وقتی در گسترهی مطالعهی خود، آثاری متوسط داشته باشید، کار راحتتری برای قضاوت دارید اما اگر بخواهید به سطحی بالاتر رفته و بین شاهکارهای تاریخی به قیاس و نمرهدهی مشغول شوید، معیارهای سنجش باید اصولیتر، دقیقتر و ریزبینانهتر باشند. برای مثال، پر واضح است که ساموئل بکت، نمایشنامهنویس بهتری نسبت به سایر افراد این حوزه در قرن بیستم میلادی است. اما اگر بخواهیم به سطحی بالاتر برویم تا بزرگی و برتری «ویلیام شکسپیر» و «هملت» را در قیاس با آثار برجستهی دیگر بسنجیم، باید دلیلهای بیشتر یا متقنتری بیاوریم.
مهمترین معیارِ من برای چنین حالتی، دو نکتهی مهم است: نکتهی اول را به تفصیل در ستون سینماکتاب و مطلب «اولین مظنونین همیشگی» توضیح دادهام و آن اولین بودن یا به قولِ تخصصیتر، مولف بودن نسبت به آثار مقلد بعدی است. اما نکتهی دومی که میخواهم به آن بپردازم، قضیهای عجیبتر و ناسنجیدنیتر است! درواقع اگر بخواهیم بین آثار مولف، مثلا بین هملت و مولیر به قضاوت بپردازیم، باید چه کنیم؟!
از نظر من در اینجا باید به داستانی رجوع کنیم که قبل از هر تمهیدی، داستانپردازیاش را به خوبی انجام داده باشد و اصطلاحا قصهگویی را بلد باشد. درواقع بین آثار برجستهی دنیا که هرکدام از فلسفه، فرم و بدایع جذابی استفاده کردهاند، آن اثری برتر است که حتی اگر همه چیزش را هم بگیرید، قصهی خالیاش به تنهایی برای جذب مخاطب و منتقد، کافی به نظر برسد. هملت دقیقا چنین بازتابی را از خودش بروز میدهد و نکتهی تکمیلی در جریانسازی و ماندگاری آن، نمایشنامه بودنش است. چهاینکه شاید قصهگویی در قالب رمان، سادهتر باشد اما شکسپیر نه در این اثر که در تمامی آثار دیگرش، داستانهایی اورجینال و بیگزند را روایت کرده است.
او این اثر را در سال ۱۶۰۲ میلادی نوشت. هملت علاوه بر اینکه در سالهای انتهایی زندگی شکسپیر نوشته شده و تجربهی زیاد نویسنده را پشت خود میبیند، با حدود ۳۵۰ صفحه (در نسخههای فارسی) بلندترین اثر هنرمند مذکور هم به شمار میآید. کتاب حاضر علاوه بر پنج پردهی نمایش اصلی، از مقدمهی دکتر برنارد لُت و توضیحات خود مترجم بهره میبرد و در مسائل جانبی مانند جنس کاغذ، جلد، صفحهبندی، طراحی و غیره هم به راحتی، نمرهی قبولی میگیرد.
مترجم خوب، ترجمهی…؟
با توجه به تمام نکات بالا و علاوه بر محبوبیت جهانی، در ایران هم ناشران زیادی به دنبال ترجمهی هملت رفتهاند که از میان آنان میتوانیم انتشارات علمی و فرهنگی، قطره و مهراندیش را نام ببریم. اما نکتهی جالبتر این است که ازبس کتاب حاضر، پرفروغ و پرخواهان بوده، بعضی از ناشران مانند «نگاه»، چند نسخه با ترجمههای مختلف برای آن ارائه دادهاند که از بین آنان میتوانیم به برگردانی ادیبسلطانی اشاره کنیم. البته غیر از تمام این نسخهها، در طول تاریخ، ادیبان بزرگ ایرانی همچون مسعود فرزاد، اسماعیل فصیح، محمود اعتمادزاده (به آذین) و… هم سراغ ترجمهی هملت رفته بودند. اما ترجمهی مورد نظر ما از نشر نگاه، نسخهی ابولحسن تهامی، صداپیشه، گویندهی حرفهای آنونس، مدیر دوبلاژ و مترجم معاصر است. زیرا او با درک بیشتر نسبت به فضای نمایشی میتواند از نظر مفهومی، تطابق و وفاداری بیشتری نسبت به متن اصلی داشته باشد. البته ترجمهی او از اشکالاتی هم رنج میبرد که قابل ذکرند. برای مثال، برگردانیِ تهامی یک ترجمهی ثقیل است و او اکثرا از فارسیِ سخت و قُدمایی برای برگردانی استفاده کرده است.
البته شاید این رویهی آگاهانه با آرکائیک بودنِ متن اصلی توجیه شود اما اغراق و افراط تهامی در ترجمهی لغاتی غیرمصطلح، بیش از آن که فضا را به سمت کلاسیک بودن ببرد، کار مخاطب را سخت میکند. برای مثال او در صفحهی توضیح بازیگران (Cast) به جای آن که از واژگانی ساده مانند «شخصیتها» یا «فهرست بازیگران» بهره ببرد، از عنوان «کسان نمایش» که برای مخاطبی عامه، ناملموس به نظر میآید، استفاده کرده است. گرفتاری در دامِ فارسیپرستیِ بیکارکردی که با توجه به سوابق و انعطاف حوزههای کاری، از تهامی بعید بوده است. با این وجود، او در انتقال شاعرانگی شکسپیر، از بسیاری از مترجمان، موفقتر عمل کرده است و همین میتواند دلیل مهمی در گزینش برگردانی او باشد. چهاینکه شکسپیر در زبان مبدأ، تمامی نمایشنامههایش را به شعر بیقافیه (Blank verse) نوشته است. برای مثال، به این قسمت از ترجمه که تنه به تنهی شعر نیمایی میزند دقت کنید.
نهی کردهاندم که رازهای محبس نگشایم
ورنه داستان میگفتمت کز هر کلامش
روحت حیران شود و خون جوانت منجمد
و چشمانت چون دو اختر سرگردان در سپهر
استخوانهایت به لرزه افتند.
مویها بر اندامت ایستد،
همچون تیغها بر تن خارپشت خشمگین.
لیک، فانیان نباید که بدانند
رازهای دنیای جاودان…
به نام دانمارک، به کام بریتانیا
بعید است که هرقدر هم از دنیای ادبیات به دور باشید، اسم هملت را به صورت مستقیم یا غیرمستقیم نشنیده باشید. زیرا این نمایشنامه، آنچنان در فرهنگ جهانی مشهور است که بسیاری از دیالوگها یا مونولوگهایش به جزئی از ادبیات گفتاری تبدیل شدهاند. البته نقش آنگلوساکسونها را هم نباید در تثبیت آن، فراموش کنیم و برای مثال در طول تاریخ، بازیگران مشهوری مانند ریچارد بوربیچ، توماس بترتون، ادوین بوث، سر هنری ایرونیک و سرجانسن فوریس در تئاتر و همچنین بازیگرانی چون لارنس الیویه، مل گیبسون، ایتان هاک و جورج مککی در هالیوود به ماندگاری اثر ویلیام شکسپیر کمک کردهاند. ماجرای هملت البته در دانمارک میگذرد. داستان از جایی آغاز میشود که هملت، شاهزاده (ولیعهد) دانمارک، با شنیدنِ خبرِ مرگِ پدر خود از سفر برمیگردد و میبیند که عمویش (کلادیوس) به جای پدر بر تخت نشسته و بدون اطلاع او با مادرش، گرترود، ازدواج کرده است.
هملت با دیدن این قضایا به شدت ناراحت میشود و در آشفتگی خود باقی میماند تا شبی که روح پدرش در خواب به او میگوید کلادیوس او را از طریقِ چکاندنِ زهر در گوشش، هنگام خواب به قتل رسانده است. پدر از او درخواست انتقام میکند و هملت میخواهد از پدر اطاعت کند. اما قبل از هر کاری، تصمیم به طراحی یک نقشه میگیرد و ابتدا، از بازیگرهایی دورهگرد میخواهد تا نمایشنامهای بهنامِ «قتلِ گوندزاگا» را در حضورِ کلادیوس اجرا کنند. طراحی این نمایش دقیقا منطبق بر رویاهای پدر هملت است و از آنجا که کلادیوس با دیدن برادرکشی در نمایش، به هم میریزد، هملت مطمئن میشود که او گناهکار است. از اینجا به بعد، فراز و فرودهای زیادی مانند تظاهرِ هملت به دیوانگی برای فرار از قتل توسط کلادیوس، نزاع هملت با مادر و ایرادِ تنفر از او و… را شاهد هستیم.
تا جایی که هملت به اشتباه (و از پشت پرده) پولونیوس (وزیر و پدر معشوقهی خود یعنی اوفلیا) را به جای کلادیوس میکشد. پس از این نزاع، کلادیوس بین هملت و پسر پولونیوس (لایریتس) یک مسابقهی نمادین برای تمام شدنِ درگیری را پیشنهاد میدهد تا در آن بین، با سم زدن به شمشیر لایریتس و دادن جام شرابی زهرآلود به هملت، کار او را بسازد. اما با وجود زخم خوردنِ هملت، در بین نزاع، شمشیر و جام زهرآلود جابهجا میشوند و به جای هملت، به ترتیب، گرترود و لایریتس را میکشند! هملت هم نهایتا به سمت کلادیوس حملهور شده و او را میکشد تا تراژدی شکسپیر، اینگونه، تلختر از تلخ به پایان برسد.
هملت
سخنسرای آوُن
تاثیر شکسپیر بر ادبیات سابقا پوچِ بریتانیا، آنقدر زیاد بوده که او را بزرگترین نویسندهی انگلیسی اعصار دانسته و با در نظر گرفتنِ محل سکونتش در استراتفورد، «سخنسرای آوُن» (Bard of Avon) نامیدهاند. این شاعر، نویسنده و نمایشنامهنویس انگلیسی، بیش از هر چیزی به مکتب کلاسیسم، تعلق خاطر داشت و به بازآفرینیهای بدیعی از روی آثار رومی، علیالخصوص کتاب پلوتارک میپرداخت. گرچه که او در اقتباسهایش، آنچنان موفق عمل میکرد و فرم، روایت و جنبههای فلسفی را نسبت به اثر مبدأ تغییر میداد که گویی هویتِ جدیدی برای داستانهایش تعریف کرده و عنوان اقتباس را از دامان آثارش زدوده است!
شکسپیر در گونههای مختلفی مانند کمدی، تاریخی و… به خلق آثار نمایشی دست زده بود اما او را بیش از اینها در ژانر تراژدی موفق دیدهایم که سبک محبوبش هم بوده است. از مهمترین آثار او میتوانیم به «اتللو، مکبث، جولیوس قیصر، تاجر ونیزی و شاه لیر» اشاره کنیم. گرچه که گسترهی کاری او بسیار وسیعتر از این حرفهاست و علاوه بر آثار غنایی (در قالب شعر) مانند «ونوس و آدونیس» و تعداد بالای آثار نمایشی با طیف دایرهی واژگانیاش که حدود سی هزار کلمه (بیشتر از واژگان فردوسی و هومر) است، اثبات میشود.
در این بین، آثار زیادی با مضمونِ تحلیل یا روایت زندگی او ساخته شدهاند که برای مثال میتوانیم فیلم «همه چیز حقیقت دارد» (All is true) محصول سال ۲۰۱۸ به کارگردانی کنت برانا را نام ببریم. اثری که روزهای پایانی زندگی ویلیام شکسپیر را به تصویر کشیده است.
بودن یا نبودن؛ مساله این است!
بودن یا نبودن؟ مساله این است.
آیا شریفتر آن که تیر و تازیانهی بخت ستمپیشه را تاب آوردن،
یا تیغ برکشیدن در برابر دریای مصائب،
و با جانْ سختی به آن پایان دادن؟
مردن، خفتن، همین و بس!
و با خفتن، گفتن که به دل شکستگیها و هزاران بلای طبیعی،
که میراث تن است پایان دادن؛
چنین فرجامی، سختْ آرزوست.
مردن، خوابیدن، خوابیدن و شاید خواب دیدن،
آه، مساله همین است!
شاید مهمترین جنبههای فلسفی اثر حاضر را باید در خط اول همین شعروارهی بالا دید. جملهای که در صحنهی نخست پردهی سوم نمایش گنجانده شده است. جایی که هملت به همه چیز پی برده اما با حزنِ فلسفیاش، پوچی خاصی را تداعی میکند و با این وجود، میداند که ناچار است میان ماندن یا کشتن یکی را انتخاب کند! جملهای که علاوه بر گزارهگونگی فلسفی خود، شهرتِ زیادی را در بین مردم عامه هم کسب کرده و حتی در کمترین تاثیرگذاری خود، به صورت طنز هم مورد استفاده قرار میگیرد [و موفق است!] البته تاثیرات بیشتر چنین کلامی جایی معلوم میشود که بدانیم همین بند از نمایشنامه، الهامبخش بسیاری از آثار هنری و ادبی جهان شده است و فیالمثال، در سدهی گذشته، «کمدی سوفسطایی بودن، یا نبودن» اثر ارنست لوبیش یا «پادشاهی در نیویورک»، اثر چارلی چاپلین، خود را وامدار همین بند بالا میدانند.
جدای از این، اگر بخواهیم به صورت جدی به بحث فلسفی بپردازیم، باید پیشفرضهایی را در جهت توجیه چرایی و غایت این پرسش اساسی (To be, or not to be) تعریف کنیم. به طور کلی در سبک شکسپیر، طبیعت انسانی، چیزی سرکش و سرشار از چیستانها و شگفتیها تصویر میشود و اگر بخواهیم به طور دقیق بر هملت تمرکز کنیم، «خون خواهی» به عنوان یک خصیصهی انسانی طبیعی، نمود واضحتری هم مییابد. اما نکته اینجاست که طبع و فطرت آدمیزاد -آن هم یک آدمیزادِ غیرمجرم- اصولاً پاکتر و پیچیدهتر از آنیست که به راحتی تبدیل به ماشین قتل دیگری شود.
پس میتوانیم نتیجه بگیریم که شکسپیر در هملت میخواهد بنای دیالکتیکی بین دوگانهی وحشی بودن یا رام بودن انسان را پیریزی کند. جایی که بشر بین دوراهی مذکور دچار تردید میشود و این تردید به دلیل ارتباط تنگاتنگش با هویتِ آدمی، اصالت بیشتری خواهد یافت. درواقع «بودن یا نبودن» انتخاب بین مرگ یا مرگ است. یا یک عمر طولانی و پر از لذات نفسانی اما با خواری و ذلتِ روزمرگی است که سودازدگی (افسردگی/ مالیخولیا) را در پی خود دارد و یا باقی ماندن روی آرمانهایی مانند انسانیت که ایستادگی در برابر شرارت و طبعا فرجامهای تلخش اعم از هزینه دادن در این راه را میطلبد.
عقدهی اُدیپ؛ هملتِ تیپ؟!
هملت، علاوه بر فلسفهی انسانگرا و انسانشناسانهاش، مایههای روانشناختی بسیاری دارد که مهمترینشان از ماجرای معروف «عقدهی ادیپ» برخاسته است. Oedipus complex در نظریههای روانکاوی، تمایل حسی-عاطفی پسربچهها برای ارتباط با مادرشان را چارچوببندی میکند. حسی از رقابت پسر با پدر برای تصاحب مادر که نخستین بار، توسط زیگموند فروید، در کتاب تفسیر خوابها توضیح داده شد. البته اصل و حتی نامِ این نظریه، سبقهی بسیار طولانیتری دارد و از روی داستان معروف اساطیر یونان گرفته شده است. جایی که ادیپ، پادشاه افسانهای تبای، پدرش را میکشد تا با مادرش ازدواج کند! دربارهی این شخصیت و ماجرای این افسانه مطلب «نگاهی به نمایشنامهی زنان فنیقی اثر اوریپید» را مطالعه کنید.
درواقع بر اساس داستان مذکور و تعمیمش در نظریهی فروید، تمام پسران در ابتدا مادرشان را به عنوان عشق خود فرض میکنند اما به تدریج، پی میبرند که مادر، عشق پدرشان هم هست! پس یا به حسادت و جدال برمیخیزند و یا با درونیسازی این حس، سعی میکنند در انتخاب معشوقه به دنبال همانندسازی از مادر خود باشند. انتخابِ شکسپیر در کتاب، نوع اول است. اما او با وجودِ بهرهمندی هملت از این حس، هیچگاه دقیقا به این موضوع اشاره نمیکند، زیرا هم نمیخواهد هملت به یک تیپ از ادیپ بدل شود و هم اساسا اصلِ بنمایهی کتابش، چنین چیزی نیست.
با این وجود، مسالهی بالا جزو نکات مهم داستان است. میتوانیم ادعا کنیم که جنبهای از درنگ و تردید هملت در انتقام از عمویش به همین موضوع مرتبط است. او با کلادیوس همسانپنداری میکند و عمو را نهتنها در خصومتِ سرکوبشدهی روانی نسبت به پدر با خودش یکسان میبیند، بلکه کار او را عمل به انتزاعِ به فعل تبدیل نشدهی همیشگی خود میبیند! از سویی دیگر، مسائل روانشناختیِ شبهعلمی (در آن زمان) هم در هملت حضور دارند. شکسپیر، با تنگاتنگ فرض کردنِ ارتباط ذهن و روح با اخلاط چهارگانهی بدن (بلغم، سودا، صفرا و خون) به ساخت شخصیتِ محوریاش میپردازد و او را بر اثر عدم تناسب بین اخلاط مذکور، دچار جنون و سودازدگی میداند تا بتواند تردیدِ فلسفی بند بالا را با پیچشها و خرده پیرنگهای پررنگتر و متنوعتری، شاخ و برگ دهد.
باعرض سلام وخسته نباشید ممنون بابت نقد زیبا
بنده میخاستم اطلاعاتی دررابطه باتاریخ دانمارک دردوره ی هملت بدست بیارم.اگر اطلاعاتی دراین زمینه دارین ممنون میشم به ایمیل بنده پیام بدید
Nikravesh184@gmail.com