همیشه شنیدهایم که فرم یا همان ساختار، به خودی خود هیچ اصالتی ندارد؛ اما همین ساختار اگر در راستای محتوا قرار بگیرد، اتفاقا باعث نتیجهای چندین برابر بهتر خواهد شد. همسو با این نکته، مدتهاست که در فضای ادبیات و هنر، عبارتی به نام «تعامل فرم و محتوا» را میبینیم و میشنویم؛ عبارتی که به همین موضوع اشاره دارد که فرم هم میتواند به اندازهی محتوا در نتیجهی محصول ما تاثیرگذار باشد. در همین راستا، بعضا با گذر از دیدِ قدمایی، هنرمندانی آمدند که اتفاقا بیشتر به فرم توجه کردند و «فرمالیست» نامیده شدند. و باز هم با گذر از چنین رویکردی، بسیاری از هنرها پدید آمدند که اساسا تمام توجه و بنمایهشان به فرم معطوف است.
یکی از هنرهای این چنینی، هنرِ «دیزاین» است که حتی با گذر از هنر بودن، به یک حرفه و شاید لازمه در بسیاری از نقاط جهان تبدیل شده است. این کلمه از کلمهای لاتین یعنی Desighn مشتق شده است؛ کلمهای که هم به معنای بیان کردن و مشخص نمودن و هم به معنای طراحی کردن ترجمه شده است. اما تاکید ما در این مقاله بر ترجمه نکردن این اصطلاح است؛ زیرا خود دیزاین به معنی ترکیب طراحی و هدف در یک جانمایی است. حتی میتوانیم مدعی شویم با پیشرفت بیشتر این مفهوم و تبدیل شدنش به یک روش تفکر، دیزاین میتواند برای بسیاری از مشکلات اجتماعی، فرهنگی، اقتصادی، محیط زیستی و تجاری جوامع کوچک و بزرگ، راه حلهایی ارائه دهد. پس پر بیراه نیست اگر طراح و نویسندهای مانند مایک مونتیرو، کتابی در باب دیزاین را با نام «دیزاین یک شغل است» نوشته باشد تا میزان اهمیت این مفهوم را توضیح دهد. مونتیرو در این کتاب با زبانی ساده برای مخاطب خود از صفر یا همان بای بسمالله خودمان شروع به توضیح دادن میکند؛ بنابراین کتاب دیزاین یک شغل است، نه تنها میتواند به دیزاینرها کمک کند، بلکه میتواند باعث شروع به کار بسیاری از دوستداران دیزاین در این حرفه شود. ما در این مطلب سعی داریم تا سه نکتهی مهم از بین نکات فراوان این کتاب را دوره کنیم؛ اما قبل از این کار، نگاهی به مشخصات دیزاین یک شغل است خواهیم انداخت.
مشخصات کتاب دیزاین یک شغل است
دیزاین یک شغل است، (به انگلیسی: Design Is a Job) برای اولین بار در سال ۲۰۱۲ میلادی منتشر شد. این کتاب، همانطور که در بالا گفتیم، حاصل سالها تجربهی یک دیزاینر آمریکایی به نام مایک مونتیرو است که بنیانگذار و مدیر طراحی شرکت بزرگ Mule Design محسوب میشود و با تخصصی بینظیر پشت نگارش کتاب حاضر نوشته است. این کتاب در سال ۱۳۹۹ هجری شمسی توسط نشر مشکی به زبان فارسی برگردانده شده است. مترجم این اثر، ماندانا فرهادیان است اما نکتهی مهم دیگر کتاب، برخورداری اثر از ویراست سایه اقتصادینیا، منتقد، پژوهشگر و ویراستار ادبی است. دیزاین یک شغل است، با وجود جامعیت خود، اثری کوتاه است که در نسخهی فارسی، ۱۶۸ صفحه از قطع رقعی را شامل میشود. این کتاب از ۱۰ فصل اصلی، به علاوهی چند مقدمه و موخره تشکیل شده است. شاید در ابتدای مطالعهی این کتاب، تصور کنید که با اثری بسیار مبتدی روبهرو هستید و اساسا مونتیرو کار خاصی انجام نداده است؛ چهاینکه در کتاب راجع به مسائلی بنیادین مانند توضیح اینکه «دیزاینر چهکاره است؟»، چگونه باید مشتری و سپس مشتری خوب پیدا کند، چگونه قرارداد ببندد، حقوق کارش را مطالبه کند و پول بگیرد، چگونه بازخوردها را تحویل بگیرد، کارش را اصلاح کند و کار نهایی را تحویل دهد؟ و اینجور مسائل بحث میشود.
اما جدای از اینکه در باب کاربردی بودن این نکات در بالا گفتیم، لازم به ذکر است که این نویسنده با درآمیختن فوتهای کوزهگری –که ناشی از سالها تجربهاش هستند-، چیزی بکر را تحویل مخاطب خود میدهد. حال بیایید سه نکتهی مهم از این فوتهای کوزهگری را به مثابه یک تریلوژی با هم مرور کنیم…
یک از سه؛ امضای خودتان را داشته باشید!
اولین نکتهی مهمی که مونتیرو به آن اشاره میکند، چیزی است که تقریبا در تمامی هنرها، وجه تمایز شما را نشان خواهد داد و آن هم صاحبامضا بودن است. او در تعریف اینکه اساسا دیزاینر چهکاره است، این چنین میگوید:
جعبهی ابزار شما [یعنی دیزاینر] باید شامل ورودی (اهداف و تحقیق)، فعالیت (ساختن چیزها) و خروجی (فروش آن چیزها) باشد. کار دیزاین خیلی پیش از آنکه اولین پیکسل را جایگذاری کنید، شروع میشود و خیلی پس از آنکه آخرین پیکسل را گذاشتید، تمام میشود. شاید در بعضی بخشهای کار یا حتی در هیچیک از مراحل کار، پیشقدم نباشید. در تمام طول اشتغالتان در گروههای کوچک، در تیمهای بزرگ و گاهی اوقات به تنهایی کار خواهید کرد. اما حتی وقتی روند یک کارِ خاص مال خودتان هم نباشد، حتما خودتان را داخل کنید (البته محرمانه). هرچه بیشتر بدانید، کارتان هم بهتر میشود. و منتظر نمانید که دیگران بیایند و از شما بپرسند.
دو از سه؛ خودتان کار بسازید!
کارِ هنری همیشه سختترین کار است؛ چهاینکه در چنین کاری، فاصلهی مشتری و سازنده بیش از پیش میشود و وقتی درک کردنِ کار از سوی مشتری سخت باشد، پس طبعا گیر آوردنِ کاری که دلخواه سازنده باشد، سختتر از سخت خواهد شد. پیشنهاد مونتیرو این است که به جای انفعال و نشستن در گوشهای برای پیدا کردن کارِ دلخواه، خودتان زحمت این قضیه را بکشید و او در این زمینه حتی خودش با سالها تجربه را مثال میزند که چهقدر سختی میکشد:
اگر به شما بگویم که نگران پیدا کردن مشتری بعدی نیستم، بزرگترین دروغ را در این کتاب به شما گفتهام. میتوانم به شما بگویم که با درست کردن یک پورتفولیوی پر و پیمان، یا کسب تجربه به حد کافی، یا رسیدن به سطح مشخصی از بدنامی در صنعت، دیگر لازم نیست نگران باشد. میتوانم به شما بگویم که با خیال راحت میخوابم و ساعت چهار صبح از توی رختخواب بیرون نمیپرم که دور زمین دوی دبیرستان محله بدوم. میتوانم به شما بگویم که هرگز نگران تعداد هدیههای زیر درخت کریسمس نیستم. همهی اینها را میتوانم به شما بگویم؛ اما اگر بگویم دروغ گفتهام و نمیخواهم به شما دروغ بگویم. پیدا کردن مشتری وحشتناکترین و ترسناکترین چیزی است که در این دنیا میتوانم به آن فکر کنم. ترجیح میدهم از خودم گوشت آویزان کنم و با ببر بنگال بجنگم اما دنبال مشتری نگردم. اگر فکر میکنید تقاضای رسمی برای آن نوع کار دل به خواهتان خیلی ترسناک به نظر میرسد، پس همین الان این کتاب را ببندید. راهتان را بکشید و بروید.
سه از سه؛ همیشه پای پول در میان است…
یکی دیگر از درک نشدنهای هنرمندان به این جملهی معروف برمیگردد که «هنر قیمت ندارد!» جملهای که ظاهرا درست و باطنا پر از اشکال است. این قضیه آنچنان مهم است که مونتیرو سه فصل از کتابش را به آن اختصاص داده و از نظرش کارِ بدون پول، یا بدون درخواست واضح مالی یا پایین آوردن حق و حقوق، محتوم به شکست است؛ او میگوید:
اگر میخواهید دیزاینر باشید و خرج زندگیتان را در بیاورید، آن وقت راحت بودن با مسالهی مالی باید بخشی از مجموعهی مهارتی شما باشد. وقتی مشتری دربارهی قیمت میپرسد هیچ مِنمن و هیچ مکثی نباید باشد. به هیچوجه نباید از آنها بپرسید که به شما بگویند کار چقدر میارزد. و مثل باقی قسمتهای کار، اعتماد به نفس است که اعتماد به نفس میآورد و این در مورد پول مهمتر هم هست. هیچکس نمیخواهد به کسی پول بدهد که با رفتارش چنین القا میکند که انگار نه سزاوار پول داشتن است و نه، اگر داشته باشد میداند با آن چهکار کند! و از همه مهمتر، هیچوقت، هیچوقت به هیچ مشتریای نگویید که «برای من راحت نیست در مورد پول صحبت کنم.» آنیل دش، دوستم، یک بار به من گفت که اگر قیمت کاری را برای مشتری تخمین بزنی و بعد بخوابانی توی گوشش و مشتری از بابت سیلی شاکی شود، آن وقت آن تخمین به حد کافی بالا نبوده. بهترین قسمت داستان آنجا بود که وقتی داشت تعریف میکرد، خودش درواقع مشتری بود. پس چقدر باید قیمت گذاشت؟ هر چقدر که میتوانید. اگر بتوانید با اعتماد به نفس کامل جلوی مشتری بایستید و توضیح دهید که چرا ارزش آن مبلغی که گفتهاید دارید، پس باید همان قیمت را بگذارید. مشکل دیزاینرها این نیست که نمیدانند چقدر قیمت بگذارند؛ مشکلشان این است که میترسند آن قیمت را بگذارند!