هویت شما چه اهمیتی دارد؟ اینکه شما به کدام شهر یا روستا تعلق دارید چه ارزشی ایجاد میکند؟ طبقات مختلف اجتماعی برای چه چیزی ایجاد شده است؟ چرا هر کسی که در پایتخت به دنیا میآید، تصور میکند بهترین هویت و قومیت را دارد؟ چرا همان شخص نسبت به یک غربی احساس حقارت میکند؟ آیا واقعا این به «کجفهمی» انسان برمیگردد یا سیاست و ایدئولوژی خاصی پشت آن است؟
حقیقتا ایدئولوژی وجود دارد. امکان ندارد که شما بهخودی خود نسبت به قومیت و هویت خود حساسیت زیادی به خرج دهید و صرفا خودتان را از این طرز فکر مقصر بدانید. اما خوب صرف نظر از اینکه مخاطبان ما فارسیزبان هستند و من در حال حاضر برای ایرانیها مطلب مینویسم، میخواهم این بحران هویتی و قومیتی را در رمان «اشراق در پاریس» بررسی کنم. رمانی نوشتهی جک کرواک که در آن، به سختی درگیر هویت و ماهیت خودش است. کسی که نمیداند بالاخره آمریکایی است، یا فرانسوی! در واقع او حتی ما را هم شگفتزده میکند! او رمانی کاملا آمریکایی و ایالتی مثل «در راه» مینویسد و وقتی به بیوگرافیاش نگاه میکنیم، میبینیم که یک فرانسوی است! او در سال ۱۹۶۹، در ماساچوست به دنیا آمد. جک کرواک رماننویس و شاعر آمریکایی و فرانسوی است. آثار زیادی از او به فارسی ترجمه نشده، ولی از نمونههای خوبی که در بازار موجود است میتوان به «در راه»، «ولگردهای دارما»، «زیرزمینیها»، «دور از بودا»، «مگی کسیدی»، «مسافر تنها» و … اشاره کرد.
حدود ۵۰ سال از مرگ جک کرواک میگذرد ولی میراث او به طرز چشمگیری تأثیرگذار و پابرجا باقی مانده است. در سالهای اخیر، شاهد علاقهی مجدد به آثار کرواک بودهایم و اسم او را از زبان بسیاری از نویسندهها (مثل جک گانتوس) شنیدهایم. اما جالب اینجاست که بیش از هر چیز، به کتاب «در راه» او توجه میشود و «اشراق در پاریس» زیبایش، از نظرها غافل مانده است. کتابی که جنبههای پیچیدهای چون شکلگیری هویت را بررسی میکند. در اشراق در پاریس، کرواک نسخهای خیالی از یک سفر ده روزه را ارائه میدهد که به منظور برقراری رابطه با نسب خود در فرانسه انجام شده است. داستان در این رمان دربارهی سفر راوی فرانسوی-کانادایی از آمریکا به فرانسه است تا بتواند خط خانوادگی خود را دنبال کند. او میخواهد در مورد گذشتهی خود تحقیق کند و بنابراین به جستجوی ریشهها و هویت قومی میپردازد: فوریت ایجاد هویت پایدار به وضوح بیان میشود، زیرا تمرکز اصلی رمان بر جستجوی ریشهی راوی است. با این حال، این تلاش مشکل ساز میشود، زیرا ایدهی ریشهها بارها زیر سوال میرود. بر این اساس، روایت حول قسمتهای ناپیوستهی ساختار یافته است که نشان دهندهی تکه تکه شدن جستجوی راوی است.
با یک اتوبیوگرافی طرف هستیم
این حقیقت که اشراق در پاریس از سفر کرواک به فرانسه الهام گرفته شده است، میتواند تا حدی گرایش انتقادی به تجزیه و تحلیل رمان را با اشارهی نزدیک به وقایع واقعی زندگی نویسنده نشان دهد. میتوان گفت که خود کرواک تا حدی مسئول است، زیرا اظهار داشته که تصمیم دارد از نام اصلی خود استفاده کند، «زیرا این داستان در مورد جستجوی من برای این نام در فرانسه است.»
راوی در تلاش اولیهی خود برای پیشزمینهسازی هویت قومی، قصد دارد تا اصل و نسب خود را که معتقد است منشأ اشرافی دارد، پیدا کند: او از «اشراف، که من از نوادگان آنها هستم (شاهزادگان» نام میبرد. او بسیار مراقب است تا تأکید کند که «از کبک فرانسوی قرون وسطایی» آمده است و با تأکید بر نجیبزادگان خانوادگی خود، اعلام میکند که «جدش افسر تاج بوده است». در واقع، او میراث خود را «به کورنوال، ولز و ایرلند، شاید اسکاتلند و سپس به سمت رودخانهی سنت لورنس در کانادا، جایی که گفته میشود یک سینیور (پادشاهی) وجود دارد، میبرد. میراث خانوادگی کرواک به راوی خود نیروی محرکهی سفر به فرانسه را میدهد. راوی با تأکید بر سابقهی نجیب خود، صحنهای را برای چیزی که به نظر میرسد برای او ارزشمندترین هدف خواهد بود، آماده میکند. او احساس میکند که با ردیابی اصل و نسب خود، یک رویای خانوادگی را برآورده میکند. از نظر راوی اشراق در پاریس، تلاش برای همسویی با میراث اشرافی، تلاش نهایی برای پیدا کردن هویت است. با این حال، طرح تعدادی از موقعیتهای جغرافیایی به عنوان «مبدا» از همان ابتدا نشان دهندهی مشکلات دخیل در تلاش راوی برای ایجاد هویت قومی است.
خب، چرا مردم اسمشان را عوض میکنند؟ کار بدی کردهاند، مجرماند، از اسمهای واقعیشان خجالت میکشند؟ از چیزی میترسند؟ نکند درآمریکا قانونی هست که نباید از اسم واقعیت استفاده کنی؟ آمده بودم فرانسه و بریتانی که فقط اسم قدیمی خودم را پیدا کنم که تقریبا سیصد سال قدمتش است و تمام این مدت دست نخورده، آخر چه کسی همچین اسمی را عوض میکند که خیلی راحت معنیش بشود یک خانه (کر) وسط مزرعه (واک).
علیرغم قصد راوی، تعدادی از مخمصهها پروژهی او را خراب میکنند. در کتابخانهی مازارین پاریس، به او اطلاع داده میشود که پروندههایی که او به دنبال آن بود در اثر بمباران نازیها از بین رفته است، سپس در کتابخانه ملی مطالبی را که میخواهد، در اختیارش قرار نمیدهند. زیرا کارکنان آنجا نسبت به او بیاعتماد هستند. او در آرشیو ملی نیز چیزی پیدا نمیکند. او متعاقباً هواپیمای خود به بریتانی را از دست میدهد و بنابراین مجبور است با قطار سفر کند. سرانجام، او متوجه میشود که نمیتواند به نتایج مطلوب برسد.
اصرار راوی بر ردگیری اصل و نسبش بسیار چشمگیر است. با توجه به اینکه ادعای آمریکا این است که از تنوع قومی استقبال میکند و اهمیت تلاشهای فردی را در زمینه قومیت ارتقا میبخشد، پس میتوان به این نتیجه رسید که کرواک به او طعنه میزند. این که روایت کرواک با تمایل به ایجاد ریشههای قومی او هدایت میشود، به نوعی یک جور کنایهی سنگین به مشغلهی طولانی مدت جنگ سرد آمریکا در مورد نژاد و قومیت است، که به طور قاطعانه در رمانهایی مانند «در راه» و «زیرزمینیها» پیشبینی شده است. راوی اشراق به دنبال هویت قومی خود در خارج از آمریکا است. او باید جابجا شود تا بتواند از ورود مجدد موثر خود به کشور محافظت کند. ماهیت ترکیبی هویت او عوارض متعددی را ایجاد میکند و عدم نتیجهگیری جستجوی او برای ریشهها، تجربهی حاشیهای او از قومیت را آشکار میکند. در این زمینه، این واقعیت که او یک سطل بیاهمیت کره برتون را به عنوان یادگاری به مادرش باز میگرداند را میتوان به عنوان یک حرکت کنایه آمیز تفسیر کرد و تلاش او اکنون “در دریای بیمعنی روزافزون علائم و نشانههای قومی” گم شده است.
من فرانسویام یا آمریکایی؟
جستجوی راوی نه تنها با ناتوانی در رسیدن به منشاء بیثبات میشود، بلکه تعریف ماهیت دقیق هویتی که او مایل به ردیابی است نیز دشوار میشود. عناصر فرانسوی و آمریکایی که راوی آنها را به عنوان اجزای اصلی هویت قومی خود معرفی میکند، در تنش مداوم هستند و او مطمئن نیست که باید خود را عمدتاً آمریکایی یا برتونی بداند. او در ابتدا برای ایجاد اصل و نسب برتونی خود زحمت میکشد و خود را از دیگر آمریکاییهای پاریس متمایز میکند، در مورد وضعیت وخیم آمریکایی که در رستوران میبیند، تأمل میکند و تأثیر طنز تلاش دو خواهر آمریکایی برای خرید پرتقال را افشا میکند.
با وجود این تلاش برای جداسازی از پیشینهی آمریکایی، در موارد دیگر راوی با قاطعیت خود را به عنوان یک آمریکایی و علاوه بر این، یک گردشگر نشان میدهد. بعداً او خود را «نیویورکی» توصیف میکند، در حالی که قبلاً اعلام کرده بود که در فلوریدا زندگی میکند. بنابراین، حتی با توجه به هویت آمریکایی او هیچ نقطه مرجع ثابتی وجود ندارد. چنین تصاویری نه تنها با پیشبینیهای او درباره هویت فرانسوی در تضاد نیست، بلکه شاهد تنشهای شدید ذاتی در هویت آمریکایی است. این تنش دائما تشدید میشود زیرا ترکیب هویتهای مختلف راوی مشکل ساز میشود. او به طور متناوب از یکی به دیگری حرکت میکند، نمیتواند تصمیم بگیرد که کدام یک از این هویتها برای او مناسبتر است. این نوسان در استفادهی متناوب از زبان فرانسوی و انگلیسی در طول روایت برجستهتر میشود که امکان بررسی آن در نسخهی ترجمه شده وجود ندارد، ولی راه هر منتقدی را برای یک نقد زبانشناسی نان و آبدار باز میکند. در واقع خودم هم در تلاش برای اجرای چنین نقدی بودم، ولی با توجه به مخاطب فارسیزبان، ترجیح میدهم که به طور کلی به این قضیه اشاره کنم.
نه شرقی نه غربی؟ بالاخره چی؟
با توجه به بررسی هویت راوی در این رمان اتوبیوگرافی، نتیجه میگیریم که این ادعای اولیهی جک مبنی بر اینکه «همانطور که در کتاب قبلی، از نام واقعی خود استفاده کردم، در اینجا هم از همان جک استفاده خواهم کرد» هیچ اهمیت خاصی ندارد، به جز اینکه به طور کلی، به مبحث هویتشناسی کنایه زده باشد. این امر با درک این نکته که درنهایت هیچ نقطهای از مبدا قابل پیگیری نیست تأکید میشود، زیرا «ورود مجدد به خانهی مبدا مستلزم مرگ حافظه است.» بازسازی گذشته از طریق خاطرات روشی غیرقابل اعتماد است که از هرگونه قصد رسیدن به «مبدا»، فاصله میگیرد. در این زمینه، نام مناسب اهمیت خود را از دست میدهد و امکان بازی بیشتر با مفهوم ناپایدار هویت را فراهم میآورد، زیرا هویتهای آمریکایی، برتونی، ادبی و داستانی به هم میپیوندند و بدون نتیجه مبارزه میکنند. ابهام در ریشههای قومی راوی منجر به بحران عمومی تری در ساخت هویت میشود. زبان نمیتواند ادعای ثبات و خلوص را داشته باشد و فوراً پراکندگی مفهوم هویت را بیان کند. در اشراق در پاریس، مفهوم هویت مورد بررسی، تجزیه و تفکیک قرار میگیرد. کرواک در زمینه ۱۹۶۰ تحولات سریع اجتماعی، عوارض ناشی از تلاش برای ایجاد هویت منسجم قومی را آشکار میکند. چیزی که آمریکا آن را «لیبرالیسم» مینامد. کرواک که به فرایندهای فرهنگی دوران خود حساس است، نسبت به جنبش نوظهور حقوق مدنی هوشیار است. اشراق در پاریس عمیقا نگران تعاملات بین قومیت و هویت است و با بیان قومیتی که به دلیل افزایش صداهای قومی در آمریکا در آن زمان تحریک شده است، صحبت میکند. در مشکل آفرینی مفهوم هویت یکپارچه، این رمان به سوالات حیاتی دربارهی ماهیت هویت میپردازد و اغلب حساسیت پست مدرن را به تصویر میکشد.
پس میتوانیم به این نتیجه برسیم که : نه شرقی و نه غربی. هیچکدام اهمیتی ندارد.