ما انسانها به دلایل مختلفی به رواندرمانگر یا روانشناس مراجعه میکنیم. این دلایل کاملا شخصی هستند و ممکن است نخواهیم جایی بهغیر از مطب روانشناسمان بیانشان کنیم. اما گاهی دلمان میخواهد کسانی وجود داشته باشند تا ما را درک کنند. یک روانشناس بیطرف که نسبت به هرچیزی بیموضع باشد، عصبی نشود، ناراحت نشود و همیشه بخواهد با لبخندی بر لب به ما راهکاری پیشنهاد کند، شاید گاهی اعصابخردکن و ناراحتکننده باشد. در این مواقع نیاز داریم با رواندرمانگری روبهرو شویم که کمی از تجربیات شخصی خودش را با ما در میان بگذارد، کمی حق صمیمیشدن با او داشته باشیم تا بتوانیم به او اعتماد کنیم. اما متاسفانه، این چیزی است که در علم روانپزشکی، شدیدا منع شده است. خوشبختانه برخی روانشناسها، از جمله دکتر اروین د. یالوم هستند که در این وضعیت با ما هم نظر باشند. او در کتاب «مامان و معنی زندگی»، در شش داستان کوتاه از تجربیاتش در ملاقات با بیمارهای مختلف میگوید. در این که او نیز کامل نیست و به عنوان یک رواندرمانگر میتواند اشتباه کند. گاهی نیز اعتراف میکند که غم و درد بیمار را به خوبی درک میکند. اما قبل از آنکه به بررسی محتوای این شش داستان کوتاه بپردازیم، بیایید کمی با نویسندهی کتاب بیشتر آشنا شویم.
اروین د. یالوم
اروین دیوید یالوم، نویسنده و روانشناس آمریکایی است که بیشتر او را به یک روانشناس اگزیستانسیالیست میشناسند. او در سال ۱۹۵۶ در رشتهی پزشکی و در سال ۱۹۶۰ در رشتهی روانپزشکی فارغالتحصیل و سپس، به تدریس در دانشگاه استنفورد مشغول شد. از جمله آثار او میتوان به هر روز نزدیکتر از پیش، وقتی نیچه گریست، جلاد عشق و دیگر داستانهای رواندرمانی، پلیس را خبر میکنم، مامان و معنی زندگی، درمان شوپنهاور، تئوری و عمل در رواندرمانی گروهی، رواندرمانی اگزیستانسیال، هنر درمان، خیره به خورشید نگریستن، یالومخوانان و… اشاره کرد.
چه چیزی یالوم را از سایر روانشناسها جدا میکند؟
یالوم در اکثر کتابهایش، از جمله «وقتی نیچه گریست» و «مامان و معنی زندگی» میگوید راز درمان یک بیمار، نزدیکتر شدن به او است. در واقع، او خودش را جدا از بیمار نمیبیند و معمولا برای درک بیشتر او، از تجربیاتش میگوید. تجربیاتی که به بیمار کمک میکند تا به او اعتماد کند. او این تجربهها را با «نیچه» در کتاب «وقتی نیچه گریست» در میان میگذارد و در شش داستانی که در «مامان و معنی زندگی» جای گرفته نیز، گاهی از تجربیاتش با بیمار حرف میزند. در واقع او معتقد است که برای هر بیمار باید درمانهای مختلفی تجویز شود. زیرا هر یک از آنها داستانی منحصربهفرد دارند. در طول سالها، این نگرش او را از مرکز روانپزشکی حرفهای دور و دورتر کرده است، جایی که اکنون توسط پزشکان به شدت مخالف با این نظریه، اشغال شده است. در واقع سایر روانشناسها و رواندرمانگرها عقیده دارند که یک بیمار را صرفا باید بر اساس علائمش درمان کرد و این درمان باید سطحی، کوتاه و گذرا باشد. اما یالوم به جلسات طولانیتر و مکالمه و درمان عمیقتر اعتقاد دارد.
ترکیب نگرش یالوم با داستانهایش
این نگرش جذاب یالوم، از طریق داستانهای این کتاب نشان داده میشود. در داستان اول، ماجرایی را میخوانیم که از مشکلات روحی یالوم در بچگی خبر میدهد. در صفحههای آغازین این داستان، مکالمهای خیالی بین دکتر یالوم و شبح مادرش صورت گرفته که در واقع در خواب او مجسم شده است. درگیری این دو، بر سر ستایش دکتر یالوم است. راوی از زبان شخصیتی که در خوابش کودک شده، راجع به این حرف میزند که چقدر در انجام برخی کارها عذاب میکشیده و چقدر تلاش میکرده تا نظر مادرش را جلب کند. داستانهای خارقالعادهی دیگری نیز نقل میشود، از جمله داستان پائولا، یک بیمار سرطانی که خودش به بیماران سرطانی روحیه میدهد. بیماری که عقب کشیدن و فکر نکردن به مرگ را بیهوده میداند. همین بهنوعی منظور یالوم را غیرمستقیم بیان میکند که برای درمان و درک بهتر بیمار باید بهدنبال نزدیک شدن به او و بیان تجربههای یکسان باشید. داستان ایرنه، زنی که شوهرش با تومور بدخیم مغزی از دنیا رفته نیز فراموش نشدنی است. این داستان نیز درسهای مختلفی جهت کنترل سوگواری پس از مرگ عزیزان در اختیار شما قرار میدهد. چرا که ایرنه نه تنها همسرش بلکه برادرش را نیز در جوانی از دست داده است. در داستان رویارویی دوجانبه نیز، راوی به جای اینکه به بیمار نوار ضبط شده از صحبتهایش را بدهد، نواری پر از شکایت و شکوه و انتقاد راجع به مشکلات بیمار را میدهد که برای گزارش آن هفته به منشیاش دیکته کرده است.
اما شاید دراماتیکترین و برانگیزانندهترین داستان، طلسم گربهی مجار (مجارستانی) باشد که توسط ارنست، شخصیت رواندرمانگری روایت میشود که در یکی از رمانهای قبلی یالوم، روی کاناپه خوابیده بود (خوابیده روی مبل). در این داستان خیالی، سورئال و مبهم، ارنست داستان یکی از بیماران خود را بازگو میکند که تصمیم میگیرد به درمانش خاتمه دهد. او در حالی که علت این تصمیم را جویا میشود، خاطرهی اخیر این مرد را از برخورد با زنی به نام آرتمیس، که شگفتانگیزترین احساسات جنسی را در مردان تحریک میکند، به یاد میآورد. ارنست تصمیم میگیرد تا در مورد آرتمیس تحقیق کند و ماجراهای مرد با گربهی ۹ جان و… نیز بررسی میشود. از آنجا که بیش از نیمی از ما ایرانیها جلسات رواندرمانی را نصفه رها میکنیم، شاید این داستان بتواند به نوعی کمکمان کند. اما آیا واقعا یالوم موفق شده تا منظور خود را از طریق داستانهایش، منتقل کند و قصههایی سرگرمکننده و آموزنده تحویلمان دهد؟
کتابی که زیاد هم رواندرمان نیست
مطمئنا وقتی کتاب «مامان و معنی زندگی» را تهیه میکنید و نوشتهی زیر آن «داستانهای رواندرمانی» را میبینید، انتظار دارید که با داستانهایی روانشناسانه روبهرو شوید. یالوم، در این کتاب شش داستان تعریف کرده که سه مورد آن ساختگی هستند. داستان دیگر، بر اساس یک حادثهی واقعی است و دو داستان باقیمانده، کاملا تخیلی و سورئال هستند. داستان اول که «مامان و معنای زندگی» است نیز ترکیبی از ژانر ساختگی و واقعی است و بین این دو سبک، گیر کرده است. هر شش داستان کاملا مشخص هستند که میخواهند نکتهای را به گوش مخاطب برسانند. اما سوال این است که یالوم قصد دارد چه نکتهای را بیان کند؟ به نظر میرسد که یالوم با در کنار هم قرار دادن داستان در کنار واقعیت، اذعان می کند که نوشتههایش به تنهایی نمیتوانند چیزی را ثابت کنند.
یالوم به عنوان یک روان درمانگر و مدافع علم روانشناسی شناخته شده است و تعداد زیادی کتاب درسی در این زمینه نوشته است. در کتاب جلاد عشق، داستانهای او به عنوان نمادی از نکات نظری عمل میکردند. او در پیشگفتار این کتاب نوشت: «وسوسهی قوی درمان کردن یک شخص از طریق پذیرش یک مکتب ایدئولوژیک و یک سیستم درمانی فشرده، چیزی جز خیانت به بیمار نیست: چنین اعتقادی ممکن است مانع برخورد مطمئن و خودجوش لازم برای درمان موثر شود.» بنابراین، او به عنوان یک اگزیستانسیالیست عملگرا، قصههایی مینویسند که اهمیت انعطاف پذیری یک رواندرمانگر را نشان میدهد: روان درمانی طبق یک کتابچه راهنما به طور حتم مانعی برای یک برخورد اصیل بین دو نفری است که با هم صحبت میکنند.
در نوشتههای وی هیچ نشانهای وجود ندارد که دیدگاه نظری خود را تغییر داده باشد، اما اگر بخواهیم نگاهی دقیقتر و موشکافانهتر به کتاب «مامان و معنی زندگی» بیندازیم، تقریباً چیزی دربارهی این نظریه دریافت نمیکنیم. در این کتاب، هیچ پیشگفتار، مقدمه، کتابشناسی یا پاورقی خاصی وجود ندارد. او وبسایتی برای کمک به درک کتاب راه انداخته و راجع به برخی منابع و برخی مباحث صحبت میکند. اما حتی در آنجا نیز بحث مفصلی نخواهید یافت. در یادداشت پایانی نویسنده، یالوم به طور خلاصه توضیح میدهد که در این کتاب، داستانسرایی را اولویت اصلی خود قرار داده است. بنابراین بخش آموزشی کتاب مقام دوم را بدست آورده است. به همین ترتیب، یا نباید روی جلد جملهی «داستانهای رواندرمانی» نوشته شود، یا این کتاب نباید به عنوان یک کتاب جهت کمک به رواندرمانی، معرفی شود.
نیاز به دیده شدن، ستایش شدن و پسندیده شدن در یالوم
مهمانطور که گفتیم، یالوم یک اگزیستانسیالیست است. برای او، مرگ یک مسئلهی اصلی و حیاتی است. در داستان اول که اسمش را به عنوان کتاب نیز قرض داده است، یالوم دربارهی مادر و رابطهاش با او در طول زندگی و بعد از مرگ مینویسد. او در این داستان با صراحت میگوید که مادرش زن سرسختی بود و بهندرت پسرش را تحسین میکرد. او حین شرح داستان برخی از مسائل عاطفی قدیمی را که هنوز هم روی رویاها و حتی هشیاری او تاثیر میگذارند، حل میکند. در داستان دوم، «همنشینی با پائولا» مجددا با بیمار دم مرگی طرف هستیم که به خاطر نزدیک شدن به بیمارهای سرطانی، رابطهاش با یالوم سرد میشود. از نظر او، مرگ مادر و بازتاب روابطش با پائولا به یکدیگر مربوط میشود، اگرچه ارتباط دقیقی مشهود نیست.
از برخی جهات، درک یالوم در این داستانها ساده است. او این کتاب را به شیوهی روانشناسی عامهپسندانه و ساده نوشته تا مخاطب را به چالش نکشد و حرفش را به سادگی منتقل کند. پس اشارات وی به روانکاوی و سایر رویکردهای نظری مختصر هستند. او غالباً خودکمبین است و از ذکر نارساییهای خود خجالتی نمیکشد. با این حال، هنگام خواندن این داستانها، ممکن است این احساس به شما دست بدهد که خود یالوم شخصیت اصلی است و مبارزهی اصلی بین او و منیّت (ego) اوست. البته شاید هم این مبارزه بین او و حیا باشد. از هر طریقی که باشد، یالوم به وضوح از این عدم توازن آگاه است. در واقع، او خودش به ما میگوید که تلاش برای جلب رضایت مادرش چقدر مهم بوده است. او به شدت میخواهد مورد ستایش و توجه مادرش قرار بگیرد. او به خوبی به ماجرای «سرد شدن پائولا، پس از نزدیک شدن به بیماران سرطانی» اشاره میکند.
هدف یک رواندرمانگر از بیان ضعفها و اشتباهاتش
در داستانهای ساختگی و خیالی این کتاب، عدم توازن در نوشتهها کمتر به چشم میخورد. زیرا یالوم در روایت آنها نقش ندارد، حتی اگر یک رواندرمانگر در آنها وجود داشته باشد، باز هم مشکلات ذهنی و روحی یالوم را به همراه ندارند. آنها نیز بهخوبی داستانهای قبلی نوشته شدهاند و دارای مضامین جالبی هستند. با این وجود بیشتر شبیه تمرینات فکری و هوشمندانه هستند و به درد «روان درمانی» نمیخورند. در نهایت هم میتوان گفت که داستانهای خیالی این کتاب، به اندازهی بخشهای غیرداستانی گیرایی ندارند. به نظر می رسد که این درگیری یالوم با نیازش برای «پذیرفته شدن» و «قابل ستایش بودن» دقیقا به نیاز سایر روانشناسهای متعصبتر، شباهت داشته باشد. پس به نوعی به نتیجه میرسیم چیزی که یالوم همیشه نهی میکند، برای روح و جان خودش هم اتفاق میفتد. اما اینکه صادقانه آنها را با ما در میان میگذارد میتواند مفهوم دیگری داشته باشد. اما واقعا چرا یک «رواندرمانگر» باید از تجربیات خود برای بقیه بگوید؟ چرا باید از مشکلات روحیاش صحبت کند؟ پشت حرفهای او چه انگیزهای میتواند باشد؟ اینها همهی سوالاتی است که به ذهن مخاطب، خصوصا مخاطبی که درگیریهای روحی زیادی دارند، خطور میکند. اگرچه به نظر نمیرسد انگیزهی خطرناکی برای نوشتن این کتاب وجود داشته باشد، چون یالوم، به خوبی توانسته مشکلات روحی و عدم توازن در افکارش را کنترل کند. در نهایت میتوانیم به این نتیجه برسیم که خواندن این کتاب، چه با اهداف سرگرمکننده و چه در راستای آموزش، میتواند گزینهی بینظیری باشد.
نقد،بسیار عالی بود.من کتاب رو دیروز تموم کردم. با مطالعه این مطلب،دریافتم از این کتاب تکمیل شد. سپاس از شما