اگر به ما بگویند که کتابهای ارزشمندی را انتخاب کنیم و آنها را در گنجینهای طلایی قرار دهیم بیتردید «قدرت بیقدرتان» یکی از آن کتابها خواهد بود. کتابی که با مضامین سیاسی و اجتماعی و فلسفی درآمیخته و از بخشهای کوتاهی تشکیل شده است. قدرت بیقدرتان را یکی از نویسندگان مبارز چک، واتسلاف هاول، در دوران رژیم کمونیستی این کشور به رشتهی تحریر درآورده است و از همان زمان انتشارش سبب دلگرمی و امیدواری در میان مبارزان آزادیخواه کشورهای اروپای شرقی شد و به گفتوگوهای زیادی دامن زد.
ما در اینجا میخواهیم جملاتی از این کتاب را تقدیم شما کنیم اما پیش از آن بهتر است کمی با واتسلاف هاول آشنا شویم. پس با ما همراه باشید.
آشنایی با واتسلاو هاول، نویسندهی کتاب قدرت بیقدرتان
واتسلاف هاول در سال ۱۹۳۶ چشم به جهان گشود. خانوادهی او چندین سال به فعالیتهای سیاسی و فرهنگی دست زده بودند و به همین خاطر رژیم کمونسیتی چک به واتسلاو نوجوان اجازهی تحصیل در دبیرستان را نداد و با این اقدام او مجبور شد از مدرسهی شبانه دیپلم بگیرد و پس از آن هم به اصرار خانواده رشتهی اقتصاد را در دانشگاه دنبال کند. هاول دو سال بعد از رشتهی اقتصاد انصراف داد و پس از گذراندن دوران سربازی به سراغ علاقهاش که تئاتر بود رفت و نمایشنامههایی نوشت که نامش را پرآوازه کرد. پس از سرکوب بهار پراگ در سال ۱۹۶۸ هاول پا به عرصهی سیاست گذاشت و به خاطر فعالیتهایی که میکرد طعم تلخ زندان را هم چشید. اما سرانجام مبارزات او جواب داد و در سال ۱۹۸۹ رهبری انقلابی را بر عهده گرفت که به حیات رزیم کمونیستی چک پایان داد.
هاول در سال ۲۰۱۱ چشم از جهان فرو بست.
جملاتی برگزیده از کتاب قدرت بیقدرتان
صاحب یک سبزیفروشی بین آن همه پیاز و هویج این شعارنوشته را به شیشهی مغازهاش چشبانده بود:« کارگران جهان متحد شوید» چرا این کار را کرده است؟ میخواهد چه پیامی را به دنیا برساند؟ آیا حقیقتا و از ته دل شیفته و دلبستهی اندیشهی اتحاد میان کارگران جهان است؟ آیا این شیفتگی و دلبستگی آنقدر زیاد بوده که دیگر نتوانسته جلو خودش را بگیرد و آرمانهایش را به اطلاع عموم نرساند؟ آیا واقعا حتی لحظهای به این فکر کرده که چنین اتحادی چطور میتواند محقق شود و اصلا این اتحاد چه معنایی دارد؟ به نظرم با اطمینان میتوان گفت که اکثریت قاطعی از مغازهداران هیچوقت نه به شعارنوشتههایی که پشت شیشهی مغازههایشان میچشباندند فکر میکنند و نه اصلا با این شعانوشتهها به دنبال بیان عقاید واقعیشان هستند. شعارنوشته را ادارهی مرکزی صنف بههمراه هویججا و پیازها برای سبزیفروش ما فرستاده بود. او هم همه را در ویترین مغازهاش گذاشته، فقط به این دلیل که سالها روال کار به همین ترتیب بوده و همه همین کار را میکنند و اصلا باید هم همینطور باشد. چون اگر کسی این کار را نکند برایش دردسر درست میشود. چه بسا که بهدلیل چینش و آرایش نامناسب ویترین مغازه مواخذهاش کنند حتی ممکن است به خیانت متهم شود. پس همین کار را میکند چون میداند اگر میخواهد بیدردسر به زندگیاش ادامه دهد باید همین کار را بکند. این یکی از هزاران کار جزئی است که برای تداوم یک زندگی نسبتا آرام و بیدردسر، و بهتعبیری«همسو با جامعه» باید انجام داد.
***
ایدئولوژی شیوهی دلفریب و غلطاندازی برای ارتباط با جهان است. به انسانها توهم هویت، کرامت و اخلاق میدهد، اما درواقع راه را برای دستکشیدن از همهی آنها هرچه هموارتر میکند. چون منبع چیزی فراشخصی و عینی است، به افراد امکان میدهد وجدانشان را فریب دهند و عقیدهی حقیقی و راهورسم زندگی خفتبارشان را از چشم جهانیان و خودشان پنهان نگاه دارند. ایدئولوژی بسیار عملگرایانه است اما در عین حال شیوهای بهظاهر موجه و متین برای مشروعیتبخشیدن به همه چیز از بالا و پایین و همه جوانب هم هست.
***
هرچه ابعاد یک نظام دیکتاتوری کوچکتر و جامعهی تحت حکمرانی آن به دلیل مدرننشدن کمتر طبقاتی و لایهبندیشده باشد خواست و ارادهی دیکتاتور مستقیمتر میتواند اعمال شود. به عبارت دیگر دیکتاتور میتواند نظم و قواعد مورد نظرش را کم و بیش بهشکل عریانی بهکار ببندد بیآنکه مجبور باشد برای برقراری رابطهاش با بقیه دنیا و توجیه اعمال خودش به رویههای پیچیده ایدئولوژیک متوسل شود. ولی وقتی سازوکارهای قدرت پیچیدهتر میشود و جامعه تحت آن قدرت بزرگتر و پرلایهتر میشود و عمر تاریخی بیشتری بر آن نظام میگذرد، رابطهی افراد با آن بیرونیتر میشود و توسل به عذر و بهانههای ایدئولوژیک اهمیت بیشتری مییابد. ایدئولوژی در اینجا مثل پلی عمل میکند میان رژیم و مردم، پلی که رژیم از طریق آن به مردم نزدیکتر میشود و بالعکس مردم هم از طریق آن به سوی رژیم میروند.
***
چون ایدئولوژی ضامن اصلی انسجام درونی قدرت است پس نقش هرچه تعیینکنندهتری هم در تداوم آن قدرت پیدا میکند. مسئله جانشینی در راس هرم قدرت در دیکتاتوریهای کلاسیک همیشه مسئلهای پیچیده و دردسرساز است حال آنکه در نظام پساتوتالیتر، شیوهی انتقال قدرت از یک شخص به شخص دیگر و از یک دسته به دستهی دیگر و از یک نسل به نسل دیگر اساسا قاعدهمندتر است. در این شیوه در انتخاب یک نفر از میان مدعیان تاجبخش جدیدی نقش دارد و آن مشروعیتبخشیدن آیینی است، توانایی تکیه بر آیین، بهجا آوردن آیین و استفاده از آن برای برکشیدن یک نفر به راس هرم قدرت.
***
ولی درواقع همه و همه درگیر و گرفتارند، از سبزیفروشها گرفته تا حتی نخستوزیرها. تفاوت مناصب و مشاغل صرفا موجب تفاوتی در میزان درگیرشدن در نظام میشود: میزان درگیرشدن سبزیفروش صرفا در حدی اندک است، اما در عین حال قدرت بسیار اندکی هم دارد. طبیعتا نخستوزیر قدرت بسیار بیشتری دارد ولی در مقابل درگیریاش هم بسی عمیقتر و بیشتر است. اما هیچکدامشان آزاد نیستند، تنها تفاوت در این است که هرکدامشان بهنحو متفاوتی گرفتار و دربندند. بنابراین آنچه یکی را همدست دیگری میکند آن شخص دیگر نیست بلکه خود نظام است.
***
تا وقتی ظواهر به محک واقعیت نخورده باشند اصلا معلوم نمیشود امری صرفا ظاهری هستند. تا وقتی زیستن در چنبرهی دروغ در مقابل زیستن در دایرهی حقیقت و واقعیت قرار نگیرد کذب و جعلیبودن آن آشکار نمیشود. اما بهمحض آنکه بدیلها سر برمیآورند حیات ظواهر و زیستن در چنبرهی دروغ بهخطر میافتد چه جوهره و ذاتشان چه فراگیریشان.
***
چرا سالژنیستین را از کشورش بیرون راندند؟ قطعا نه به این دلیل که او قدرتی واقعی داشت یعنی قدرتی که بتواند مثلا یکی از وزرا را کنار بزند و جایش را در حکومت بگیرد. اخراج سالژنیتسین از کشور دلیل دیگری داشت: تلاشی بود از یز استیصال برای خشکاندن سرچشمهی هولناک حقیقت، حقیقتی که میتوانست موجب دگرگونیهای محاسبهناپذیری در آگاهی اجتماعی شود، و همین روری منجر به شکستهایی سیاسی با پیامدهای پیشبینیناپذیری شود.
***
باید خودمان را از بار مقولهها و عادتهای سیاسی سنتی رها کنیم و با آغوشی باز به استقبال جهان زندگی و هستی بشری برویم و بعد از تحلیل این جهان دست به نتیجهگیریهای سیاسی بزنیم: این راه نهتنها بهلحاظ سیاسی واقعگرایانهتر بلکه از نظر شرایط آرمانی سیاسی هم نویدبخشتر است.
***
صد البته که هر جامعهای بهحدی از سازماندهی نیاز دارد. ولی اگر قرار است سازماندهی در خدمت مردم باشد و نه برعکس آنوقت مردم باید در آزادی به سر ببرندو فضایی بهوجود بیاید که بتوانند از راههای معنادار به خودشان سازمان بدهند. وقتی برعکس این رویکرد در پیش گرفته شود یعنی مردم اول بهنحوی سازماندهی میشوند تا بعد بتوانند بهاصطلاح به رهایی برسند، تباهی و فسادی بهبار میآید که همه ما دیگر با تمام وجود تجربهاش کردهایم و کاملا برایمان آشناست.