کتاب «تماشاچی محکوم به اعدام» با نام اصلی The spectator condemns to death، یکی از برترین آثار ماتئی ویسنی یک، نویسنده، شاعر و نمایشنامهنویس رومانیاییتبارِ اهل فرانسه است که مانند اکثر آثار او در قالب نمایشنامه نوشته شده و به سان آثاری که پس از مهاجرت به فرانسه نوشته به زبان فرانسوی ایراد شده است.
این کتاب در مجموعهی «دور تا دور دنیا» که یکی از جذابترین مجموعهی کتابهای نشر نی است به زبان فارسی برگردانده شده و به چاپ رسیده است؛ ترجمهی این اثر مانند قاطبهی آثار ویسنی یک، برعهدهی کسی نبوده جز تینوش نظمجو، بازیگر، نویسنده و کارگردان معاصر تئاتر ایرانی؛ چیزی که باعث میشود از کیفیت برگردانی این اثر مطمئن باشیم.
تماشاچی محکوم به اعدام جزو آثار متاخر ویسنی یک است و برای اولین بار در سال ۲۰۰۸ میلادی به چاپ رسیده بود؛ نظمجو هم با سرعت زیاد و تقریبا همزمان با چاپ جهانی اثر، آن را ترجمه کرد و در سال ۱۳۸۷، این نمایشنامه به زبان فارسی منتشر شد. نسخهی فارسی این نمایشنامه در ۱۲۸ صفحه از قطع جیبی به انتشار رسیده و تاکنون ۱۰ بار تجدید چاپ شده است. نسخهای که علاوه بر خود نمایشنامه، مشتمل بر مصاحبهی جذابی از نظمجو با ویسنی یک است.
خلاصهای از نمایشنامهی تماشاچی محکوم به اعدام
برخلاف تمایل مسبوق به سابقهی ویسنی یک در تمایز فرمی اجزای نمایشنامه، تماشاچی محکوم به اعدام اثری است که به صورت تکپردهای نوشته شده است. تماشاچی محکوم به اعدام داستان ماجرایی سوررئال را روایت میکند که در آن هر شب یک نمایش عجیب و غریب برگزار میشود؛ نمایشی که در آن چند نفر به صورت رندوم و کاتورهای انتخاب میشوند تا به بالای سن بروند؛ جایی که دادگاه برگزار میشود و افراد مذکور را به عنوان متهم، محکوم به اعدام میکنند. اما این پایان کار نیست و دیگر افراد حاضر در سالن که متهم به اعدام نشدهاند، باید نقش شاهد را برای تراشیدن دلیل اعدام متهمان و همچنین شهادت به جنایتکار بودنشان بازی کنند!
به طرز واضحی میتوانیم مضمون این اثر را مانند چند اثر دیگر ویسنی یک، مضمونی ضدکمونیستی بدانیم. مضمونی که در کتابهای دیگری مانند نمایشنامههای «حالا کی قراره ظرفا رو بشوره؟» و «چگونه تاریخچهی کمونیسم را برای بیماران روانی توضیح دهیم؟» دیده بودیم. البته بعید هم نیست که نویسندهای همچون ویسنی یک که در دل کمونیسم رومانی بزرگ شده و بنا به اعتقاداتش با سانسور و توقیف آثارش مواجه شده، تمرکز زیادی روی این ماجرا بگذارد که جزو تجربههای زیستی خودش هم بوده است.
کتاب فکاهی با بنمایهی عرفانی؟
پیشتر و در معرفی کتاب «داستان خرسهای پاندا به روایت یک ساکسیفونیست که دوستدختری در فرانکفورت دارد» از همین نویسنده گفته بودیم که ویسنی یک علاقهی خاصی به عرفان دارد؛ اما مگر عرفان چیزی جدی نیست و در مناسک و روشمندی خاصی خلاصه نمیشود؟ پاسخ ویسنی یک منفی است!
درواقع موضوعی کلی وجود دارد که بین ابزوردیسم و عرفان مشابه است و در طنز نمود خاصی دارد؛ آن هم ریشخند و پوچ دانستن دنیای واقعی (و غیر حقیقی) است. در همین راستا ابزوردیسمِ ویسنی یک همیشه با طنزی مدام همراه است و شاید او هم مانند من معتقد باشد که: «انسانهای طناز از مایهی عرفانی بیشتری برخوردارند».
در همین راستا در ابتدای تماشاچی محکوم به اعدام، ویسنی یک چند لطیفهی بامزه (و پراکنده) را روایت میکند که ظاهرا هیچ ربطی به شخصیتهای داخل نمایشنامه و پیرنگ آن ندارند؛ اما با مطالعهی دقیق نمایشنامه درخواهیم یافت که آن لطیفهها بیربط نیستند و صرفا برای تفریح اولیهی مخاطب حضور ندارند، بلکه تا انتهای داستان پویا هستند و ازشان کارکرد گرفته میشود؛ تا حدی که میتوانیم آنها را به عنوان فشردهشدهی کل ماجرای این داستان و بیانگر مانیفست مورد نظر ماتئی ویسنی یک معرفی کنیم.
فرمسازی همیشه بکر
آیا میشود تمرکز یک نویسنده بیش از هر چیز بر روی محتوای اثرش باشد، سعی بر تزریق ایدئولوژی داشته باشد و اصطلاحا با یک فرمالیست روبهرو نباشیم، اما جنبههایی قوی از فرمسازی و بازیهای ساختاری را ببینیم و مجبور شویم آنها را ستایش کنیم؟ ویسنی یک کسی است که دقیقا چنین کاری را در آثارش میکند. رویهی رئالیسم جادویی، چیزی است که در تماشاچی محکوم به اعدام هم دیده میشود؛ برای مثال اول از همهچیز در طرح قصه میبینیم که شخصیتها به جای ایجابی برخورد کردن، تفکری کاملا سلبی دارند و این مقدمهی جالب را میسازند:
دادستان: خانمها و آقایان، امشب یک جنایتکار در میان ماست!
قاضی: آقای دادستان! من توجه شما رو به آیین دادرسی جلب میکنم. تا هنگامی که جنایت ثابت نشده هیچکس جنایتکار نیست.
دادستان: مدرکی لازم نیست. جنایت رو توی صورت جنایتکار میشه خوند!!!»
همانطور که میبینید از ابتدای اثر میفهمیم با واقعیتی خارقالعاده مواجه شدهایم که قابل لمس و ظاهرا رئال است؛ اما در درونش از خرق عادتی اجتماعی رنج میبرد؛ به این سان که همهی انسانها را به صورت بالقوه متهم ساخته و آنها به جای ایجاب اتهام، باید بیگناهیشان توسط یک نهاد بالادستی سلب شود؛ که در ادامه خواهیم دید نمیشود! پس نهادی بالادستی وجود دارد که مقام انسانیت و درک اومانیستی را به سطل زباله انداخته و هر لحظه که اراده کند میتواند انسانها را به مقام متهم بودن بکشاند! مضافاً با زیباییشناسی متضاد با عرفِ ویسنی یک (که آگاهانه انجام شده است)، این اتهام همگانی، نه به عنوان چیزی خلاف عرف به عنوان یک امتیاز در جامعهی مذکور مطرح شده است:
آقای متهم! ازتون خواهش میکنم، خیلی مهمه که یک بار هم شده آدم توی زندگی هر چیزی رو با اسم خودش صدا کنه. شما الان این فرصت نادر رو توی دستهاتون دارین. فرصتی که هر کسی دلش میخواد یه بار هم شده توی زندگیش داشته باشه. شما این فرصت رو دارین که در برابر مردم، در برابر دنیا، در برابر تمدن، همهچیز رو اعتراف کنین. تصور کنین چقدر وجدانتون راحت میشه! این فرصت رو از دست ندین؛ اعتراف کنین که یه جنایتکار هستین.
موضوعی که واضحا طعنهای آشکارا به نوع برخورد اجتماعی بلشویکها به نظر میرسد. پس میتوانیم با پیش چشم داشتن این نکته دریابیم که تماشاچی محکوم به اعدام از نظر فرم پایهای قصه، دادائیستی محسوب میشود؛ اما جدای از داداییسم آگاهانه در منطق نداشتنِ اتفاقات قصه که باعث پیش آمدن دادگاه مذکور میشود، تکنیکهایی هم هستند که به این برداشت دامن میزنند و آن را زیباتر میسازند.
تکنیکهایی در خدمت محتوا
اگر با ویسنی یک و قلم او آشنا باشید میدانید که هرجا تکنیکی میبینیم، به زیبایی هرچه تمامتر باعث ذوق ما میشود؛ اما در عین حال، نویسنده آن تکنیک را در خدمت محتوای خود به کار گرفته است و رابطهی عمقی میان فرم و محتوا (همان تعامل فرم و محتوا) همیشه برقرار است.
اولین تکنیکی که بسیار زیبا به نظر میرسد، بهره بردن ویسنی یک از عنصر آشناییزدایی برای توصیف مختصات شخصیتهاست! چیزی که بیش از همه در شخصیتهای گذری و پرتعداد داستان، یعنی متهمها وجود دارد و باعث تکثرگرایی و بسط اتهامِ ایدئولوژیک میشود؛ اما کار جالب تینوش نظمجو به عنوان مترجم اثر این است که از اسامی فارسی برای شخصیتهای داستان استفاده کرده تا به پلورالیسم اثر و درنتیجه قابل لمس بودن آن بیافزاید. از سوی دیگر عنصر تعلیق همیشه با مخاطب است تا ویسنی یک بتواند هرجا دلش خواست، از عنصر غافلگیری استفاده کند؛ برای مثال در جایی از نمایشنامه، وکیل مدافع داستان به طرز کوبندهای وارد صحنه میشود و تصور بر این است که او برای رهایی و نجات دادن متهم آمده است، اما در کمال بهت میبینیم که او از دادستان و قاضی برای اعدام متهم، مصرتر است!!!
غیر از دو نکتهی یادشده، بیشتر عناصر و مولفههای جذاب اثر از جنس طنز هستند. برای مثال ویسنی یک به صورتی روتین در خلال داستان به بازتعریف فانتزی مفاهیم میپردازد، کاری جالب که کشش اصلی این داستان را میسازد:
قاضی [رو به مردم تماشاچی]: ساکت! وگرنه میگم سالن رو تخلیه کنین.
منشی [رو به قاضی]: امکان نداره آقا، مردم پول دادهن…
موضوعی که اولا بیشتر از جنس گروتسک (طنز سیاه) است؛ زیرا طعنهای به تحتالحمایه بودن و تعیّنِ قضاوت از جانب سرمایه است و ثانیا از جنس آیرونی است؛ با این وجود، در جاهایی هم میبینیم که ویسنی یک به رکاکت خاصی روی میآورد و ثانینی از ماجرا را میسازد که در آن جابهجایی و نامتوازنی واقعیات را مد نظر دارد، پس از جنس آیرونی است. برای مثال در جایی از داستان کسی میآید و اعتراف به قتل میکند اما قاضی او را رها میکند و برای دیگری جرم میسازد:
اولین شاهد: جنایتکار منم!
وکیل مدافع: شما کی رو کشتی الاغ؟
اولین شاهد: من مادرم رو کشتم…
وکیل مدافع: این دیگه چهجور شاهدیه؟ شما میخواین قوهی قضاییهی این کشور رو ضایع کنین؟
دادستان: شاهدهای دیگهای هم دارم.
وکیل مدافع: صداشون کنین.
دادستان [به اولین شاهد]: برو گمشو.
مدینهی فاسدهی ناکجا
در تماشاچی محکوم به اعدام به طرزی واضح با یک مدینهی فاسده (همان پادآرمانشهر یا دیستوپیا) مواجه هستیم؛ پادآرمانشهری که در آن حتی وکیل مدافع هم علیه تودهی مردم حرکت میکند و منفعت آنان را زیر سوال میبرد. اما به راستی در چنین وضعیتی چه کسی بیشتر مقصر است؟ اعضای دادگاه یا مردم تماشاچی؟
در مقام برداشت از جایگاه و کنشگری مردم میتوانیم به چند موضوع بپردازیم؛ از طرفی شوق مردم در قبال همراهی ظالم، مهمترین نکتهی مورد تقبیح ویسنی یک است؛ چهاینکه حتی از نظر کسی همچون دزموند توتو، انفعال هم نکوهیده است، چه رسد به همراهی؛ اویی که میگوید:
اگر در بیعدالتیها بیطرف هستید، یعنی طرف ستمگر را گرفتهاید!
پس با تکیه بر این نکته میتوانیم به طعنهی موجود در اسم کتاب هم برسیم؛ طعنهای که فراتر از یک اسم عمل میکند و به صورت آگاهانه بدون منطق حضور دارد تا تصور کنیم که عامل اعدام خودش هم خودش است و گویی که چنین انسانی، اساسا به مازوخیسم مبتلا شده است. و از سوی دیگر یاد اثر برتولت برشت میافتیم:
اوّل به سراغِ یهودیها رفتند
من یهودی نبودم، اعتراضی نکردم.پس از آن به لهستانیها حمله بردند
من لهستانی نبودم و اعتراضی نکردم.آنگاه به لیبرالها فشار آوردند
من لیبرال نبودم، اعتراض نکردم.سپس نوبت به کمونیستها رسید
کمونیست نبودم، بنابراین اعتراضی نکردم.سرانجام به سراغِ من آمدند
هر چه فریاد زدم کسی نمانده بود که اعتراضی کند…
استفاده از موتیفها دیگر تمهید مثالزدنی ویسنی یک است؛ برای مثال «اسلاید» (به مثابه سند شهادت دادن) چیزی است که همهجای نمایشنامه حضور دارد و نشاندهندهی عمق له شدن آزادیهای فردی یک شهروند –حتی در جزئیترین حقوق او- در فرآیند زیر نظر داشتن همیشگی افراد است. این قسمت را بخوانید:
وکیل مدافع: بهمون بگین متهم چندبار امشب اینجا پلک زد؟
چهارمین شاهد: پانزده هزار و چهارصد و سی و هفت بار.
دادستان: شما واقعا حساب کردین؟ واقعا؟!!!
اما اگر به فرم بازگردیم با معناگریزیهایی جالب هم مواجه میشویم که در تداوم مولفههای قبلی نشان میدهد ما با اثری پستمدرن روبهرو هستیم. به این بخش توجه کنید:
وکیل مدافع: همهی این آلات جدا… دهن، دماغ، گردن، چشم، لکه… میتونین همهشون رو جمع کنین و به یک واحد برسین؟
سومین شاهد: کدوم آلات؟ کدوم واحد؟
دادستان: خانم، همهی این قطعات رو باید به هم بچسبونین… توی هوا که نمیشه ولشون کرد… همهی اینها یک بدن هستن… شما بدن رو نمیبینین؟ آدمش رو نمیبینین؟
منشی: روشن کنم؟
قاضی: خانم، جلوی شما یک انسان وجود داره!
سومین شاهد: چه جالب! دقت نکرده بودم…
پایانبندی تماشاچی محکوم به اعدام
از یک کار ابزورد نباید انتظار پایانبندی نقطهای و نتیجهگیری تزریقی داشته باشیم؛ در همین راستا پایانبندی کار حدود ۴۰ صفحه از نمایشنامه را تشکیل میدهد و از نظر زمانی در انتها نیست! ویسنی یک در پایانبندی خود اول از همه نشان میدهد که آخر و عاقبت آنارشی و هرج و مرج چه خواهد شد و از آنجا که لایه دوم مضمون نمایشنامه مربوط به کمونیسم است، پایانبندی اثر را میتوانیم ارجاعی به جملهی «انقلاب فرزندان خودش را هم میبلعد!» بدانیم.
جایی که دادستانِ داستان (یعنی عامل تمام دستگیریها!) ازخودبیگانه میشود و تقاضا میکند تا او را محاکمه و اعدام کنند! و سپس در کمال ناباوری، اعضای دیگر دادگاه هم خودشان را محاکمه میکنند و لایق اعدام میدانند. اما در نهایت و دومین پایانبندی تماشاچی محکوم به اعدام، طی متافیکشنی جذاب، اعضای دادگاه در فراخواندن شاهدان متوجه میشوند که کارگردان و نویسندهی نمایش را فرا خواندهاند و خود اعضای دادگاه هم جزئی از یک نمایش بزرگتر بودهاند. نکتهای که میتوان آن را در همان حد متافیکشن و به مثابه یک هجوآلودی ساده برداشت کرد؛ ولی غیر از بار طنز این اتفاق، باز هم ویسنی یک از این خردهپیرنگ به راحتی عبور نکرده است. درواقع او تمام مکاتب و جریانها را به واسطهی این خردهپیرنگ به سان عروسک خیمهشببازی دستانی بالاتر از دستهای پیدا معرفی میکند…