«جوجو مویز» نویسندهای بریتانیایی متولد سال ۱۹۶۹ است. مویز ابتدا به عنوان خبرنگار مشغول به کار بود اما از سال ۲۰۰۲ به بعد به نوشتن رمانهای عاشقانه مشغول است. این نویسنده دو بار موفق به کسب «جایزهی سال رمان عاشقانه» شده است. او بیش از ۱۰ سال به خبرنگاری مشغول بود و در سِمتهای مختلف در روزنامهی ایندیپندنت کار میکرد و سرانجام دستیار سردبیر اخبار و در سال ۲۰۰۲، مسئول بخش هنر و رسانه شد. همسر این نویسنده نیز روزنامهنگار است. کتابهای این نویسنده همگی عاشقانه هستند و مشخصا، برگرفته از طبع خبرنگاری او، جنبههای اجتماعی بسیار قویای دارند. جوجو مویز سابقا اعلام کرده است که تجربیات دوران خبرنگاری او، ایدههای اصلی و بیس داستانهایش را شکل میدهند.
از مشهورترین کتابهای این نویسنده میتوان به: «میوهی خارجی» و «آخرین نامه به معشوق» که برندهی جایزهی رمان عاشقانهی سال شدند و «من پیش از تو»، «پس از تو»، «دختری که رهایش کردی»، «خلیج نقرهای»، «یک بعلاوهی یک»، «اسب رقصان» و «بخشنده ستارگان» اشاره کرد. در این مطلب سه اثر برتر این نویسنده را بررسی و معرفی میکنیم. پیش از پرداختن به کتابها، دوست داشتم نکتهای را متذکر شوم. همیشه بعد از آمدن اسم کتابهای جوجو مویز، عدهای به شدت گارد میگیرند و کتابهای این نویسنده را فاقد مطالب آموزنده، عمیق، اصیل و فاقد محتوا میخوانند و به جای اینها، آثار فاخر ادبی مانند آنا کارنینا، غرور و تعصب و کتابهای اینچنینی را پیشنهاد میدهند. به شخصه فکر میکنم زدن این حرفها، صرفا شیوهای از پرمدعا بودن است. عین این است که شما وارد کلاس ریاضی شوید و شکایت کنید که چرا در این کلاس فلسفه تدریس نمیشود! هر ژانری از کتاب، ویژگیهای خاص خودش را دارد و به طبع، مخاطبان خاص خود را. قطعا که آثار بسیار زیادی با محتوای عمیقتر و مفاهیم و مطالب آموزندهتر در ژانر عاشقانه نوشته شدهاست، اما هستند کسانی که صرفا، به خواندن کتابهای «عاشقانه» علاقهمند هستند. کتابهای جوجو مویز، قرار است صرفا داستانی باشند و به مخاطب قول محتوای فاخر و آموزنده ندادهاند! پس درخواست آن و شکایت از عدم وجود آن کار بیهودهایست.
کتابهای جوجو مویز، صرفا داستانی و عاشقانهاند. جنبههای روانشناختی و فلسفی ندارند و تنها در سطح اجتماعی-عاشقانه باقی میمانند. روندی آرام دارند و خواننده را با خود همراه میکنند. مشکلات بیان شده در این کتابها برای خوانندگان قابل درکاند و از سطح زندگی روزمره استخراج شدهاند. این آثار بیشتر به ارتباطات میان آدمها و احساساتشان میپردازند و آثار سادهای هستند که ذهن خواننده را درگیر نمیکنند و گزینههای مناسبی، برای خوانش به عنوان اولین کتاب یا بین کتابهای سنگین بهشمار میروند. مقایسهی کتابهایی از این دست، (رمانهایی که صرفا داستانی هستند) با آثار فاخری همچون آناکارنینا و کلاسیکهای دیگر، کار بسیار اشتباهی است. چرا که این دو به صورت کلی، از دو دنیای متفاوت هستند و تفاوتهای میانشان آنقدر زیاد است که قابل شمارش نیست.
دختری که رهایش کردی
«دختری که رهایش کردی» یکی از زیباترین آثار جوجو مویز است.
داستان کتاب بین دو خط زمانی متفاوت در حال گذر است. یک داستان، داستان «سوفی» و همسرش ادوارد است که در بحبوحهی جنگ جهانی، از یکدیگر جدا میشوند. همسر سوفی به جنگ میرود و سوفی را که مدیر یک هتل کوچک در پرون است را در شهر کوچکش تنها میگذارد. داستان دیگر، داستان زنی بهنام «لیو هالستون» است که در عصر حاضر زندگی میکند و به تازگی همسرش را که یک معمار بوده از دست داده است و درحال کنار آمدن با سوگ همسرش است. زندگی این دو زن، به شکل زیبایی به یکدیگر گره میخورد. این داستان، داستان دو زن است، دو زن گرفتار و غرق در مشکلات، بین آنها سالهای سال فاصله است اما پیوندشان، محکم و گسستنی ناپذیر است.
همسر سوفی یک نقاش است و پرترهای را از همسرش سوفی نقاشی کرده است. بعد از اشغال فرانسه به دست نیروهای آلمانی، این نقاشی توجه یکی از فرماندهان آلمانی را به خود جلب میکند و مشکلات زیادی را برای سوفی به بار میآورد. فرمانده هرروز بیشتر از دیروز سعی میکند تابلو را به دست آورد و سوفی که عاشقانه همسرش را دوست دارد، حاضر نیست از تابلوی او که تنها یادگاری همسرش و یادآور روزهای خوب آشناییشان است، دست بکشد. اینکه تابلو گرفتار چه سرنوشتی میشود، به مرور زمان بر خواننده آشکار میشود اما چیزی که مشخص است این است که، در زمان حال، این تابلو در اختیار لیو است. همسر او پیش از مردن این تابلو را به لیو هدیه میدهد. یکباره، ارزش حقیقی این نقاشی مشخص شده و کشمکشی بر سر صاحب برحق این نقاشی به وجود میآید. عدهای معتقد هستند این تابلو دزدی است و جزو آثاری است که در زمان جنگ جهانی به سرقت رفتهاند و لیو، در تلاش است تا اثبات کند که این تابلو، آخرین یادگار همسر مرحومش، حقیقتا به او تعلق دارد و همسرش او را به صورت قانونی خریداری کرده است. در این مسیر، او با مردی آشنا شده و این دو با یکدیگر، در تلاشاند را بفهمند این تابلو، اثر کیست و در اختیار چه کسی بوده است.
لیو و سوفی، هردو تنها هستند، هردو همسرانشان را که عاشقانه دوستشان داشتهاند از دست دادهاند و هردوی آنها، به تنها یادگاری خود از همسرانشان، یعنی این تابلو، چسبیدهاند.
خط داستانی سوفی بسیار جذاب و پرفراز و نشیب است. عشق او به همسرش ستودنی و بیمانند است. او هر سختی و مشکلی را تاب میآورد و تا لحظهی آخر، عشقش به همسرش و امید دوباره به دیدن او، سوفی را سرپا نگه میدارد. او در برابر هر سختی و هر مشکل جدیدی که روزانه سر راهش قرار میگیرد، قوی و قدرتمند میایستد. به این امید که، باید زنده بماند تا بتواند بار دیگر همسرش را ببیند. او باید دوام بیاورد.
بار اجتماعی این کتاب بیشتر از بار عاشقانهی آن است. فضای جنگ و همچنین فضای تاریخی رمان نیز از عناصری است که تفاوت فاحشی میان این اثر نویسنده و دیگر آثارش به وجود میآورد.
من پیش از تو
قطعا اسم کتاب «من پیش از تو» به گوشتان خورده است، جوجو مویز در ایران با انتشار این کتاب برای اولین بار از نشر «آموت» محبوبیت بسیار زیادی بین خوانندگان کسب کرد.
داستان کتاب راجعبه دختری بشاش و پر از حس زندگی بهنام «لوئیزا کلارک» است. لوئیزا هیچگاه شهر کوچک محل تولدش را ترک نکرده و تمام زندگیاش را در این شهر کوچک گذرانده است. هیچگاه دست به هیچ کار پرهیجانی نزده و هیچ ماجراجویی خاصی در زندگیاش نداشته است. لوئیزا که به شدت به کار و پول نیاز دارد، شغلی را به عنوان پرستار و خدمتکار فردی با ناتوانی جسمی قبول میکند و به این ترتیب خدمتکار پسری جوان به نام «ویل ترینور» میشود.
ویل دقیقا نقطهی مقابل لوئیزا است. از آن آدمهایی است که حتی یک لحظه از زندگیاش را نیز هدر نداده و هر لحظهی آن را غنیمت شمرده است. عاشق سفر کردن، ورزشهای مختلف، تفریحات هیجانانگیز و آدرنالین است. ویل جزو آن دسته افرادی است که تا فرصتش را گیر آورده از شهر کوچک محل تولد خود بیرون زده و عطشی پایانناپذیر برای شناختن دنیای وسیع پیرامونش داشته است. اما زندگی همیشه آنطور که ما انتظارش را داریم پیش نمیرود، ویل در یک حادثهی رانندگی، برای همیشه از گردن به پایین فلج میشود.
ویل، که دیگر قادر نیست خود به تنهایی زندگی کند، به اجبار پیش پدرومادرش در شهر زادگاهش بر میگردد. جایی که در نهایت با لوئیزا کلارک آشنا میشود. رابطهی این دو نفر، مسیر بسیار زیبا و پر فراز و نشیبی را طی میکند. هردو، در لحظات سخت و شیرین کنار یکدیگر هستند و به مرور زمان، رابطهای که در ابتدا حتی در حد رد و بدل کردن دو جمله هم پیش نمیرفت، به عشقی عمیق بدل میشود.
ویل، سختی بسیار زیادی را متحمل میشود چرا که این زندگی، زندگیای ساکن، برای او نیست. به عنوان فردی که تمام زندگیاش در جنب و جوش، رفتن از جایی به جای دیگر و فعالیتهای فیزیکی جالب و هیجانانگیز خلاصه میشده است، نشستن بر روی ویلچر، روزها بعد از روزها، آن هم در شرایطی که تنها چشمانت قادر به حرکت هستند، برای ویل از مرگ هم بدتر است. کتاب، کتابی غمانگیز است، از آنهایی که احتمالا در پایانش اشکتان را در میآورد، اما داستان عاشقانهی واقعا زیبایی دارد و خواندنش خالی از لطف نیست. در مسیر کتاب، ویل که خود نمیتواند زندگی کند، به لوئیزا اهمیت فرصتها و تواناییهایی را که دارد یادآوری میکند . لوئیزا هم، زندگی ویل را از آن مسیر تکراری و روزمرهی خود، خارج میکند.
با اینکه این کتاب، دقیقا از بعد از انتشارش با استقبال بسیار زیادی مواجه شد، مدتی بعد از سوی افراد کتابخوان به شدت نقد شد. چراکه در نظر آنها کتابهای عاشقانهی اینچنینی ارزش خواندن ندارند و نباید تا این اندازه خوانده و بررسی شوند. اما بنظر من، من پیش از تو برای کسانی که به رمانهای عاشقانه علاقه دارند گزینهی بسیار خوبی بهشمار میرود. کتاب زیبایی است و خواننده را با خود همراه میکند، ریتم آرامی دارد و همچنین شخصیتپردازیهای خوبی دارد. خصوصا برای کسانی که تازه کتاب خواندن را شروع کردند، گزینهی بسیار خوبی بهشمار میرود.
از این کتاب فیلمی با همین نام نیز منتشر شده که با استقبال بسیار خوبی روبهرو شد.
پس از تو
«پس از تو» به عنوان ادامهای برای کتاب من پیش از تو نوشته شد و عموما به زندگی لوئیزا بعد از کتاب من پیش از تو و اتفاقات آن میپردازد. اگر بخواهم خلاصهای از این کتاب در اختیارتان بگذارم، ناچارم که گریزی به پایان کتاب من پیش از تو بزنم، برای همین به همان خلاصهی مختصر و مفید یک خطی بالا اکتفا میکنم. به شخصه در نظرم، «پس از تو» تلاشی برای کسب در آمد، از دنبالهی چیزی بود که شهرت و محبوبیت بسیار زیادی را برای نویسنده به دنبال آورد. بعضی چیزها، بهتر است همانطوری که بودند رها شوند و ادامهای برای آنها ساخته یا نوشته نشود. اتفاقات کتاب پس از تو، گرچه تا حدودی واقعگرایانهتر بودند، از دنیای اولیهی کتاب، یعنی من پیش از تو، فرسنگها فاصله داشتند. داستانی که تمام شد، دیگر تمام شده است. اگر به ادامه دادن آن اصرار بورزید، مجبورید دنیا و شخصیتها و دراماهای جدیدی خلق کنید که تنها داستان را کش میدهند و دانستهها و احساسات پیشین شما را تخریب میکنند. این کتاب، به علت اینکه اسم دنبالهی کتاب من پیش از تو را با خود یدک میکشید، فروش بالایی داشت اما نتوانست مخاطبین را از خود راضی کند و عموم افراد نظری منفی راجعبه این کتاب داشتند.
نویسنده سعی کرده است در این رمان، جای خالی عناصر جذاب کتاب پیشین را، با پیچیدگیهای روابط، مشکلات و ناراحتیهای بسیار، اتفاقات به دور از ذهن و طنزهایی که حقیقتا کارساز نبودند پر کند. و همچنین، برای خالی نبودن عریضه و بی محتوا نبودن کتاب دغدغهها و مسائلی مانند فمینیسم را هم لابهلای خط داستانی چپانده بود. لازم به ذکر نیست که به این مسائل به خوبی پرداخته نشده بود و مثل یک وصلهی ناجور در کتاب معلق بودند. در آخر، توصیه میکنم این کتاب را مطالعه نکنید و به همان من پیش از تو اکتفا کنید.