تکههایی از یک کل منسجم، یکی از بهترین کتابها با مضمون روانشناسیست که تابهحال در ایران به چاپ رسیده است. پونه مقیمی، روانشناس جوان و نویسندهی این کتاب، تلاش کرده تا به صمیمیترین حالت ممکن دغدغههای ذهنی و روحی را بیان کند و در این کار واقعاً موفق بوده. این کتاب از بخشهای ریز و درشت زیادی تشکیل شده که نویسنده در طول سه سال، در فضای مجازی با مخاطبانش به اشتراک میگذاشت. از این رو، حس صمیمیت بیشتری با نویسنده میگیریم و با خواندن اولین صفحه از آن متوجه میشویم که اینها نه حرفهای شعاری و کوچهبازاری، که دغدغههای واقعی یک رواندرمانگر است. نکته اینجاست که در تمام متن کتاب هیچ حرفی از مکاتب فلسفی و نظریات روانشناختی و اصطلاحات آکادمیک به میان نمیآید؛ درعوض، حرف دل نویسنده را از زبان خودش میخوانیم و میبینیم که چقدر به چالشهای ما نزدیک و شبیه است. این کتاب از ۹ فصل اصلی تشکیل شده و صمیمیت نویسنده در ترتیببندی آن هم مشخص است؛ چون هرچند بخشهای کتاب با یکدیگر پیوستگی موضوعی و مفهومی دارند، اما در ظاهر طبق دستهبندی خاصی مرتب نشدهاند.
پونه مقیمی به سراغ هر موضوعی که میرود، با شیوهی جریان سیّال ذهن، بین مفاهیم حرکت میکند و ما را هم با خودش میکشاند؛ اما مهم اینجاست که نه به بیراهه! او در کتابش، مثل هر نویسنده و بهخصوص روانشناس دیگری، دربارهی دو محور اصلی زندگی حرف میزند؛ درونیات ما، و تعامل با محیط اطراف. تنهایی، ترس و اضطرابها، ناامیدی، پوچی و… همه و همه تکههایی از کلّ درونیات ماست. بهنظرم تکرار کردن بهترین راهکار برای ملکه شدن یک فکر است؛ کاری که پونه مقیمی در طول کتاب بارها دربارهی هر مفهوم انجام میدهد. او به ما کمک میکند تا روشهای پیشنهادی را به دل هر چالشی ببریم و به موازات آن، تلاش کنیم تا بُعد دیگر زندگی دوگانهمان را نیز رشد دهیم: یعنی زندگی اجتماعی، روابط خانوادگی، عشق و رابطهی عاطفی. در مجموع استقبال بینظیری که از این کتاب شده و نشر بینش نو را برآن داشته که کتاب را به چاپ نود و نهم برساند، نشاندهندهی اثرگذاری این کتاب درعمل است!
از درد که رد شدید، به یک در میرسید. دری که قرار است به اکنون باز شود. در که باز شود، شما از گذشته و توهمهای آینده و نگرانیها رد میشوید و وارد اکنون میشوید. در این اکنون کسی منتظر شماست. کسی که از دور نمیشناسید. آرامآرام در جادهی اکنون که جلو بروید ، به آن فرد نزدیک و بالاخره روزی شانهبهشانهی او قرار میگیرید و او برمیگردد و شما صورتش را میبینید. و شما از دیدن خودتان شوکه میشوید، او خود شماست. جایی در اکنون منتظر رسیدن شماست. از گذشتهها و دردهای همیشگیِ معلّق در خاطرههایتان که رها شوید، متوجه میشود رویاپردازی فقط توهم آینده را به شما میدهد، آیندهای نیست، آینده یک کلمهی گنگِ وابسته به اکنون است. و ما چقدر ساده این وابستگی را نمیبینیم. از اکنون رد میشویم به امید آینده که شاید چیزی تغییر کند، اما آینده از قبل بهوجود آمده، آینده از دل اکنون شما به دنیا آمده، اکنونتان را حس کنید. اگر به اکنونتان رسیدید، به چشمهای آدمی که آن را پیدا کردید، خوب نگاه کنید. بزرگی و دوستداشتنی بودنش را ببینید و ایمانی را که به شما داشته ستایش کنید. ایمانی که در گوش او این جمله را سالها تکرار میکرده: «صبور باش، او روزی دوباره از این در عبور میکند.»