خبر کوتاه است و هولناک: قرار است مطابق با پیشگوییهای کتاب «اگنس ناترِ جادوگر، به نام پیشگوییهای ظریف و دقیق اگنس، دنیا خیلی زود به پایان برسد! اگر شما هم مثل دو شخصیت جذاب توی رمان «فال نیک» از نابودی دنیا در هراسید و دوست دارید برای نجات دادنش تلاش کنید، با ادامهی این معرفی همراه باشید!
گیلمن و پرچت، این دو ذهن زیبا
معمولاً نسبت به کتابهایی که به صورت مشترک نوشته شدهاند و نام دو نویسنده روی جلدشان نقش بسته، حس خوبی ندارم؛ اما «تری پرچت» و «نیل گیمن» دو نویسندهی شناختهشده و صاحبسبک انگلیسی، در «فال نیک» نشان دادهاند که این حس بد، گاهی ممکن است حسابی و از بیخ و بن اشتباه باشد. آنها با نوشتن این رمان درخشان که در سال ۱۹۹۰ منتشر شد و در سال ۱۹۹۱ نامزد دریافت بهترین رمان فانتزی جهان شد، ثابت کردند که گاهی کنار هم بودن دو تا مغز خلاق و دیوانه، میتواند نتیجهای فوقالعاده جذاب به همراه داشته باشد و شاید برخلاف تصور ما ایرانیها از کار گروهی، نتیجهی نوشتن یک اثر با تعامل دو مغز، میتواند فراتر از تصور مخاطب بدبینی مثل من برود و بسیار دلچسب باشد. فال نیک در ایران توسط انتشارات «بهنام»، با ترجمهی «سوگند رجبینسب» منتشر شده است.
و اما قضیهی این کتاب جذاب چیست؟ همانطور که در ابتدای این متن هم به آن اشاره شد، داستان کتاب مربوط میشود به هنگامی که طبق پیشگوییهای نوشته شده در کتاب یک جادوگر قدیمی به اسم «اگنس»، رخ دادن «آرماگدون» یا همان آخرالزمانی که در اکثر ادیان و پیشبینیها به آن اشاره شده، بسیار نزدیک است و همهچیز دارد خیلی شتابزده، برای نبرد ارتش بهشت و جهنم و پایان یافتن دنیا و نابودی مطلق آن، آماده میشود.
DNA شیطان یا تربیت او؟ مسئله این است!
این وسط، دو فرشتهی نمایندهی بهشت و جهنم به نامهای «ازیرافیل» و «کرولی» که سالهاست روی زمین زندگی میکنند و هدف والایشان هم کمک به تیم خودشان در نبرد پایان دنیاست، برعکس، میخواهند تمام تلاششان را بکنند که از این واقعه جلوگیری کرده، و دنیا را نجات بدهند، چون آنقدر طولانی روی زمین زندگی کردهاند و به آن علاقمند شدهاند که نمیتوانند نابودیاش را تحمل کنند. ازیرافیل در اصل، فرشتهی نگهبان بهشت با آن شمشیر مشهور آتشینش است و کرولی هم، ماری است که آدم و حوا را برای چیدن سیب و تبعید شدن به زمین، گول زده است. این دو سالهای طولانی است که در قامت انسانی، ساکن زمین هستند و وظایف ریز و درشتی دارند که به انجام آنها میپردازند. اما کتاب با پرداختن به ماجرای یکی از مهمترین وظایف آنها در راستای همین نبرد آخرالزمان، داستانش را شروع میکند؛ ماجرای عوض کردن یک بچه در زایشگاهی تحتکنترل راهبهها. بچهی موردنظر که به کرولی تحویل داده شده و در اصل پسر شیطان است و باید نبرد آخرالزمان را سالها بعد به پا کند و به نوعی، استارتش را بزند، باید نزد خانوادهای بزرگ شود که جهنم تعیین کرده. بعد از عوض کردن بچه با نوزاد حقیقی آن خانواده که درست همان شب به دنیا آمده، ازیرافیل و کرولی تمام تلاششان را میکنند که آن بچه را تحت تربیت خود بگیرند. آنها به شکلهای مختلفی مانند باغبان یا پرستار، به بچه نزدیک میشوند و به طور مساوی، از خیر و شر برایش میگویند تا بچه، اگرچه با ذات و سرنوشتی محتوم و شیطانی به دنیا آمده، اما اگر قرار است چند درصد، شیوهی تربیت شدنش هم بر سرنوشتش اثر بگذارد، از این کورسوی امید هم استفادهشان را کرده باشند:
آزیرافیل پرسید: «اگه بچه به طور شیطانی تربیت نشه، چه بلایی سرش میاد؟
– هیچچی، روحش هم خبردار نمیشه.
– اما ژنتیک…
کرولی گفت: «با من از ژنتیک حرف نزن. چه ربطی داره؟ شیطان بزرگ رو ببین. اول فرشته بود و بعد تبدیل شد به دشمن بزرگ. اگه بخوای به ژنتیک فکر کنی، پس این بچه فرشته میشه. بههرحال پدرش قدیمها در بهشت بروبیایی داشته. اینکه بگیم چون پدرش شیطان شده این بچه هم تبدیل به شیطان میشه، مثل اینه که بگیم یه موش دمبریده صاحب یه بچهی بدون دم میشه. باور کن تربیته که مهمه.»
در ستایش هجو
به جز این تنهی اصلی، در کتاب خردهروایتهای زیادی وجود دارد که آن را تبدیل به یک اثر هیجانی و پرماجرا میکنند. اثری که ساختاری طنز و درواقع بیش از هر چیز، هجوآلود دارد. تقریباً تمام ایدههای مطرحشده در کتاب، اول میروند زیر پوستهای از هجو و بعد بیان میشوند. برای مثال، چهار سوارکار آخرالزمان که در پیشگوییهای دین مسیحی در انجیل دربارهشان صحبت شده که سوار بر اسب میآیند تا در نبرد آخرالزمان کمک کنند، در کتاب تبدیل شدهاند به چهار موتورسوار! همچنین مسائلی مثل مرگ، پیشگویی و جادوگری و اعتقاد به آنها، لزوم کشتار یا زنده نگه داشتن نسل جادوگرها، و مهمتر از هر چیز نبرد دو نیروی مختلف از جانب بهشت و جهنم، از مضمونهای مهم مطرحشده در کتاب، در پوشش هجو هستند.
داستان از زبان راوی دانای کل مطرح میشود و در هر فصل خود، این زاویهدید را به یکی از شخصیتهای اصلی یا فرعی مثل موتورسوارها، جادوگر و جادوگریاب، زن پیشگو، پسر شیطان و… نزدیک میکند تا ماجرا را به طریقی همهجانبه، پیش ببرد و برساند به نقطهی موردنظرش یعنی لحظهی رخ دادن نبرد آخرالزمان.
دو روی یک سکه
یکی از مهمترین مواردی که میتوان در بررسی محتوایی کتاب به آن اشاره کرد، این است که جدا از لایههای اجتماعی، انسانی، دینی، و حتی سیاسی مختلفی که کتاب در خلال ماجراها و خردهماجراهایش به آنها میپردازد، میشود گفت شاید بیشترین چیزی که داستان به آن میپردازد، مسئلهی چیستی خیر و شیر و سیال بودن معنای این دو اصل است. درواقع کتاب فال نیک، آن نگاه جامد و سفت و سخت و مطلقگرایی که نسبت به معنای دو امر «خیر» و «شر» وجود دارد را میشکند، و نشان میدهد که همهچیز نسبی است و نمیشود صرفاً از روی ذات و معنایی که یک روزی، یک جایی به یک امر نسبت داده شده، آن را قضاوت صددرصدی کرد و هرگز اجازهی زیرسوال بردنش را به خود نداد.
نمونهی بارز این مضمونپردازی در کتاب، دو شخصیت اصلی آن یعنی ازیرافیل و کرولی هستند که هرکدام قرار است به تنهایی خیر و شر (خدا/شیطان) را روی زمین نمایندگی کنند، اما نوعی رابطهی دوستی بین آنها شکل گرفته، تاحدی که آرمان و هدف مشترک پیدا کردهاند و هرکدام به سبک خودشان، برای تحقق آن تلاش میکنند. این نگاه جذاب که در عین استفاده از یک چارچوب پذیرفتهشدهی دودویی، همزمان کلانروایت قضاوت دربارهی خیر و شر را میشکند و رد میکند، در کتاب بسیار نمود دارد و از برجستهترین پیامهای آن است:
از نظر کرولی، جهنم معدن شرارت نبود، درست همانطور که بهشت فوارهی نیکیها نبود. آنها تنها دو بخش مختلف در شطرنج گیتی بودند. جایی که واقعاً میتوانستی خیر و شر واقعی را پیدا کنی، ذهن انسانها بود.
شیاطین و قوانین فیزیکی
جنبهی فانتزی و تصویری کتاب، یکی از پختهترین و جذابترین قسمتهای آن است. مواردی مثل پیشبینی اتفاقاتی که قرار است در روز پایان دنیا اتفاق بیفتند، مثل بارش باران ماهی، بالا آمدن آتلانتیس از اعماق آب، به پا شدن طوفان و… در میان خطوط کتاب، تصویرهایی جالب میسازند که مخاطب میتواند خودش را در اتمسفر جالب کتاب حس کند. از این عناصر فانتزی و دیوانه توی کتاب زیاد میشود پیدا کرد. مثلاً کرولی با ترساندن گیاهانش، به آنها نوعی شوک روحی و روانی وارد میکند تا خوب رشد کنند و جرات نکنند خراب بشوند! درست مثل ترس و وحشتی که مذهب به برخی از آدمها میدهد تا جرات منحرف شدن از مسیر تعیینشده را نداشته باشند. یا مثلاً، شیاطین ریز و درشت مختلف موجود در کتاب، میتوانند حتی بهطور فیزیکی! وارد تلویزیون، تلفن، ضبط ماشین و بهطورکلی رسانههای ارتباط جمعی بشوند و از آن طریق با هم ارتباط بگیرند:
ممکن است بپرسید چند شیطان میتوانند روی نوک یک سنجاق برقصند؟ بههرحال شیاطین هم از نسل فرشتگان هستند و حداقل میرقصند. البته نه چیزی که من و شما نام رقص بر آن بگذاریم، نه رقص خوب و حرفهای. پس اگر پرسش را اینگونه مطرح کنیم، پاسخ «تعدادی زیاد» است. البته باتوجهبه اینکه آنها جسم خود را رها کنند، که اتفاقاً این کار برای آنها بسیار جذاب است. شیاطین محدود به قوانین فیزیکی نیستند. اگر به صورت دیگری به موضوع نگاه کنیدف دنیا یک توپ کوچک و گرد است؛ درست مانند این گویهای شیشهای که وقتی تکانشان میدهی داخل آنها یک کولاک مینیاتوری به راه میافتد…
و یا این صحنهی جذاب تعقیب و گریز دو موجود شیطانی که در یک تماس تلفنی مخفی شدهاند:
درحالحاضر کرولی با سرعت خیلی زیاد مشغول سفر در تلفن است. زییینگ. زییینگ. کرولی با سرعت نور وارد یک مکالمهی تلفنی شد. هاستر کمی عقبتر از او بود، و این موضوع به نفع کرولی تمام میشد. البته هنگامی که از خط تلفن بیرون میآمدند، دیگر فاصلهای بینشان نبود…
و جذابیت اثر در این است که هم میشود با لایهی رویی این فانتزی جذاب، سرگرم و غرق هیجان شد و لذت برد، و هم میشود با وجههی نمادین و طعنهآمیز و پیامهای موجود در آن همراه شد و اینبار دوبرابر لذت برد.
و اما وصیتنامهی تری پرچت
همچنین از نظر ترجمه و کیفیت آن، میشود گفت کتاب از برگردان قابلقبولی به فارسی برخوردار است، اما جذا از برخی ایرادهای ویرایشی، تایپی و حتی محاورهای شدن زبان اثر در برخی جملات و کلمات که لزوم ویراستاری دقیقتر کتاب در چاپهای بعدی را بسیار یادآوری میکند، احساس میشود که آن زبان طنزآلود و هیجانی داستانکهای مختلف کتاب، زیاد در نسخهی فارسی منتقل نشده است. این مسئله شاید به خاط ترجمهی دقیق و نسبتاً word for word کتاب باشد، که البته همچنان در بسیاری جاها، طنز اصلی را منتقل میکند، اما به نظر میرسد تاحدی، فاقد آن حس اوریجینال اولیه است –که البته خاصیت ترجمه همین است- و نیاز به یک بازنویسی ادبی پختهتر دارد.
و به عنوان حسن ختام، جا دارد اشاره کنیم جنبهی تصویری کتاب که بالاتر از آن صحبت شد، آنقدر جذاب است که خود تری پرچت، آرزو داشت قبل از مرگش، بتواند این رمان را تبدیل به فیلم یا سریال کند و در آخر هم این آرزو به ساخت یک مینیسریال به همین نام با فیلمنامهی خود نیل گیمن از روی تکتک ماجراهای رمان، و با بازی دیوید تنت و مایکل شین، منجر شد و خیلی هم خوب از آب درآمد، چیزی در حد خود رمان و حتی فراتر از آن. شاید موفقیت همین مینیسریال بود که باعث شد کتابی که در سال ۱۹۹۰ منتشر شده، در سال ۱۴۰۰ به فارسی نیز برگردانده و منتشر شود؛ چرا که معمولاً مخاطب عام تماشای فیلم و سریال را به خواندن اثر اصلی، ترجیح میدهد. در این مورد استثنائی، میتوان سطح مینیسریال را در حد خود کتاب و حتی بالاتر از آن دانست.