فکرش را بکنید که بعد از شکستهایی پیدرپی، امیدتان تنها به یک چیز معطوف شده و به دنبال مهاجرت به یک کشور دیگر، آن هم به روش قاچاقی هستید و کشور مذکور هم آنقدری سختگیر و بدون انعطاف است که تمام وجودتان را استرس دستگیر شدن و افتادن به زندان فرا گرفته است؛ حال بعد از کلی زحمت و فلاکتِ راه، این ترسها به حقیقت میپیوندند و دستگیر میشوید تا به زندان بروید! در چنین حالتی، به چه چیزی فکر میکنید؟ شاید به راه رهایی، شاید مرور گذشتهها، شاید افسوس و افسردگی مدام؛ پس احتمالا کاری فرهنگی یا ادبی، مانند نوشتن کتاب، آخرین انتخاب شما باشد! ولی در کمال تعجب، نویسندهی کتاب «هیچ دوستی به جز کوهستان»، بعد از تمام ماجراهای یادشده، نه تنها به دنبال نگارش رمانی جذاب رفت، بلکه توانست جایزهی ملی زندگینامهی استرالیا در سال ۲۰۱۹ را کسب کرده و از بینام و نشانیِ پیشین خود، به یکباره به تیتر یک اخبار ایران و حتی دنیا تبدیل شود!
بهروز بوچانی را میگویم؛ نویسنده، فیلمساز و روزنامهنگار جوان کرد معاصر که اهل استان ایلام است و در رشتههای گوناگونی اعم از علوم سیاسی، جغرافیای سیاسی و ژئوپولیتیک به تحصیلات پرداخته بود. او کشور ایران را به دلیل پیش آمدن مشکلاتی برای کارنامهی حرفهای خود ترک کرد و به اندونزی رفت تا خود را به استرالیا برساند؛ در بار اول، قایق حامل او غرق شد و توسط ماهیگیران نجات یافت اما قصهی به مشت افتادنِ ملخ ما به بار سوم قد نداد و در دومین اقدام، او توسط نیروی دریایی سلطنتی استرالیا دستگیر شده و به زندانی تبعیدگاهی در جزیرهی مانوس منتقل شد. خود بوچانی، دلیل تلاشهایش برای فرار از ایران را در بیخدا بودنش عنوان میکند. علی ای حال، خود بوچانی توفیقی نیافت؛ اما این سفرِ شر، عدویی سببِ خیر بود که باعث شد تا علاوه بر جایزهی قبلی، جوایز ادبی نخستوزیری ویکتوریا و جایزهی برتر ادبی نیو ساوت ولز هم نصیب بوچانی شود؛ جوایزی که بوچانی حتی اجازه نیافت تا برای دریافتشان از زندان خارج شود و به صورت ارتباط واتساپی در آنها حضور یافت.
مشخصات کتاب هیچ دوستی به جز کوهستان
«رفیقی نه، مگر کوهستان: نوشتهای از زندان مانوس» (به زبان انگلیسی:No Friend But the Mountains: Writing from Manus Prison) با نام دیگر «هیچ دوستی به جز کوهستان»، اولین کتاب بلند بهروز بوچانی است. این کتاب تا سال ۲۰۱۸ میلادی به مرور به زبان فارسی نوشته شد و همزمان نسخهی انگلیسی آن با ترجمهی امید توفیقیان و تحت نظارت خود بوچانی به چاپ رسید؛ توفیقیان در مقدمهی این کتاب، معتقد است که هیچ دوستی به جز کوهستان، در گونهی ادبی زندان یا حبسیه قرار میگیرد و یاد و خاطرهی آثاری همچون «از اعماق» نوشتهی اسکار وایلد، «دفتر زندان» نوشتهی آنتونیو گرامشی، «مردان میمیرند» اثر وله سوینکا، و «نامهای از زندان بیرمنگام»، اثر مارتین لوتر کینگ جونیور را برای ما زنده میکند. البته لازم به ذکر است که این ژانر در ادبیات کلاسیک ایران هم قدمتی زیاد دارد و برای مثال شاعرانی مانند مسعود سعد سلمان در این ژانر، آثار زیادی را خلق کرده بودند.
در ایران، نشر چشمه در سری کتابهای قفسهی آبی، این کتاب را منتشر کرد؛ کتابهایی با مضامین قصهگو و جریانمحور… سال ۱۳۹۸ چاپ اول این رمان به انتشار رسید و تاکنون، هیچ دوستی به جز کوهستان با تیراژی ۲۰۰۰ نسخهای به چاپ دوازدهم خود رسیده است. کتابی در ۲۴۸ صفحه از قطع رقعی که به صورت خودزندگینامهنوشت روایت میشود و آثاری مانند «خسی در میقات» اثر جلال آل احمد را به یاد ما میآورد. نکتهی جالب در نگارش هیچ دوستی به جز کوهستان این است که بوچانی در مدت پنج سال، پیشنویسهای اثر را به صورت متنی یا حتی صوتی در برنامهی واتساپ برای دوست خود امید توفیقیان میفرستاد تا او آنها را نظاممند کرده و به انگلیسی برگردانی کند. این دوستِ بوچانی که ساکن استرالیاست، دکترای خود را در رشتهی فلسفهی دانشگاه لیدن کسب کرده و هماکنون یکی از پژوهشگران دانشگاه سیدنی محسوب میشود.
کوه به کوه نمیرسد، کوه به انسان میرسد…
داستان کتاب از سال ۲۰۱۳ آغاز میشود؛ جایی که بوچانی به عنوان یکی از پناهجویان گروهی ۷۵ نفره تصمیم گرفت تا از طریق سواحل اندونزی و به وسیلهی قایق، به صورت قاچاقی به استرالیا مهاجرت کند. نتیجهی کار، همانطور که گفتیم، دستگیری او و تبعید به زندانی در جزیرهی مانوسِ «پاپوا گینهی نو» بود. جزیرهای که از طرف کشور استرالیا مامور بود تا از پناهجویان غیر قانونی نگهداری کند و سیاستهای نخستوزیر جدید این کشور (تونی ابوت) که قول جلوگیری از مهاجرتها را به رایدهندگان داده بود، اجرا کند. اما بوچانی سعی میکند تا در این دام، خودش را قوی نگه دارد، زیرا نمیخواهد به ایران بازگردد… داستان در تب و تاب سختیهای سفری غیر قانونی آغاز میشود و دورهی بازداشت شش ساله و طاقتفرسای بوچانی، اکثریت این رمان را تشکیل میدهد.
البته شاید برای گذاشتن عنوان رمان بر روی این اثر، باید کمی تردید یا احتیاط کنیم، چون هیچ دوستی به جز کوهستان، بیش از رمان بودن، یک شرح حالِ شخصینوشت با زمینهی منِ راوی است؛ اما به هر حال از آنجا که بوچانی در روایتگری اثر حاضر از عناصر اصلی رمان مانند نظم روایی اتفاقات و حوادث داستانی و علیالخصوص عناصر رمان مدرن، اعم از بحران واقعنمایی، مرکزیتزدایی، آشنایی زدایی، انزوا و ابهامِ معنایی استفاده کرده است، میتوانیم با اغماض، چنین برچسبی را به هیچ دوستی به جز کوهستان بزنیم و برای درک چرایی این کار، شما را به مطالعهی مطلب «معرفی قالب رمان، ساختار و تاریخچهی آن» دعوت کنیم. جدای از مسائل بالا، تجربهی زیستی، یکی از نکاتی است که باعث میشود این اثر -با هر قالب و ژانری که به آن نسبت دهید-، بسیار ملموس و باورپذیر از آب دربیاید. تمهید دیگر بوچانی، استفاده از قلمی گزارشگونه است که تمامی شرح حالِ شش سالهی او را مانند یک صفحهی حوادث گسترشیافته برای مخاطب به تصویر میکشد.
یکی از خود ما…
شاید بتوانیم در تداومِ همان تجربهی زیستی، «ماهیت درد» را مهمترین جذابیتِ اثر حاضر تلقی کنیم؛ درواقع بوچانی با نگاهی عامه و به دور از سانتیمانتالیسم، آنچنان خاطرات دردآلود و سختش را بسط میدهد که اصلا خودمان را به مختصاتِ خاصِ شخصیتی، اعتقادی و روحی و روانیاش محدود نکنیم و نه تنها بتوانیم او را یکی از خودمان بدانیم، بلکه با او همذاتپنداری کرده و دردش را درد خودمان فرض کنیم؛ درد یکی از مردمِ طبقهی فرودست که همزمان از طبقهی روشنفکر است اما باید در پستوهای زندانی غربتآلود، خاک بخورد. پس به نوعی میتوانیم با توجه به خاص بودنِ بوچانی، نوع روایتگری او -که باعث همذاتپنداری میشود- را روایتی پلورالیستی بدانیم؛ برای مثال به این قسمت از کتاب توجه کنید که چگونه در محتوای خود، تفاوتی برای هر انسانی -ولو غیر هموطنش- هم درنظر نمیگیرد:
در یک گوشهی ماشین، زوجی سریلانکایی با بچهی کوچک چندماههشان نشسته بودند؛ در میان این همه مسافر ایرانی و کرد و عراقی، بدون یک خانوادهی سریلانکایی سوالبرانگیز بود. زن به طرزی دلپذیر زیبا بود؛ با چشمانی به سیاهی شب و سینههایی پر از شیر. بچهاش را بغل گرفته بود و همسرش تمام حواسش به آنها بود و شانههای زن را یکبند نوازش میکرد تا احساس غریبگی نکند…
و اما کوهستان…
عنوان کتاب را از دو جهت میتوانیم تفسیر کنیم. اولین تفسیر را میتوانیم طعنهای به ضربالمثل «کوه به کوه نمیرسد، اما آدم به آدم میرسد» بدانیم؛ جایی که در یک محدودهی پادآرمانشهری، بوچانی نشان میدهد چگونه انسانها ازخودبیگانه میشوند و انگار که همدیگر را نمیشناسند؛ پس احتمالا کوه به آدم میرسد اما آدم به آدم نه! نکتهی دوم اما از منظر فرمی بررسی میشود و اتفاقا مهمترین نکتهی فرمی کتاب است؛ جایی که میتوانیم رگههایی جدی و همیشگی از «ناتورالیسم» (یا همان طبیعتگرایی) را در نوعِ روایت فرمی کتاب دخیل بدانیم. بوچانی با استفادهی مدام از توصیفات دقیق و مو به مو، از رئالیسم گذر میکند و عمیقترین احساسات و دریافتهای بشری که ناشی از دردهایی ناگزیر و طبیعی هستند را به تصویر میکشد؛ یکی از جذابترین شواهد چنین نکتهای در همان ابتدای کتاب دیده میشود و غربتی که تا انتهای اثر موجود است را روو میکند:
یک روز گرم تابستان، پسر چشمآبی، که آن روزها کودک بود، همراه برادر بزرگش به سراغ تور ماهیگیریشان میرود که شب قبل در عمیقترین قسمت رودخانه انداخته بودند. برادرش شیرجه میزند توی رودخانه؛ مثل سقوط سنگی بزرگ خودش را شلیک میکند در دل آب. موجی غریب در پیاش میآید و لحظاتی بعد فقط تکانهای دست برادرش را میبیند که از او کمک میخواهد. پسر چشمآبی کم سن و سال، ناتوان از آن بود که دست برادر را بگیرد. تنها و تنها در انتظار بالا آمدن برادرش گریه کرده بود. ساعتها گریسته بود اما برادر دیگر از دست فرته بود و دو روز بعد جنازهی بادکردهاش را در میان نواختن دهل از آب بیرون آورده بودند. آوای دهل رودخانه را متقاعد میکند جنازهی بادکرده را پس بدهد؛ رابطهای موسیقایی میان مرگ و طبیعت…