آن صورت می‌گیرد.

برای مثال، او در شعر «تنها صدا است که می‌ماند» مردم جامعه‌‌ای را توصیف می‌کند که با افکار توخالی و سیاه خود، دم از روشنفکری می‌زنند و ظلم و ستم را پیشه‌ی کار خود قرار می‌دهند:

چه می‌تواند باشد مرداب، چه می‌تواند باشد جز جای تخم‌ریزی حشرات فساد، افکار سردخانه را جنازه‌های باد کرده رقم می‌زنند. نامرد، در سیاهی، فقدان مردی‌اش را پنهان کرده است، و سوسک…آه، وقتی که سوسک سخن می‌گوید.

او حتی در بخشی دیگر از این شعر، علاوه بر نقد اوضاع حکومت، احترام و علاقه‌ی وافر خود به طبیعت را نشان می‌دهد. چرا که او در کنار تمام این‌ها، یک طبیعت‌گرا بود.

در سرزمین قد کوتاهان، معیارهای سنجش، همیشه بر مدار صفر سفر کرده‌اند، چرا توقف کنم؟ من از عناصر چهارگانه اطاعت می‌کنم، و کار تدوین نظام نامه‌ی قلبم، کار حکومت محلی کوران نیست. مرا به زوزه‌ی دراز توحش، در عضو جنسی حیوان چه کار، مرا به حرکت حقیر کرم در خلاء گوشتی چه کار، مرا تبار خونی گل‌ها به زیستن متعهد کرده است

علاقه به مرگ و رسیدن به آرامش

با وجود جامعه‌ی مردسالاری که زن‌ها را محدود کرده است؛ با وجود روشنفکرانی که به مثابه سوسک هستند و تبعیض‌ها، بی‌عدالتی‌ها و ظلم‌هایی که در حق مردم ایران روا شده است، مقاومت آن‌ها رفته رفته پایین‌تر می‌رود و امید به زندگی در آن‌ها نیز کاهش می‌یابد. موضوعی که فرخزاد با اشعار مختلفش به آن اشاره می‌کند و افسردگی،‌ ناامیدی و تمایل به مرگ را در آن‌ها نشان می‌دهد. برای مثال، می‌توان به شعر «به علی گفت مادرش روزی…» اشاره کرد.

ای علی، من بچه دریام، نفسم پاکه، علی، هرکی که دریا رو به عمرش ندیده، از زندگیش چی فهمیده؟ خسته شدم، حالم به هم خورده از این بوی لجن، انقده پابه‌پا نکن که دو تایی، تا خرخره فرو بریم توی لجن، بپر بیا وگرنه ای علی کوچیکه، مجبور می‌شم بهت بگم نه تو، نه من.

در تمام طول شعر، فضایی رنگارنگ توصیف می‌شود که در روزگار زندگی علی کوچیکه، دیگر وجود ندارد. دیگر زمان «بوی کتابچه‌های نو، بوی یه صفر گنده و پهلوش یه دو، بوی شبای عید و آشپزخونه و نذری پزون، شمردن ستاره‌ها، تو رختخواب، رو پشت‌بون، ریختن بارون رو آجر فرش حیاط، بوی قوطیای آب‌نبات» سر رسیده است. شب مثل هر شب است ولی علی با خیره شدن به آب حوض در دنیای دیگری سیر می‌کند. پس توسط حوض و آن ماهی کوچک، به خود کشی و مرگی دعوت می‌شود که می‌تواند او را به آن آرامشی که حال و هوای نوستالژیک را زنده می‌کند، برگرداند.

این موضوع، در کنار ناامیدی که به «بچه‌ها» نیز رحم نکرده و جامعه‌ای پر از تنش، به تمایل ذاتی انسان به مرگ نیز اشاره می‌کند. بر اساس نظریه‌ی لکان، انسان در دوران جنینی آرامشی دست نیافتنی دارد و هنگامی که پا به دنیا می‌گذارد، همواره در تلاش است که به آن آرامش برسد. درست به همین دلیل است که هر چه بزرگ‌تر می‌شود، با خاطرات نوستالژیک کودکی آرامش می‌گیرد و همزمان از آن دور می‌شود. فروغ فرخزاد علاوه بر بیان این نکته، خودکشی علی و به آرامش رسیدن او را با توصیفاتی منحصربه‌فرد و خارق‌العاده بیان می‌کند.

آب یهو بالا اومد و هلفی کرد و تو کشید، انگار که آب جفتشو جست و تو خودش فرو کشید، دایره‌های نقره‌ای توی خودشون، چرخیدن و چرخیدن و خسته شدن، موجا کشاله کردن و از سر نو، به زنجیرای ته حوض بسته شدن، قل قل قل تالاپ تالاپ، قل قل قل تالاپ تالاپ، چرخ می‌زدن رو سطح آب، تو تاریکی، چند تا حباب، علی کجاس؟ تو باغچه، چی می‌چینه؟ آلوچه، آلوچه‌ی باغ والا، جرئت داری؟ بسم‌الله

فروغ فرخزاد هم مثل ویلیام بلیک، حسرت دوران کودکی را می‌خورد

ویلیام بلیک، شاعری است که در شعر‌های «پختگی و معصومیت»، حسرت دوران کودکی را می‌خورد و برای معصومیت از دست رفته، افسوس می‌خورد. گرچه ویلیام بلیک، شاعر انگلیسی دوره‌ی رمانتیسم است و فروغ فرخزاد، شاعر نوگرایی است که سال‌ها پس از بلیک و در جامعه‌ای کاملا متفاوت شروع به نوشتن کرد، ولی او در اشعارش حسرت معصومیت دوره‌ی کودکی را می‌خورد. برای مثال می‌توان به شعر «بعد از تو» اشاره کرد.

ای هفت سالگی، ای لحظه‌‌ی شگفت عزیمت، بعد از تو هرچه رفت، در انبوهی از جنون و جهالت رفت، بعد از تو آن عروسک خاکی که هیچ‌چیز نمی‌گفت، هیچ‌چیز به جز آب، آب، آب، در آب غرق شد. بعد از تو ما صدای زنجره‌ها را کشتیم، و به صدای زنگ، که از روی حرف‌های الفبا برمی‌خاست، و به صدای سوت کارخانه‌ها، دل بستیم. بعد از تو ما به قبرستان‌ها رو آوردیم، و مرگ، زیر چادر مادربزرگ نفس می‌کشید

به طور کلی، فروغ فرخزاد شاعر قدرتمندی است که در اشعار خود، وضعیت زن‌ها در جامعه‌ی مردسالاری، وضعیت مردم در جامعه‌ی ستمگر و دیکتاتور، نابرابری‌ها، بی‌عدالتی‌ها و قربانی شدن تدریجی معصومیت را به خوبی به تصویر می‌کشد. او از اولین زنان شاعر است که در اشعارش، با صراحت و شجاعت راجع به تمام مسائلی که باید گفته شود صحبت می‌کند و این اشعار، نه تنها برای آن دوره بلکه در هر دوره‌ای از زندگی، معنا و مفهوم مخصوص به خودشان را فریاد می‌زنند.

یکی از فواید کتاب «گزینه اشعار فروغ فرخزاد» چاپ بخشی از مصاحبه با خود فروغ فرخزاد است که خواندن آن خالی از لطف نیست. او راجع به اشعار، زندگی و سبک خاص خودش حرف‌های شنیدنی زده است و شما می‌توانید آن‌ها را در کنار اشعارش، بخوانید و از‌ آن‌ها لذت ببرید.

سبک جالبی که گرد آورنده‌ی این کتاب در صحبت از زندگی‌نامه‌ی فروغ به کار برده، استفاده از شعرهای خود او در ارتباط با زندگی او است. به هر حال، فروغ فرخزاد، علاوه بر اینکه یک شاعر فمینیست و سیاسی بود و با اشعارش،‌ سر و صدای زیادی به پا کرد که در پایان‌نامه‌ی تعداد زیادی از دانشجویان زبان و ادبیات فارسی جا خوش کرده است، یک شاعر عامه‌پسند است و می‌تواند با هر مخاطبی، ارتباط برقرار کند. پس خواندن اشعار او را به شما نیز توصیه می‌کنیم و این مقاله را با بخشی از جملات خود فروغ فرخزاد در رابطه با شعر و شاعری، به اتمام می‌رسانیم.

شاعر بودن یعنی انسان بودن. بعضی‌ها را می‌شناسم که رفتار روزانه‌شان هیچ ربطی به شعرشان ندارد. یعنی فقط وقتی شعر می‌گویند شاعر هستند. بعد تمام می‌شود. دو مرتبه می‌شوند یک آدم حریص شکموی ظالم تنگ‌فکر بدبخت حسود حقیر، خوب من حرف‌های این آدم‌ها را هم قبول ندارم. من به زندگی بیشتر اهمیت می‌دهم، و وقتی این آقایان مشت‌هایشان را گره می کنند و فریاد راه می‌اندازند، من نفرتم می‌گیرد و باورم نمی‌شود که راست می‌گویند. می‌گویم نکند فقط برای یک بشقاب پلو است که دارند داد می‌زنند!

دسته بندی شده در:

برچسب ها: