این روزها کمتر کسی ممکن است با ماجراهای نارنیا آشنایی نداشته باشد. کتابی که طی سال‌های ۱۹۴۹ و ۱۹۵۴ م. در هفت جلد مختلف نوشته شد و طولی نکشید تا به یکی از محبوب‌ترین آثار ادبیات کودکان تبدیل شود و بر اساس آن، فیلم‌های سینمایی مختلفی نیز روی پرده رفت. این کتاب با نمادها، موجودات کهن و افسانه‌های مختلف،‌ یکی از غنی‌ترین آثار فانتزی در ادبیات کودکان به شمار می‌رود. گرچه برخی از منتقدان، نظر متفاوتی دارند. درواقع در این‌که نارنیا بین کودکان واقعا محبوب است، هیچ شکی نیست؛ ولی طبیعتاً این کتاب نیز مملو از ایدئولوژی‌هایی است که با سیاست‌هایی خاص به ذهن کودکان تزریق می‌شود و شخصیت آن‌ها را دستکاری می‌کند. ما نیز قرار است راجع به محتوای این کتاب و ایدئولوژی‌هایی که در آن قرار گرفته صحبت کنیم و به سیاست‌های پنهانی که در آن جای گرفته است، پی ببریم. اما قبل از آن، بیایید چند کلامی با نویسنده‌ی این اثر آشنا شویم.

سی. اس. لوئیس

کلایو استیپلز لوئیس نویسنده‌ی ایرلندی است که در سال ۱۸۹۸ به دنیا آمد و به‌جز نویسندگی، مدتی در دانشگاه نیز به تدریس مشغول شد. او علاوه‌بر نویسندگی در حوزه‌ی نقد و پژوهش‌های ادبی نیز فعالیت‌هایی را به ثبت رسانده است. از جمله آثار داستانی او می‌توان به بازگشت زائر، از سیاره‌ی خاموش، همچون سفر به زهره، آن قدرت زشت و هفت‌گانه‌ی نارنیا اشاره کرد. هفت‌گانه‌ی نارنیا، شامل هفت جلد است که به ترتیب «خواهرزاده‌‌ی جادوگر»، «شیر، ساحره و کمد لباس»، «اسب و پسرک او»، «شاهزاده کاسپین»، «سفر کشتی بامداد نورد»، «صندلی نقره‌ای» و «آخرین نبرد» نام دارند. داستان‌ها ماجرای بچه‌های خانواده‌ی پونسی را به تصویر می‌کشند که از طریق کمد لباس اتاق خود، به دنیایی جادویی می‌رسند و در آن‌جا باید به شیر اصلان کمک کنند تا به مبارزه با بدی‌ها برود و عدالت را برقرار سازد.

بخش‌های تاریک داستان نارنیا

اگر قرار بود مثل میلیون‌ها انسانی که مجموعه‌ی نارنیا را می‌پرستند صحبت کنیم، این مقاله چیز جدیدی برای گفتن نداشت. ما قرار نیست از لذت وزش باد به پوست صورت، حین باز کردن کمد لباس اتاقتان صحبت کنیم؛ بلکه می‌خواهیم راجع به جنبه‌های تاریک این مجموعه‌ی قطور حرف بزنیم. باورتان بشود یا نه، نارنیا نیز مثل خیلی از داستان‌های افسانه‌ای، بخش‌های تاریکی دارد که با ایدئولوژی مسموم ترکیب شده است. فیلیپ پالمن نیز در این زمینه، مقاله‌ای نوشته که در آن، سی. اس. لوئیس را یک متقلب و دروغگو می‌داند. او حتی به این نکته نیز اعتراض می‌کند که چرا هر سال باید تولد نویسنده جشن گرفته شود و تا این حد، مورد توجه عموم قرار بگیرد. هرسال، تولد سی اس لوئیس به انواع و اقسام مختلفی جشن گرفته می‌شود و این جشن به نوعی با ماجراهای نارنیا مرتبط است. در واقع هر سال شرکت‌های اسباب‌بازی‌فروشی، بازیگرها، ناشران و… آن‌قدر کتاب را تبلیغ می‌کنند که ماجراهای نارنیا، کامیون‌کامیون به فروش می‌رسد! از آن جالب‌تر این‌که عده‌ای به زندگی شخصی نویسنده نیز علاقه‌مند شده و بر اساس آن، کتاب‌هایی نوشته و فیلم‌هایی ساخته‌اند. سوال جالب این است که چرا؟ چه چیزی در این اثر فانتزی وجود دارد که چنین توجه رو به رشدی را نه‌تنها به آثار بلکه به زندگی نویسنده جلب می‌کند؟

بیایید ابتدا به علت محبوبیت این اثر میان کودکان بپردازیم. وقتی ماجراهای مختلف، به روشی سطحی، شلوغ شده و بهم می‌پیچند، طبیعتاً می‌توانند نظر بچه‌ها را نیز جلب کنند. درواقع اگر بخواهیم رک‌تر صحبت کنیم، باید بگوییم که چه چیزی از این اثر واقعا پیچیده است؟ حضور موجودات افسانه‌ای قبول و درگیری‌هایی که بین خیر و شر وجود دارد. اما در مقایسه با سایر رمان‌های فانتزی، چه چیزی این رمان را خاص کرده است؟ شاید بتوان گفت، رمان صرفا برای جذب کودک نوشته شده و سیاست‌هایی که در آن قرار گرفته نیز برای درگیر کردن ذهن کودکان است. اما گاهی اوقات، بزرگسال‌ها نسبت به مقصود اصلی ماجرا مشکوک می‌شوند. چرا که گاهی نارنیا چیزی جز زن‌ستیزی، نژادپرستی، مفاهیم سادومازوخیستی و خشونت دربر ندارد.

برای مثال می‌توان به یکی از ناپسندترین لحظات این کتاب که در پایان آخرین جنگ رخ می‌دهد اشاره کرد. زمانی که اصلان به بچه‌ها می‌گوید که جنگ تمام و تعطیلات شروع شده است. زیرا تمام آن عزیزان دیگر مرده‌اند. حل یک مسئله‌ی داستانی با کشتن یکی از شخصیت‌ها کاری است که بسیاری از نویسندگان انجام داده‌اند. ذبح کردن بسیاری از کاراکترها و ادعای این‌که حالا آن‌ها راحت شده و از اوضاع خوبی برخوردار هستند، نمی‌تواند برای بچه‌ها مضمون خوبی باشد. در داستان هری پاتر، هری دائما فقدان پدر و مادرش را احساس می‌کند و کسی حتی جرات نمی‌کند به او راجع به راحت شدن آن‌ها و زندگی در بهشت چیزی بگوید. چون «مرگ عزیزان» به هیچ وجه نمی‌تواند خبر خوبی باشد. پس داستان‌ سرایی نارنیا اصلا صادقانه نیست، بلکه تبلیغاتی در خدمت ایدئولوژی تنفر از زندگی است. شما با خواندن بخش‌های مختلف نارنیا، با ایدئولوژی‌هایی نظیر «مرگ بهتر از زندگی است»، «پسرها از دخترها بهتر هستند»، «سفید‌پوست‌ها از رنگین‌پوست‌ها بهتر هستند» و… روبه‌رو خواهید شد. گرچه اگر با جا افتادن این مفاهیم در ذهن خود یا فرزندانتان مشکل ندارید، پس خواندن نارنیا مشکلی ایجاد نخواهد کرد.

زن‌ستیزی آقای نویسنده

در داستان صندلی نقره‌ای می‌بینیم که بچه‌ها توسط اصلان مسلح شده و به مدرسه می‌روند تا قلدرها را شکست دهند. جالب این‌جاست که وقتی قلدرها هنگام فرار فریاد می‌کشیدند «آدم‌کش‌ها، فاشیست‌ها حمله کردن، شیرها حمله کردن، این اصلا منصفانه نیست»، شاهد یک جنگ نابرابر بین قدرت برتر و خداگونه و قشر معمولی‌تر بودیم. حتی پس از این ماجرا، اصلان همه‌چیز را به حالت اول برمی‌گرداند تا کسی از ماجرا خبردار نشود. از این‌که بگذریم به زن‌ستیزی نویسنده می‌رسیم. چرا که در همین حین، مدیر مدرسه که یک «زن» است، از دفترش بیرون می‌آید ولی نمی‌تواند به پلیس‌ها چیزی را ثابت کند. چون نه خبری از شیر بود نه حمله‌ی غریبه‌ها. پس بعد از این ماجرا، به جنون می‌رسد و چون یک زن روانی نمی‌تواند مدیریت کند، ابتدا به عنوان بازرس و سپس به عنوان نماینده‌ی مجلس مشغول به کار می‌شود و تا آخر عمر به خوبی و خوشی زندگی می‌کند. همان‌طور که می‌بینید، شخصیت زن در این بخش (و سایر بخش‌های داستان) واقعاً به بدترین شکل نشان داده می‌شود. حتی می‌توان به این نکته نیز اشاره کرد که در آخرین جنگ، سوزان دیگر به نارنیا اعتقاد ندارد و درگیر رژ لب‌ و میهمانی‌های مختلف شده است. پس او که زمانی ملکه‌ی نانیا بود، دیگر نمی‌تواند مثل خواهر و برادرانش به آن‌جا برگردد. در این‌جا حتی اگر نخواهیم طبق زندگی‌نامه‌ی موجود، به نفرت ذاتی خود لوئیس از زن‌ها هنگام نوشتن نارنیا توجه کنیم، باید این نکته را بدانیم که شخصیت زن (به خصوص زنی که آرایش می‌کند یا به میهمانی رفتن اهمیت می‌دهد) تا چه حد در دنیای نارنیا پست، زشت و ممنوعه خواهد بود.

اصلان به مثابه مسیح یا یک شوالیه‌ی کهن؟

اصلان یال قدرتمند خود را تکان می‌دهد و در سراسر نارنیا و ابدیت غرش می‌کند. مسیح قیام کرده است! شاید در نگاه اول، به نظر برسد که کتاب نارنیا کاملا مسیحی و روحانی است و با کتاب‌هایی چون ارباب حلقه‌ها و هری پاتر تفاوت بزرگی دارد. ولی حقیقت ماجرا، چیز دیگری است. اگرچه نارنیا در واقع ترکیبی عجیب از جادو، اسطوره و مسیحیت است، اما اعمال مسیحیت در آن نیز بر اساس سیاست‌های خاصی صورت گرفته است. جالب این‌جاست که چون پیام این کتاب، گره خوردن سیاست و مذهب به یکدیگر است، اعتراض‌های زیادی را از سوی آمریکا به سمت خود کشانده است. زیرا تایید دولت از پیام مذهبی این کتاب، با اصلاحیه‌ی اول قانون اساسی ایالات متحده‌ی آمریکا مغایرت دارد. به همین ترتیب، وقتی می‌خواستند فیلمی از روی آن بسازند، گفتند تفسیر پیام مذهبی برای مخاطبان آزاد است و اگر نمی‌خواستند می‌توانند اصلان را همان شیر فرض کنند و از خیر عیسی بگذرند. جالب‌تر آن‌که دو آلبوم موسیقی نیز بیرون دادند. یکی مذهبی و دیگری پاپ سکولار، که به مذاق آمریکایی‌ها نیز خوش بیاید و آن‌جا هم حسابی فروش کند.

بسیار خوب. تا این‌جا با توجه به شخصیتی که از اصلان می‌خوانیم، به این نتیجه هم می‌رسیم که او نماد عیسی مسیح است. اما آیا بچه‌ها از این چیزها سر درمی‌آورند؟ بیایید بچه‌هایی که اعتقادات دیگری دارند را نادیده بگیریم و همانطور که لوئیس دوست دارد، فقط به بچه‌های بومی و مسیحی در انگلستان توجه کنیم. اما حتی آن‌ها نیز متوجه پیام شیر به مثابه عیسی مسیح نمی‌شوند! جالب این‌جاست که طی تحقیقات به عمل آمده، ۴۳ درصد از مردم انگلیس حتی نمی‌دانند عید پاک برای چه‌چیزی برگزار می‌شود. بچه‌ها و جوانان (به جز کسانی که در رشته‌ی الهیات درس می‌خوانند)، راجع به روز جزا، برزخ، عروج و… هیچ‌چیزی نمی‌دانند. این شاید نادانی فرهنگی باشد اما بدان معناست که اصلان برای اکثر مخاطبان و خوانندگان، فقط یک شیر باقی خواهد ماند. اما آیا این واقعا به خاطر فقر فرهنگی یا عدم اطلاعات بومی‌های انگلیسی به الهیات است؟

جالب اینجا است که خود لوئیس نیز در عیسی مسیح بودن اصلان انعطاف به خرج می‌دهد. هنگامی که داستان‌های نارنیا را می‌خوانیم، با شخصیت مهمی به نام ادموند روبه‌رو می‌شویم. یکی از اعضای خانواده‌ی پونسی که خشم زیادی را در دل خود دارد و به اشتباه میفتد. ادموند پس از ورود به دنیای نارنیا، توسط جادوگر سفید فریب می‌خورد و به خواهرها، برادران و دوستان نارنیایی خود خیانت می‌کند. گناهان این «پسر آدم» تنها با فداکاری خالص اصلان قابل جبران است. این شیر مسیحی با کمال میل خودش را تسلیم جادوگر سفید می‌کند، خرد و تحقیر می‌شود، اجازه می‌دهد تا یال طلایی او را برش دهند و بر روی میز قربانی ذبح شود، تا ادموند نجات پیدا کند. تا این‌جا، داستان کاملا منطقی و دوست‌داشتنی است. شیری که زندگی خود را با ادموند عوض می‌کند، نوعی افسانه‌ی آرتوری را می‌سازد. او درست مثل همه‌ی شوالیه‌ها و قهرمانان داستان‌های کهن، خودش را فدا می‌کند. اما شیر پس از یک شب طولانی دوباره زنده می‌شود. چرا؟ چون لوییس به یکباره تصمیم می‌گیرد که دست از سر مسیح بردارد و به جادویی قوی رو بیاورد. جادویی که به‌خاطر یک فداکاری خالصانه، منجر به شکست مرگ شده است. در این بخش از داستان،‌ می‌بینیم که ادموند به تنهایی باید نقش منفورترین کاراکترهای داستان‌های عیسی مسیح را به دوش بکشد و پس از برقراری مکالمه‌ای طولانی با اصلان، پاک و مطهر شود.

نفرت نویسنده‌ی ارباب حلقه‌ها از نارنیا

تالکین از نارنیا متنفر بود: از نظر او،‌ حتی مفاهیم مسیحی نیز در این داستان طبقه‌بندی‌شده و براساس قدرت انسان‌ها، سلسله‎‌مراتبی دارد. پسرها نیز ممکن است عشق یکسانی به قدرت بی‌چون و چرای فئودالی (رئیس و مرئوسی) داشته باشند. در دنیای نارنیا، مردم عادی در برابر سفید‌پوست‌های برتر تعظیم می‌کنند و مشتاق احترام گذاشتن به آن‌ها هستند. همچنین ارباب‌ها، لردها، پادشاه پادشاهان و شاهزاده‌ی صلح تا حد زیادی مورد پرستش و ستایش قرار می‌گیرند. با وجود این نقد و بررسی‌ها، طی سال‌های گذشته، دیگران در مورد پیام مسیحیت نارنیا شک و تردید پیدا کردند. مسیح مطمئناً نباید شیر باشد. او بره بود، نماینده‌ی خوبی‌ها و مهربانی‌های روی زمین، مظلوم، فقیر و کسی که از جنگ امتناع می‌ورزید. پس شیری که بچه‌ها را مسلح می‌کند که به جنگ با قلدرها بروند و با غرشش هیبتی در تن هستی ایجاد می‌کند، چگونه می‌تواند همان مسیح مظلوم و بی‌آزار کتاب انجیل باشد؟

اما چرا باید چنین اشتباه فاحشی در نمادگرایی مسیح رخ دهد؟ زیرا در نارنیا، مسیحیت به عضله‌ای برای جمهوری خواه‌ها و  آمریکا تبدیل شده است. گویی لوییس و سخنران معروف، نورمن وینسنت پیل هم‌نظر هستند. وینسنت پیل طی یکی از سخنرانی‌هایش خطبه‌ای منتشر کرد که می‌گفت ثروتمندان به کمک خدا ثروتمند شده‌اند، چون شایسته‌ی آن بودند. خداپسندان از پاداش‌های زمینی بسیار زیادی برخوردار می‌شوند، زیرا خدا با قدرتمند‌ها است. به عبارتی دیگر، با خدا باش و پادشاهی کن. گرچه این ضرب‌المثل در فرهنگ ما معنی عمیق‌تری دارد و به آرامش روحی انسان اشاره می‌کند، ولی امثال لوئیس و نورمن وینسنت پیل، صرفا به معنی لغوی آن توجه می‌کنند و می‌گویند: «خدا برای پادشاهان است». مثال می‌خواهید؟ در نبردی که طی آخرین جنگ رخ می‌دهد، کودکان صلیبی بدون هیچ دلیل خاصی پادشاهان و ملکه‌ها را تاج‌گذاری می‌کنند. در واقع، از نظر لوئیس، فقیرترها نمی‌توانند وارث زمین‌های نارنیا باشند.

نارنیا برای بچه‌ها خطر دارد

باورتان بشود یا نه، لوئیس با شمایل‌نگاری مسیحی و ماجراهای افسانه‌ای سرخوشانه، به ذهن کودکان حمله می‌کند. کودکان قرار است عاشق اصلان شوند. اگرچه او یک شخصیت عادی نیست: او یک قدرت خالص، خام و عالی است. حضور الهی او راهی برای جلوگیری از مسئولیت‌پذیری انسان‌ها نسبت به هرچیزی در روی زمین است، جایی که هیچ‌کس نظاره‌گر آن نیست، هیچ‌کس راهنمایی نمی‌کند، هیچ‌کس قضاوت نمی‌کند و مکان دیگری جز آن‌جا نیز وجود ندارد. بدون اصلان، کسی در این‌جا وجود ندارد. اما آیا واقعا با هر اشتباه شیری وجود دارد که قربانی شود و بعد زنده شود و شما پاک و مطهر شوید؟ آیا باید در ذهن بچه‌ها، ناممکن‌ها را فرو کنیم؟ جالب این‌جاست که اکثر طرفداران نارنیا، از بچگی تا بزرگسالی نتوانستند وابستگی خود به این مجموعه‌ی داستانی را از بین ببرند. آن‌ها مدینه‌ی فاضله‌ای که نارنیا مجسم می‌کند را طلب می‌کنند. مدینه‌ی فاضله‌ای که انسان را از هر گونه ذلت نجات می‌دهد و به محض ورود به آن، به پادشاه و ملکه و… تبدیل می‌شود. اما ما در واقع به چه چیزی نیاز داریم؟ ما  انسان‌ها موظف هستیم اختلافات خود را حل و فصل کنیم و آن‌چه را که می‌توانیم، جهت بهبودی اوضاع انجام دهیم. ما به جای اصلان که به اشتباه به عنوان مسیح و یک کتاب مقدس تمام و عیار معرفی شده، به محتوایی نیاز داریم که غیر مستقیم بتواند اخلاق واقعی، نه سیاست‌مدارانه یا ایدئولوژیک را آموزش دهد. گرچه طبق نظریه‌ی لاکان، همه به تخیل، افسانه و تصورات شاعرانه نیاز دارند، اما ما بدون اصلان نیز می‌توانیم رفتار درستی داشته باشیم.

دسته بندی شده در:

برچسب ها:

,