اگر فهرستی از کتاب‌های مهم و پرآوازه را در دسترس داشته باشیم بی‌تردید جمهور یکی از کتاب‌هایی به‌شمار می‌رود که در این فهرست جای دارد. جمهور به‌قلم کسی نوشته‌شده که دوست‌داران کتاب به‌ویژه علاقه‌مندان به فلسفه او را می‌شناسند و با اندیشه‌هایش آشنایی دارند. این شخص افلاطون، فیلسوف شهیر یونانی است. افلاطون در جمهور هسته‌ی اصلی گفت‌گویش را عدل قرار داده و سپس به ترسیم آرمان‌شهر خود پرداخته است. ما در این کتاب شاهد سلسله‌ گفت‌وگوهایی هستیم که میان سقراط و کسان دیگر شکل می‌گیرد و سبب آشنایی و آگاهی مخاطب از اندیشه‌ها و نظریات آن‌ها می‌شود. ما در این‌جا می‌خواهیم جملاتی از کتاب جمهور را تقدیم شما کنیم اما پیش از آن بهتر است کمی با افلاطون اشنا شویم. پس با ما همراه باشید.

آشنایی با افلاطون، نویسنده‌ی کتاب جمهور

افلاطون در حدود سال ۴۲۷ یا ۴۲۸ پیش از میلاد چشم به جهان گشود. نام اصلی او آریستوکلس بود و به‌خاطر ظاهر تنومندش به افلاطون مشهور شد. خانواده‌ی افلاطون از اشراف بودند و هنگامی که پدرش آثار هوش و ذکاوت را در پسرش دید معلم‌هایی در رشته‌های مختلف برای او گرفت. زمانی که افلاطون به بیست‌سالگی رسید شاگرد سقراط شد و هشت‌سال نزد او به یادگیری مشغول بود و پس از دستگیری و مرگ استادش از آتن رفت و چند‌سالی را در شهرهای مختلف سپری کرد و در همین ایام بود که به فراگیری دانش‌هایی نظیر ریاضیات و نجوم پرداخت. افلاطون پس از بازگشت به آتن اقدام به برپایی آکادمی‌ای کرد که مانند یک دانشگاه در آن رشته‌های مختلقی آموزش داده می‌شد.

فیلسوف شهیر یونانی در حدود سال ۳۴۷ یا ۳۴۸ پیش از میلاد چشم از جهان فروبست.

جملاتی برگزیده از کتاب جمهور

شکی نیست که سکونت خاطر و رهایی کامل از قید شهوات در پیری فراهم می‌شود و آن‌گاه که غلیان هوا و هوس فرو می‌نشیند حقیقتا همان‌طور که سوفوکل گفت مثل این است که انسان از دست عده‌ای ظالم دیوانه رسته باشد.

***

مشقات پیران و شکایاتی که از بستگان خود دارند فقط یک منشا دارد و آن ای سقراط پیری نیست بلکه طبیعت اشخاص است زیرا آن‌هایی که دارای طبع ملایم و منطقی هستند پیری بار گرانی نیست و حال آن‌که برای طبایع سرکش، جوانی و پیری هر دو پرمشقت است.

***

درست است که حتی برای شخص خردمند هم پیری تحمل پیری وقتی با فقر توام باشد آسان نیست اما از طرف دیگر مرد بی‌خرد هرقدر هم توانگر باشد هرگز نمی‌توانددر درون خود آسایش و آرامشی برقرار کند.

***

اما تو ای سقراط می‌دانی که وقتی شخص نزدیکی مرگ را احساس می‌کند اندیشه‌هایی که تا آن‌وقت هرگز خاطر او را مشغول نکرده بود باعث بیم و هراس او می‌شود. یک وقت همین شخص به حکایات راجع به عالم مردگان و به این عقیده که ستم‌کاران این دنیا در آن دنیا مجازات خواهند شد می‌خندید اما اکنون فکر این‌که شاید این حکایات و اقوال راست باشد روح او را شکنجه می‌دهد و خواه به‌علت ضعف پیری و خواه به‌علت نزدیکی به جهان دیگر به این‌گونه مسائل توجه بیشتری می‌کند و ترس و بدگمانی بر او چیره می‌گردد. آن‌گاه شروع به محاسبه‌ی اعمال خود می‌کند و به این فکر می‌افتد که آیا به کسی ظلمی کرده استیا نه و اگر از گذشته‌ی خویش اعمالی به‌یاد بیاورد غالبا مانند کودکان، وحشت‌زده از خواب بیدار می‌شودو دائما در انتظار بلا به‌سر می‌برد. اما حالات کسی که در خود ظلمی سراغ ندارد چنین نیست زیرا امید یعنی آن یار مهربانی که پیندار شاعر آن را پرستار پیری نامیده است همواره همراه اوست.

***

گفتم پس ای پولمارکوس، بدی‌کردن خواه با دوست و خواه با دیگران کار آدم عادل نیست بلکه کار شخص ظالم است. گفت ای سقراط آن‌چه می‌گویی به‌نظر من تردید نا‌پذیر است. گفتم پس اگر کسی گفته باشد که عدالت عبارت است از ایفای حق و مقصودش این باشد که حق‌گزاری، بدی‌کردن با دشمن و نیکی‌کردن با دوست است چنین کسی خردمند نبوده و گفته‌ی او مطابق با حقیقت نیست زیرا بر ما مبرهن گردید که هرگز روا نیست انسان به کسی بدی کند. گفت صحیح است.

***

همین افراط در ظلم است که ستم‌کاران را به منتهای درجه‌ی سعادت رسانیده و ستم‌دیده‌گان را که نمی‌خواهند ظلم را با ظلم مقابله نمایند دچار بدبختی می‌سازد. همین ظلم است که به ستم‌گران اجازه می‌دهد که به دستبردهای کوچک اکتفا نکرده و با توسل به جبر و تزویر، تعدی فاحش به مال دیگران کنند بی‌آن‌که میان اشیای مقدس و اموال خصوصی و عمومی فرق گذارند. اگر این‌گونه ستم‌گری‌ها از یک فرد عادی مشاهده شود او را محکوم به مجازات کرده و رسوا می‌سازند و به تناسب نوع تعرضی که از او سر زده باشد عناوینی از قبیل هتک حرمت مقدسات یا برده‌فروشی یا تجاوز به ملک دیگران یا کلاه‌برداری و یا دزدی برای اعمال او قائل می‌شوند، اما این عناوین ننگین به ستم‌کارانی که اموال زیردستان را یک‌باره چپاول کرده و خود آنان را هم به‌اسارت در‌می‌آورند اطلاق نمی‌شود، برعکس هم‌میهنان آن‌ها بلکه همه‌ی کسانی که از مظالم بی‌باکانه‌ی آن‌ها آگاهند آنان را خوش‌بخت و سعادت‌مند می‌خوانند.

***

اگر مردم ظلم و ستم را تقبیح می‌کنند از این رو نیست که از ارتکاب آن بیزارند بلکه از این سبب است که می‌ترسند دیگران به ان‌ها ظلم کنند.

***

گفت مگر نمی‌دانی که حب جاه و مال از جمله‌ی معایب به‌شمار رفته و در واقع هم همین‌طور است؟ گفت راست است. گفتم به همین دلیل حب مال و افتخارات هیچ‌کدام نیک‌مردان را ترغیب به قبول مشاغل حکومتی نمی‌نماید، این قبیل اشخاص اخذ مزد را دوست نمی‌دارندزیرا نمی‌خواهند مردم آن‌ها را به‌مناسبت گرفتن پولی در ازای خدمت مزدور بخوانند و از طرفی هم نمی‌خواهند با استفاده‌ی نامشروع از شغلی که پذیرفته‌اند کیسه‌ی خود را انباشته و خود را در معرض تهمت دزدی قرار دهندو چون جاه‌طلب هم نیستند حس شهرت‌جویی و افتخارطلبی نیز آن‌ها را ترغیب نخواهد کرد، پس اگر صلاح در این باشد که حکومت به‌دست چنین کسانی سپرده شود باید آنان را با تهدید به مجازات به‌قبول این کار مجبور ساخت و شاید به‌همین دلیل باشد که قبول این مشاغل در غیرصورت اجبار در انظار مردم ننگین است.

***

بزرگ‌ترین کیفر برای شخصی که راضی به‌قبول شغل حکومت نباشد این خواهد بود که محکوم شخصی فرومایه‌تر از خود گردد و به‌عقیده‌ی من این‌که مردم نیکوکار رنج تصدی امور را به‌خود هموار می‌کنند از ترس همین کیفر است و بنابراین تصدی مقامات حکومتی در نظر صلحا، سعادت یا وسیله‌ی کسب ثروت نیست بلکه وظیفه‌ای است که اجبارا به‌قبول آن تن درمی‌دهند زیرا کسی را از خود بالاتر یا با خود برابر سراغ ندارند که این کار را به او واگذار کنند.

***

ظاهرا خاصیت ظلم این است که در همه‌جا کینه بار آورد، پس اگر در میان آزادگان یا بندگان بروز کند آیا بین آن‌ها بغض و اختلاف ایجاد نخواهد کرد و توانایی همکاری را از آن‌ها سلب نخواهد نمود؟ گفت همین‌طور است. گفتم اگر بین دو نفر بروز کند چه می‌شود؟ آیا همان مخالفت و کینه‌ورزی و خصومت که اینان با مردم عادل دارند بین خودشان ظاهر نخواهد شد؟ گفت چرا. گفتم ای دوست گرامی اگر ظلم در یک فرد بروز کند آیا خاصیت خود را از دست می‌دهد یا آن خاصیت بدون کم‌و‌کاست باقی می‌ماند؟ گفت ممکن است فرض کنیم که خاصیت آن باقی می‌ماند. گفتم پس بدیهی است که ظلم در هر جا که ظاهر شود خواه در یک شهر، خواه در یک قبیله، خواه در یک سپاه، خواه در میان جمعیتی دیگر خاصیتش این است که ایجاد نفاق و اختلاف کرده و توانایی همکاری را از آن جمع سلب کند  و بین افراد آن جمعیت و هم فی‌مابین آنان و مردم عادل خصومت تولید نماید.

***

آن‌گاه که جز شریف و عاقل و حاکم نفس انسان به‌خواب می‌رود جز بهیمی و وحشی نفس که از خوردن و آشامیدن سیر شده بنای جست‌وخیز می‌گذارد و از خواب گریخته و در صدد نیل به آرزوهای خود برمی‌آید. چنان‌که می‌دانی این جز نفس در چنین حالت به‌اندازه‌ای جسور است که از هیچ‌چیز باک ندارد. گویی از قید حیا و عقل آزاد و فارغ است.   

دسته بندی شده در:

برچسب ها: