همواره یکی از روش‌های نویسندگان برای انتقال مفاهیم فلسفی، روانشناختی و موضوعات عمیق، استفاده از چاشنی داستانی درکنار آن‌ها بوده است، اما ماجرا وقتی جذاب‌تر می‌شود که بدانیم این داستان تنها پیرنگی برای موضوع نبوده و از دل ماجرایی واقعی برآمده است. که به جای شخصیت‌های مجازی از موردهایی حقیقی برای مطالعه استفاده کرده است.

مثل کتاب معروف «وقتی نیچه گریست» اثر اروین دی‌یالوم که به ماجرای درمان ذهنی نیچه و بروئر می‌پردازد یا کتاب حاضر، «دمیان» که حاصل تجربه‌های شناختی شخصی نویسنده‌اش است.

دمیان و تفسیر دمیان

دمیان و تفسیر دمیان

ناشر : افق
قیمت : ۲۶۵,۵۰۰۲۹۵,۰۰۰ تومان

هرمان هسه، نویسنده‌ی مشهور آلمانی-سوییسی که در سال ۱۹۴۶ میلادی برنده‌ی جایزه‌ی نوبل ادبیات شد، سال‌ها پیش از آن «دمیان» را نوشته‌بود که حالا جزو مشهورترین آثار ادبیات جهان به شمار می‌آید. البته بزرگی هسه را نباید با بردن نوبل ادبیات نشان داد، چرا که او باعث خلق جایزه‌ای ادبی به نام خودش (Hermann-Hesse-Preis) است که به افتخار تلاش‌های زیاد و قلم جاودانش هرساله به نویسنده‌های برتر اهدا می‌شود. این جایزه که بیش از نیم قرن سابقه دارد از معتبرترین جوایز ادبیات آلمان است. چرا که خود هسه به‌عنوان پرخواننده‌ترین نویسنده‌ی اروپایی در قرن بیستم شناخته شده‌ است.

این ادیب دورگه، سال ۱۸۷۷ درحالی در شهر «کالو»ی آلمان متولد شد که پدرش مدیریت مؤسسه‌ی «انتشارات مبلغین پروتستان» را به عهده داشت. اما روند زندگی هرمان، قرار نبود شباهت زیادی به پدرش داشته باشد. تضاد درونی او با پدر و مادرش باعث شد در پانزده سالگی، از مدرسه‌ی کلیسائی ماول‌برون فرار کند و به افسردگی حادی دچار شود. پدر و مادر سنتی هرمان، برای درمان پسرشان به یک جن‌گیر متوسل شدند و کار خراب‌تر شد. هرمان اقدام به خودکشی کرد و او را به آسایشگاه روانی فرستادند. هسه این دوری را به خوبی هرچه تمام‌تر غنیمت شمرد و شروع به نقاشی با آبرنگ کرد.

ادبیات، سیاست و دیگر چیزها

پس از اتمام این دوره‌ی یکساله‌ی درمان، هرمان که وضعیت بهتری داشت وارد رشته‌ی کتاب‌فروشی شد. و این آغاز پیوند او با دنیای ادبیات بود؛ گرچه که قبل از پیوندش با ادبیات باید به پیوند او با طبیعت بپردازیم. که در درمان نوجوانی او هم موثر بود؛ رضا نجفی، مترجم کتاب دمیان، در کتاب «شناختی از هرمان هسه» می‌گوید:

هسه از هنگام تولد در کالو و نزدیک جنگل سیاه تا هنگام مرگ در مونتانیولا در کنار دریاچه لوگانو، هرگز از طبیعت جدا نبود. و تأثیر طبیعت را نمی‌باید در آثار هسه دست کم گرفت.

به گفته‌ی نجفی، شباهت جغرافیایی و طبیعت سوییس با شهر کالو، او را به پدیده‌ی مرزهای سیاسی بی‌اعتقاد رساند. و به مخالفت با ناسیونالیسم آلمانی برانگیخت. تمام این قضایا از آن‌جایی بزرگ‌تر می‌نمایند که در حوالی جنگ جهانی اول و نزاع آلمان با دنیا به وقوع پیوسته‌اند. طبیعت آشنای سوییس مهاجرت را برای او ممکن کرد و با انزوا گزیدن در طبیعت آفرینش ادبی هسه به ثمر رسید. او پس از پیوند عمیقش با روح طبیعت درپی پاسخی برای مجادله‌ی همیشگی ماده و معنا بود. و می‌خواست با دید هنرمندانه‌اش تعادلی بین زندگی و ماوراءالطبیعه برقرار کند و این تلاش‌ها را پس از آشنایی‌اش با دو روانشناس بزرگ یعنی گوستاو یونگ و زیگموند فروید، به داخل آثارش کشاند.

بسیاری از منتقدین معتقدند که کتاب‌های هسه و شخصیت‌هایی که خلق کرده بود، آیینه‌ای تمام نما از خودش و بازتاب رنج‌های درونی او بوده‌اند. و او خود را در شخصیت‌هایش قرینه‌سازی کرده است. خود هرمان هسه هم در کتاب «مقدمه‌ی یک نویسنده» به طور آشکارا بر این قصه، صحه می‌گذارد و می‌گوید:

تمام این داستان‌ها مربوط به خود من بودند. بازتابی بودند از راهی که در پیش گرفته‌بودم، از رؤیاها و آرزوهای پنهانم و از رنج تلخم.

این تاکید هسه بر زیست هنرمند، جایی صریح‌تر نمود پیدا می‌کند که علاقه‌ی او به فلسفه‌ی هندی و ایضا صوفی‌گری را بدانیم.

یوسف گمگشته در وجود توست!

داستان درمورد کودکی ده‌ساله به نام امیل است که کودکی خانگی است. به این معنا که زیاد از محیط خانواده دور نشده و درکی ورای محدوده‌ی ناچیز خودش از جهان ندارد. او به یک‌باره به‌واسطه‌ی گناهی ناچیز در ماجراهایی عجیب می‌افتد که باعث ازخودبیگانگی و بحران هویتش می‌شود اما با کمک همکلاسی‌اش از قید ترس‌های ذهنی بیرون می‌آید.

آشنایی بیشتر امیل با همکلاسی‌اش، دمیان باعث می‌شود که او به دنبال چیزی فراتر از درس‌های کلیشه‌ای مدرسه بیفتد. دمیان در مقام مراد قرار می‌گیرد و امیل، مرید منبر او می‌شود. دمیانِ مرموز که از سن خود بیشتر می‌داند از هر دری سخن گوارایی برای روح تشنه‌ی امیل دارد که می‌خواهد به خودشناسی و جهان‌شناسی برسد:

جماعت پدیده‌ی زیبایی است. اما آن‌چه همه جا می‌بینیم که رو به گسترش نیز دارد چیز به کل دیگری است…. آن‌چه ما اجتماع می‌نامیم ساختاری گله‌ای است. آدم‌ها به یکدیگر پناه می‌برند زیرا از یکدیگر می‌هراسند؛ اربابان به یکدیگر، کارگران به یکدیگر و روشنفکران به یکدیگر! اما چرا می‌هراسند؟ زیرا هنوز با خود به آشتی و وحدت نرسیده‌اند و هرگز خود را به خویشتن نشناسانده‌اند.

راهکار شخصیت اول داستان هسه هم برای این شناخت، رجوع به طبیعت است:

گونه‌ی خاصی از شب‌پره وجود دارد که جنس ماده‌اش بسیار کمیاب تر از جنس نر آن است. این شب‌پره‌های نر از مسافتی دور –شاید کیلومترها!- که ساعت‌ها به درازا می‌انجامد برای جفت‌گیری به سوی جنس ماده پرواز می‌کنند و آن‌ها را می‌یابند…. آدم می‌کوشد این پدیده را توضیح دهد اما بیانش دشوار است…. اما به گمانم اگر در این گونه، مادینه‌ها به فراوانی نرینه‌ها بودند، نرینه‌ها چنین شامه‌ی تیزی نمی‌داشتند! اگر آن‌ها چنین شامه‌ی تیزی دارند تنها از آن روست که طبیعت چنین تربیت‌شان کرده است.

نویسنده به طور کل این چرخه‌ی شناخت [و هرچرخه‌ی شناخت دیگری را] در «شک، آگاهی متزلزل، رنج و وصال به آگاهی عمیق» تعریف می‌کند. پس تعجبی هم ندارد که دمیان پس از دادن سرنخِ شک به امیل، غیبش بزند. و امیل با آگاهی متزلزلش دچار انحراف شده و به میخوارگی و بی‌بند و باری بیفتد:

بسیار خب، اصلا چرا سر این موضوع بحث کنیم؟ در هرصورت زندگی یک میخواره یا بی‌بند و بار احتمالا از زندگی یک شهروند سربه‌زیر و منزه زنده‌تر است. وانگهی به طوری که جایی خوانده‌ام، زندگی بی‌بند و بارانه بهترین مقدمه برای زندگی عرفانی است. همیشه اشخاصی چون آگوستینِ قدیس اند که به بصیرت می‌رسند. او نیز در آغاز، اهل عیش و عشق بود.

برای یافتن راه اصیل زندگی باید رنج بکشد و هر راهی را که به شکست منجر می‌شود امتحان کند تا راه اصلی و رستگارکننده‌اش را پیدا کند:

تکه کاغذی به دستم رسید. در آن نوشته شده بود که: پرنده در تکاپوی رهایی خود از تخم [و رسیدن به جهانی والاتر] است. تخم، دنیاست. هرکه خواهان زاده شدن است باید دنیایی را ویران کند. پرنده به سوی خدا پرمی‌گشاید. این خدا آبراکساس نام دارد.

آبراکساس خدای مصنوعی دمیان است. که جمع نقیضین خوبی‌ها و بدی هاست. و به امیل کمک می‌کند تا دنیا را با تمام نکات مثبت و منفی‌اش بپذیرد. به وقایع، یکسویه ننگرد و با تمام وجود، چیزی را که می‌خواهد بطلبد تا درآخر یوسف گمگشته‌اش را باز بیابد.

دسته بندی شده در: