یکی از خوبیهای اضافهی هنرمندِ بزرگ، میتواند پرکاری او باشد؛ چیزی که به سان گیلاس تزئینی روی یک کیک خوشمزه است! درواقع اگر به هاروکی موراکامی، نویسندهی مشهور ژاپنی نگاه کنیم، درمییابیم که او علاوه بر کیفیتِ بالای هر اثر، جنبهی جذاب دیگری برای مخاطبان خود دارد و آن هم تعدد آثار و حجم بالای خلق داستانی است. پس تا میآییم که از اثر قبلی موراکامی لذت ببریم، فرصتی میشود تا او اثر دیگری را خلق کند و بعد از اتمام مطالعهی کتاب قبلی، میبینیم که او شاهکار بعدی را روانهی بازار نشر کرده است. «اول شخص مفرد»، (The first person) نام جدیدترین اثر هاروکی موراکامی است که در قالب مجموعهی داستان نوشته شده و از هشت داستان کوتاه (یا نیمه بلند) به نامهای «خامه»، «بر بالین سنگی»، «چارلی پارکر بوسا نووا مینوازد»، «با بیتلز»، «اعترافات میمون شیناگاوایی»، «کارناوال»، «مجموعهی اشعار یاکوت سوالوز» و «اول شخص مفرد» تشکیل شده است.
این کتاب برای اولین بار در سال ۲۰۲۰ میلادی به چاپ رسید و علاوه بر استقبال مخاطبان، نظر مثبت منتقدان مجموعههای بزرگی همچون « Publishers Weekly»، « Kirkus Reviews» و « Boston Globe» را هم برانگیخت. بنابراین «اول شخص مفرد» جزو کتابهایی است که به سرعت و در فاصلهی تنها چند ماه به زبان فارسی برگردانده شده و به بازار نشر عرضه شده است. سه نشرِ «خوب»، «نیماژ» و «افراز» ناشرانی هستند که حد فاصل ۱۳۹۹ الی ۱۴۰۰ نسخههایی از این کتاب را به چاپ رساندهاند. تمام نسخههای فارسی کتاب در قطع رقعی به چاپ رسیده و حجمی مابین ۱۵۰ الی ۱۷۰ صفحه را دارا هستند. اما بهترین «اول شخص مفرد» موجود را میتوان در نسخهی نشر خوب و با ترجمهی مشترک امیر مرزبان و امیر قاجارگر پیدا کرد.
مضمون داستانهای اول شخص مفرد
همانطور که گفتیم، اول شخص مفرد از هشت داستان جداگانه تشکیل شده است؛ داستانهایی که در دو سال، طی سالهای ۲۰۱۸ تا ۲۰۲۰ توسط موراکامی نوشته شدهاند و سپس توسط ناشر در قالب یک کتاب، گردآوری شدهاند. این داستانها غالبا از راویان میانسالی برخوردارند و مضامینِ داستانها –که از خصائص شخصیتها نشأت میگیرند-، تشابهات زیادی دارند. برای مثال علایق شخصیتها در چیزهای مشترکی مانند هنر موسیقی، ورزش بیسبال و… خلاصه میشوند. از نظر ژانر، اثر را میتوانیم به یک مجموعهی چندوجهی تشبیه کنیم که در طولِ کتاب و حتی در طول داستانها، بارها به فراز و فرود درمیآید و سرحدات مختلفی را میپذیرد. رئالیسم، رئالیسم جادویی و سوررئالیسم، سه مکتب مهمی هستند که در اول شخص مفرد حضور دارند. اما از نظر محتوایی با همان همیشگی روبهرو هستیم؛ علاقهی موراکامی به استفاده از فلسفه در بستر داستانهایی اسرارآمیز و به چالش کشیدن مرز میان انتزاعات و رویاهای انسان با عینیات، چیزهایی هستند که اصل کتاب را میسازند.
فرمِ کتاب اول شخص مفرد
یکی از کارهایی که میتواند باعث شود، شما به عنوان نویسنده، همیشه به موضوعاتی مشابه و در چارچوبی خاص یا محدود بپردازید، اما مخاطبتان را خسته نکنید که هیچ، او اصلا نفهمد شما چیزی تکراری را برایش روایت کردهاید، «استفاده از فرم [یا تمهیدات فرمی] جذاب است». موراکامی در این کتاب هم توجه خاصی به مسالهی فرم داشته و در اولین مقیاس از «من راوی» استفاده میکند. نکتهای که استفاده از آن بسیار مرسوم است؛ اما سادگیِ آن خطر افتادن به ورطهی واگویه را هم دارد. مثالهای موفق این تمهید در ایران را در آثاری همچون سه قطره خون از صادق هدایت، خروس از ابراهیم گلستان و فتحنامهی مغان اثر هوشنگ گلشیری دیده بودیم.
در داستانهای اول شخص مفرد، موراکامی سعی کرده تا از من راوی بر بستر تعریف خاطرات گذشتهی شخصیتهایش استفاده کند؛ نکتهای که باعث میشود تا وجه اتوبیوگرافیک (خودزندگینامهنوشت) کار بالا برود و به نوعی ما را یاد آثاری همچون خسی در میقاتِ جلال آل احمد بیندازد؛ با این تفاوت که آنجا میدانیم ماجراها واقعیاند و اینجا معلوم نیست. البته من راوی یکی از تمهیدات مورد علاقهی موراکامی است؛ اما به صورتی غلیظتر از همیشه در مجموعهی داستان حاضر وجود دارد و حتی به متافیکشن (یعنی اعلام حضور راوی و داستان بودنِ داستان!) هم میرسد. تا جایی که بعضا داستانها با این جملات شروع میشوند که «میخواهم فلان داستان یا خاطره را تعریف کنم!»
نکتهی جالب اول شخص مفرد این است که تقریبا همهی داستانهایش با نخی نامرئی به همدیگر مرتبطند و با وجود اینکه یک به یک، استقلال محتوایی دارند، میتوانند در راستای مضامین و حتی دورنمای خطی کلی و یکسان در نظر گرفته شوند.
استقلال یا اپیزود؟
قسمتهای اول شخص مفرد، داستان کوتاههایی مجزا هستند که از نقاطِ مختلفی از زندگی افرادی ناشناس روایت میکنند؛ اما به دلیل تشابهاتِ ریز باعث میشوند تا فرضیهی ارتباط طولی بینشان را هم رد نکنیم. البته موراکامی با این کار، دست به بداعت خاص و بکری نزده است؛ درواقع نمونهی این کار را مدتها پیش در آثار نویسندگان داخلی مانند مجموعهی داستان «یوزپلنگانی که با من دویدهاند»، اثر بیژن نجدی دیده بودیم. مجموعهای متشکل از چند داستان ظاهرا غیرمرتبط که همگی مضمون یکسان مرگ، نیستی و پوچگرایی را دربر داشتند. در اول شخص مفرد هم داستانها متفاوتند اما با ارتباطات مضمونی که در بالا گفتیم، میتوانیم ادعا کنیم که به جای استقلال تمام داستانها با مجموعهای ایپزودیک روبهرو هستیم.
موراکامی برای این کار از آشناییزدایی خوبی استفاده میکند که تمهیدی پستمدرنیستی است؛ او هیچ خصوصیت خاصی را –که محدود کننده باشد- برای شخصیتهایش در نظر نمیگیرد. اما جدای از تمهیدات فرمی، موراکامی از نظر محتوایی نویسندهای است که به تأسی از فئودور داستایوفسکیِ بزرگ، خودش را خیلی وارد متن میکند. او تمام این اعمال را از آن جهت انجام میدهد تا در هالهای از ابهام قرار بگیریم که این داستانها درمورد یک شخصیت است یا چند نفر؟ اما چون شخصیت اول داستانها، هرچه که پیش میرویم سنش بالاتر میرود و علایقی مشترک دارد، میتوانیم این احتمال را بدهیم که برداشت مد نظر خود نویسنده هم این بوده که با طرحهایی از یک زندگی مواجهیم.
البته اگر از هفت راوی ناشناس مجموعه بگذریم، با شیطنت موراکامی مواجه میشویم؛ جایی یکی از راویانِ ناشناس داستان، خود موراکامی است و علاوه بر تایید متافیکشن و حضور خود موراکامی، نشان دهندهی این است که هنرمند سعی کرده تا بیش از هر زمانی، تجربههای زیستی خود را به معرض نمایش بگذارد؛ موضوعی که در فیلمی مانند طعم گیلاس توسط مرحوم عباس کیارستمی هم دیده بودیم.
در ادامهی متن به مرور سه داستان مهم از بین هشت داستان این مجموعه خواهیم پرداخت.
خامه
خامه اولین داستان این مجموعه است و طبعا در چنین کتابی، اولین و آخرین داستان اهمیت ویژهای دارند؛ پس بدیهی است که حدس بزنیم خامه یکی از بهترین داستانهای این مجموعه هم باشد! در داستان خامه، شخصیت در ناپختهترین حالت ممکن قرار دارد، اما شروعی پرقدرت را رقم میزند؛ او را در حال بازخوانی دوران نوجوانیاش میبینیم؛ جایی که برای اولین بار با سوالها و مباحث جذابی روبهرو شده است. در این داستان و در رویهای دادائیستی، راوی از شیر مرغ تا جان آدمیزاد حرف میزند و چیزهایی پراکنده و ظاهرا بیمعنی میگوید. در این میان، باید حضور نامرئی موراکامی را ببینیم که سعی کرده تا فلسفهی ذهنی خود و آرمانهایش را هم در لابهلای مباحث و داخل مضمون خردهپیرنگهایی جزیرهای به تصویر بکشد؛ برای مثال به نقد به سرمایهداری بپردازد یا برای مثال در راستای نکات بالا، عشقی که وجود دارد غیرحقیقی و همسو با نقد به سانتیمانتالیسم میشود!
اما نویسنده با استفاده از تمهید یک ضربهی نهایی (twist ending) و کنار گذاشتن تمام چیزهای دادائیستیای که مطرح کرده، بحثی مهمتر را پیش بکشد:
دایرهای با چندین مرکز»…. باز تکرار کرد: «چندین مرکز وجود دارد. نه، شاید بینهایت؛ و این دایرهای است بدون محیط.» وقتی این را گفت اخم کرد و چین و چروکهای پیشانیاش عمیقتر شد. «آیا میتوانی چنین دایرهای را در ذهنت تجسم کنی؟»…. با حال نزار گفتم: «گمان نمیکنم در کلاس ریاضی چنین درسی را خوانده باشیم.» پیرمرد سرش را تکان داد و گفت: «البته که نه، حدس میزدم. در مدرسه که اینها یاد نمیدهند. خودت هم میدانی، مسائل مهم را در مدرسه درس نمیدهند.» پرسیدم: «آیا واقعا چنین دایرهای وجود دارد؟» پیرمرد سرش را چند بار پایین آورد و گفت: «البته که هست. چنین دایرهای وجود دارد ولی همه نمیتوانند ببینند.
پس موراکامی طعنهای به پوچی دنیا میزند و اینکه حقیقت مهمترین چیز (و تنها چیز مهم) است:
اگر وقت و تلاش کافی وقف کنی و آن چیز ارزشمند را به دست آوری، آنوقت میشود خامهی زندگیات.» [گفتم]: «خامه؟» [گفت]: «در زبان فرانسوی ضربالمثلی هست که میگوید: خامهی خامه! تا به حال شنیدهای؟» گفتم: «خیر، فرانسوی بلد نیستم.» [گفت]: «خامهی خامه؛ یعنی بهترینِ بهترینها؛ مهمترین گوهر زندگی. به آن خامهی خامه میگویند. هرچه غیر آن خستهکننده و بیارزش است.» در آن زمان واقعا نمیدانستم منظورش چیست؟ گفت: «چشمهایت را ببند و تصورش کن؛ تمام و کمال. دایرهای که چندین مرکز دارد و هیچ محیطی ندارد!!!»
و در آخر، موراکامی در رویهای ابزورد، تمام واقعیات را به کناری میاندازد:
اوایل [آن عشق] مرا آزار میداد؛ بیاندازه. خواب از چشمم ربوده بود. ولی با گذشت زمان، حالا که به آن روزها فکر میکنم، دیگر برایم اهمیتی ندارد. رهایش کردم. چون هیچ پیوندی با خامهی زندگی ندارد.
بر بالین سنگی
موراکامی با قلم ساده و در عین حال جذابش که نمودی از –سهل و ممتنعی است-، مشهور است. اما در داستان «بر بالین سنگی»، یکی از سادهترینِ سادههای خودش که نمودی از خامهی خامه است را به ما نشان میدهد تا باز به این نکته ایمان بیاوریم که «زیبایی در سادگی است!» قلم بیپیرایهی موراکامی در داستان بر بالین سنگی (دومین داستان اول شخص مفرد)، به ژانر تعلیمی نزدیک میشود و مخاطب را به صورت غیرمستقیم و در خلال داستان با فولکلور ژاپنی (خردهفرهنگ و هنرهای عامی هر ملت) آشنا میکند.
نکتهای که یکی از تفاوتهای بنیادین موراکامی با نویسندهی بزرگ دیگر ژاپن یعنی کازوئو ایشی گورو را تشکیل میدهد و در مطالبی مانند کتاب کلارا و خورشیدِ ایشی گورو به آن اشاره کرده بودیم. برای مثال احتمالا واژهی «هایکو» که بیانگر کوتاهترین گونهی شعری در جهان و شامل اشعاری سهبندی است را شنیدهاید؛ اما بعید است با دیگر گونههای جزئی شعری ژاپن آشنا باشید. موراکامی برخلاف ایشی گورو با فرهنگ ملت خودش پیوندی جدی را احساس میکند و سعی میکند از چنین فرصتهایی هم برای تبلیغ آن استفاده کند. بنابراین در خلال عشق در داستان «بر بالین سنگی»، پای گونهی شعری «تانکا» را به میان میکشد. گونهای که بیانگر شعر کوتاه ژاپنی (بلندتر از هایکو و کوتاهتر از چوکا) است و تقریبا معادل اشعار کوتاه سپید در ایران است.
پس بیایید تا تانکاهایی که در این داستان وجود دارند را مرور کنیم:
من و تو
آیا بدین سان دور از هم؟
در برجیس، شاید
قطارم را باید عوض میکردم.گوشم را که
به بالین سنگیام میچسبانم
از صدای گردش خون
خبری نیست که نیست.
زیستن در لحظه
ناممکن است اگر نتوانی
فراچنگ آوری
ثانیههای گریزپا رادر نسیم کوهستان
سری را بریدند
بی حرف و سخنی
به هنگام گلهای ادریسی
در فصل بارانی…
در خاطرم گذشت
باز دیدارمان تازه میشود؟
در خاطرم گذشت
بی هیچ بهانهای شایددیدارمان تازه میشود؟
یا به فرجام میرسد، بیهیاهو
از نور گریزان
از سایه ترسان…
تبر بینام و نشان
گرگ و میش را گردن میزند
سرگشته در بارانِ بیوقفهی عصر
چه توفیر میکند
خودت گردنت را بزنی یا غیر
گردنت را که بر بالین سنگ بگذاری
بیتردید خاک خواهی شد و خاکستر…
اول شخص مفرد
آخرین داستان این مجموعه همنام با اسم کتاب است؛ «اول شخص مفرد» داستانی است که احتمالا میخواهد فلسفهی اثر یا مهمترین فلسفهی موجود در کتاب را بیان کند که از طرف موراکامی برای این امر انتخاب شده است. البته علاوه بر تمهید فرمی که تمام ماجراها از زبان اول شخص مفرد روایت میشوند، میتوانیم به سطح بعدی این نامگذاری برویم و معنای کنایی اول شخص مفرد را برداشت کنیم. درواقع مفهومِ تنهایی چیزی است که در این داستان، پررنگتر از همیشه است و از مولفههای جذابی برای آن استفاده میکند. اما مهمترین نکتهی تنهایی این است که جنس تنهایی موراکامی، تنهایی درونی است و در ظواهر دنیوی خلاصه نمیشود؛ برای مثال حتی شخصیت اصلی اول شخص مفرد، همسر دارد اما تنهاست…