تابستان فصلی است که برای بعضی از ما فرصت طلایی جهت کتابخوانی محسوب میشود؛ خصوصا خوانش آن دست از کتابهایی که خیلی وقت است قول خواندنشان را به خودمان دادهایم و بنابر دلایلی فرصت مطالعهشان نصیبمان نشده است.
حتی میتوانیم پا را فراتر بگذاریم و تابستان را فصل کتابخوانی بنامیم و البته چندان هم بیراه نگفتهایم هرچند برای کتابخوانان حرفهای هر فصل، فصل کتاب است و هر روز، روز مطالعه.
در تابستانی که گذشت و به دلیل شرایط حاکم بر فضای جامعه به دلیل حضور اجباری ویروس کرونا بعضی از افراد که شاید مشغلههای کاریشان امکان کتاب خواندن را از آنها گرفته بود فرصتی پیدا کردند تا به آغوش کتاب بازگردند و چه مغتنم فرصتی!
در این مطلب قصد داریم ۵ عنوان از کتابهای پرفروش این تابستان کتابچی را معرفی کنیم؛ کمی دربارهشان بدانیم، از موضوعاتشان آگاه شویم و جملات جذابی از آنها را بخوانیم.
۱-حکایت دولت و فرزانگی
کتاب حکایت دولت و فرزانگی یکی از مشهورترین نوشتههای قرن در زمینه روانشناسی و موفقیت است. که توسط مارک فیشر در سال ۱۹۹۰میلادی به چاپ رسید.
مارک فیشر بایدها و نبایدها در مسیر موفقیت را در این کتاب به بهترین شیوه به رشته تحریر در میآورد. و سعی دارد که حقایقی را که برای انسان مفید هستند به ظریفترین صورت بیان کند. این کتاب در ایران توسط گیتی خوشدل به زبان فارسی ترجمه و توسط انتشارات قطره منتشر شد.
حکایت دولت و فرزانگی به نحوی به نگارش در آمده است که ذهن انسان را قدم به قدم به سوی روانشناسی موفقیت و راههای رسیدن به دولتمندی هدایت میکند. این کتاب نقشهی راهی را برای ثروتمند شدن رسم میکند که سهلالوصول بودن آن موجب شگفتی میشود تا جایی که برای خواننده باورپذیر نیست!
اما مخاطب با اندکی تامل در مییابد که میتوان با برقراری ارتباط با ذهن ناخودآگاه، اتفاقات مثبتی را در زندگی رقم زد. نویسنده کتاب هم با بهرهگیری از این مهم، به نکاتی در کتاب حکایت دولت و فرزانگی اشاره میکند که همگی را برای رسیدن به موفقیت و یا حداقل در مسیر موفقیت قرار گرفتن، فرا میخواند.
در واقع فیشر با نگارش داستانی جذاب، خوانش این کتاب را برای افرادی که زیر فشارهای مختلف قرار گرفتهاند و طالب یک زندگی بهتر هستند، پیشنهاد میدهد.
کتاب حکایت دولت و فرزانگی در ۱۵ فصل کوتاه به طبع رسیده است که خواندن آن وقت چندانی از شما نمیگیرد؛
هر فصل یک حکایت را بیان میکند ولی پیوستگی موضوعی-مفهومی بین آنها به خوبی لحاظ شده است؛ حکایتهایی مانند حکایت آموزش جوان برای غنیمت شمردن فرصت و خطر، حکایت به حبس افتادن جوان، حکایت کشف اسرار باغ گل سرخ، حکایت لحظهای که هر یک به راه خود میرود، حکایت یادگیری نیکبختی و زندگی، حکایت مشاوره مرد جوان با خویشاوندی دولتمند، حکایت تسلط بر ضمیر ناهشیار، حکایت نخستین آشنایی با دل گل سرخ و…
بنمایه اصلی کتاب حکایت دولت و فرزانگی بر مثل «خواستن توانستن است» استوار شده است؛ برای ثروتمند شدن باید خواست، برایش هدف گذاشت و به آن رسید.
اگر قصد داری که زندگیات را تغییر دهی این تغییر باید از ذهن و اندیشهات آغاز شود
یا جملاتی از این دست:
اینکه یک مشکل را مشکل بدانی بستگی به تو دارد. هر چه از ذهن و اندیشههای قدرتمندی برخوردار باشی به همان اندازه مشکلات هم ناچیز میشوند.
یکی از مهمترین راههای رسیدن به دولتمندی که شامل آسایش مال و فراغت حال است تقویت ضمیر ناخودآگاه است. که کتاب بارها به آن تاکید میکند. و پارامترهایی چون مثبتاندیشی و حتی رویاپردازی را نیز دربر میگیرد. چه بسا فرصتها و موقعیتهای مناسبی که با منفیبافی از رسیدن به آنها بازماندهایم .
۲-خودت باش دختر
کتاب خودت باش دختر یا صورتت را بشور دختر جان، بیش از هفده هفته در فهرست پرفروشترین کتابهای نیویورک تایمز قرار داشته است. و هم چنین از پرفروشترینهای آمازون نیز میباشد. این کتاب در سال ۲۰۱۸ منتشر شد.
بحث اصلی در این کتاب حول دروغهایی میچرخد که خودمان تحویل خودمان میدهیم. و ریچل هالیس از واقعیاتی پرده بر میدارد که مواجهه با آنها باعث کاهش اعتماد به نفسمان میشود؛ دروغهایی واقعی.
نویسنده با نگارش این اثر سعی در القای یک پیام کلی دارد: دروغ ها را باور نکن چون تو را از خودت دور میکند، اعتماد به نفست را کاهش میدهد و تو را از کارایی مطلوب باز میدارد.
تا به حال این فکر به سرتان زده که آن قدرها هم که باید خوب نیستید؟ که به اندازۀ کافی لاغر نیستید؟ که مادر بدی هستید؟ آیا این فکر به سرتان زده که لیاقتتان همین است که با شما بدرفتاری شود؟ که هیچ ارزشی ندارید و هرگز به جایی نخواهی رسید؟
تمامی اینها دروغ است.
خودت باش دختر از ۲۰ فصل تشکیل شده است. و در هر فصل درباره یک دروغ که امکان دارد هر شخصی درباره خودش بگوید، حرف میزند.
اما آنچه که مرز تفکیک این کتاب با کتابهای انگیزشی میباشد این است که هالیس از خودش شروع به صحبت میکند. از گذشتهاش میگوید و سختیها و مرارتهایی که متحمل شده است را با مخاطبینش به اشتراک میگذارد.
هالیس در ادامهی کتاب پلی از گذشتهاش به حال میزند که پس از سپری کردن دوران استیصال به موفقیت رسیده است. و با طرح سوال، خوانندهاش را مشتاق نگه میدارد: منشا این حال خوب با وجود تمام مشکلاتی که پشت سر گذاشته کجاست؟
سلسله جوابهایی را در زیرعنوان «آنچه به من کمک کرد» با ما در میان میگذارد.
ریچل هالیس شروع هر فصل را به بیان یک تجربه و یا اتفاقی که برایش افتاده است اختصاص میدهد و در خلال بازگویی تجربیات شخصیاش، به همان دروغی که میتوانیم به خودمان بگوییم و نباید بگوییم میپردازد. مثلا:
مادر کامل بودن دروغ است. مادر بىعیب و نقص بودن محال است اما مادر خیلى خوب بودن در اکثر اوقات، در واقع امکان پذیر است.
برخی از سرفصلهای این کتاب عبارتاند از: شادی من وابسته به دیگری است، از فردا شروع میکنم، به اندازه کافی خوب نیستم، تاکنون باید پیشرفتهای بیشتری میکردم، من براساس وزنم تعریف میشوم و…
در نگاه اول شاید اینطور القا شود که خودت باش دختر برای زنان نوشته شده و نویسنده، آنان را طرف نقل قرار داده است که چنان بیراه هم نیست. ولی از فارغ از نگاه جنسیتی، این کتاب میتواند به درد هرکسی بخورد و از محتوای آن استفاده کند.
خودت باش دختر توسط هدیه جامعی به زبان فارسی برگردانده شد و انتشارات کوله پشتی آنرا منتشر کرد.
۳-اصلگرایی
تا به حال شده هم احساس بیش از حد کار کردن و هم احساس بی مصرفی کرده باشی؟ تا به حال به این نتیجه رسیدید که کارتان انجام امور پیش پا افتاده شده است؟ تا به حال احساس کردهاید که سرتان شلوغ است اما بهرهوری ندارید؟ انگار همیشه در حال حرکتید ولی به جایی نرسیدهاید؟
هر انسانی به دنبال خوبیهاست. و دوست دارد که در هر حوزه مهارت داشته و بهترین باشد. تقریبا همهی انسان ها در طول زندگی خود به دنبال دستیابی به اهداف مادی و رسیدن به معنویات سرشار هستند. و بر اساس این اهداف، راههای رسیدن به موفقیت را برنامهریزی کنند.
شاید حتی خود ما هم کم و بیش موافق این نگرش باشیم یا حتی از پیروانش! ولی آیا این نظریات جذاب در عمل نیز راهگشا خواهند بود؟
همه دوست دارند در هر حرفه قابلیت داشته و توانمند باشند ولی آیا این مهم از نظر مردم به اصطلاح “از این شاخه به آن شاخه پریدن” یا “همه کارهی هیچ کاره” تعبیر نمیشود؟ آیا برای خودمان پیش نیامده که در بر کرسی قضاوت تکیه زده و بر کسانی که در زندگیشان کارهای مختلفی را تجربه کرده باشند انگ بی هدفی و سردرگمی چسبانده باشیم؟
شاید چندان هم راه را اشتباه نرفته باشیم!
گرگ مک کیون نیز در «اصلگرایی» صحیحتر میداند که تعداد محدودی از حرفه و فعالیت را که به آنها علاقهمندی داریم انتخاب کنیم تا با تمرکز بر روی آنها به راندمانی قابل قبول رسیده و نتایج خوبی کسب کنیم.
اصل گرایی یعنی یاد بگیریم کارهای کمتری انجام دهیم؛ ولی بهتر انجامشان دهیم تا بتوانیم در هر لحظه گرانبها از زندگیمان به بالاترین بازدهی ممکن برسیم.
کتاب اصلگرایی از زمان انتشارش در سال ۲۰۱۴ تاکنون موردتوجه خوانندگان، منتقدان و ناشران مختلفی در کشورهای مختلف قرار گرفته است. این کتاب در حوزه کتب مربوط به انتخاب و تصمیمگیری زیرمجموعه روانشناسی قرار میگیرد. اصلگرایی در ایران توسط دکتر بهنام شاهنگیان و مهدی مصلحی ترجمه و از انتشارات آموخته منتشر شد.پ
تیپ انسانهای اصلگرایی که در کتاب جلوی چشم مخاطب به تصویر کشیده میشوند افرادی موفق، باهوش و البته کمی محتاط هستند. آنان بیشترین توجه خود را قبل از پذیرش وظایف و فعالیتهایشان انجام میدهند. در «اصلگرایی» با روش کاری جالب جهت بررسی سیستماتیک گزینههای پیش رویمان آَشنا میشویم.
اصل گرایی یعنی چیزی را در کمترین زمان ممکن به بهترین شکل انجام دهید. انسان اصل گرا تمام گزینه هایی را که دارد به شکل نظام مند بررسی و ارزیابی می کند. اصل گرایان در واقع به یک یا نهایتا دو ایده و یا فعالیت متعهد می شوند و با تمام توان به سراغ آن می روند. ابتدا آگاهانه گزینه های بسیاری را بررسی میکنند تا مطمئن شوند برای ادامه راه گزینه درست را انتخاب کرده اند.
اصلگرایان در مسیری متفاوت از سایر انسانها در حال حرکتاند. آنان به جای استفاده بیرویه از پاسخ بله، بیشتر بلدند «نه» بگویند. در برابر کارهایی که دوست ندارند انجام بدهند بایستند و کارهای محبوبشان را پیش ببرند.
۴-هنر شفاف اندیشیدن
کتاب هنر شفاف اندیشیدن نوشته رولف دوبلی اثری است با درونمایه روانشناسی که عادل فردوسی پور، بهزاد توکلی و علی شهروزی آن را به فارسی برگردانده و نشر چشمه به چاپ رسانده است.
تصور کنید در زمین فوتبال هیچ خطایی اتفاق نمیافتاد. آن وقت واژهای به نام پنالتی و اخطار و اخراج معنایی نداشت. … آدمها شبیه رباتهای برنامه ریزی شدهای بودند که وظیفهشان بردن بدون کوچکترین اشتباه بود. … حالا تصور کنید در این جهان پهناور که هزاران زمین فوتبال را در خود جای داده، قرار میشد هیچ انسانی دچار خطا و اشتباه نشود؛ آیا جهان بهتری داشتیم؟ جنگ افروزیها به پایان میرسید؟ جرم و جنایت از صحنه روزگار محو میشد؟
این مقدمه جذاب نوید کتابی آموزنده را میدهد؛ کتابی که بنا به اظهار نویسندهاش کلید خوشبختی و شادمانی را تقدیم ما نمیکند ولی محتوایی کاملا متفاوت را به ما ارائه میدهد. متنی با دیدگاهی تازه نسبت به اعمال انسانی؛
در قدم اول، با نگاهی به فهرست کتاب «هنر شفاف اندیشیدن» متوجه میشویم که در این کتاب به ۹۹ اشتباهی که به ضررمان تمام خواهد شد میپردازد؛ اشتباهاتی که حاصل تجارب نویسنده است و میتوان به این عناوین افزود یا کمشان کرد. اشتباهاتی نظیر:
اگر دشمن داری به او اطلاعات بده (انحراف اطلاعات)، اگر چیزی برای گفتن نداری چیزی نگو (تمایل به گزافه گویی)، مهم نیست چه میگویی، مهم این است چگونه میگویی (واژهبندی)، گر پنجاه میلیون نفر چیز احمقانهای بگویند، آن چیز کماکان احمقانه است (تایید اجتماعی)، نوشیدنیهای مجانی را قبول نکن (تقابل) و …
تاکید کتاب بر این است که کاری به بقیه نداشته باش، فکر کن و کاری که از نظر خودت درست است را انجام بده حتی اگر در عرف مردم آن کار تعریف نشده یا حتی عجیب باشد؛ از مدل های ذهنی افراد عبور کن و با تصویر شفافی که از اندیشههایت میگیری زندگی کن.
هنر شفاف اندیشیدن
در ادامه جملاتی از این کتاب پرفروش تابستان ۹۹ کتابچی را میخوانیم:
مردی هر روز راس ساعتی معین به گوشه میدان شهر میرفت و لحظاتی کلاهش را از سرش بر میداشت و به شدت تکان میداد. روزی پلیس علت این کار را از وی جویا شد. گفت: با این کار زرافه ها را دور میکنم! پلیس پرسید من در اینجا زرافهای نمیبینم؟پاسخ شنید: این نشان می دهد که من کارم را درست انجام می دهم
به این می گویند توهم مفید بودن!
ما روزانه با توهم مفید بودن در بسیاری از موارد گوناگون سروکار داریم.
و یا در رابطه با حسادت:
چگونه حسادت را مهار کنی ؟ اول از همه خودت را با دیگران مقایسه نکن
دوم. دایره تواناییات را پیدا کن و خودت آن را پر کن
موقعیتی را برای خودت خلق کن که در آن بهترینی
مهم نیست حوزه مهارتت چه قدر کوچک باشد. مهم این است که پادشاه قلعه هستی.
یا درجایی تشویق به رمانخوانی میکند:
رمان بخوانید. در یک رمان خوب غرق شوید و در سختیها و خوشیهای قهرمان داستان با او همراه شوید
این تمهید، یک روش مؤثر است که به نوعی مابین فکر کردن و عمل کردن قرار میگیرد.
۵- سه دقیقه در قیامت
کتابی که در سال ۱۳۹۸ توسط گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی و بهصورت اختصاصی از نشر ابراهیم هادی منتشر شد.
سه دقیقه در قیامت بر پایه خاطرات یکی از شهدای مدافع حرم است. که در حین عمل جراحی چند لحظهای از این دنیا پر کشیده و سپس با شوک قلبی به آن برگشته است. کتابی که به همت جمعی از نویسندگان که مایل به فاش شدن نامشان نبودند نگاشته شد. و به زمان چندانی برای اینکه در لیست پرفروشترین کتابهای سال انتشارش قرار بگیرد نیاز نداشت. و همچنان پس از گذشت یک سال از آن با استقبال مخاطبین همراه است.
حاصل رها شدن از بند این سرزمین خاکی دیدن صحنههایی بود که حتی تصور آن برای انسانهای دیگر سخت است.
کتاب با یادداشتی دربارهی تجربهی مرگ و ابعاد علمی آن آغاز میشود؛ سپس با ذکر تجربیات مشترکی که افراد بازگشته از مرگ داشتهاند ادامه مییابد. تجاربی مانند دیدن وجود نورانی. و سپس داستانی از شخصی به اسم رینولدز و تجربه او از مرگ لحظهای گفته میشود. این شخص در طول یک جراحی برای چند دقیقه علائم حیاتیاش از دست میرود، اما وقتی بهوش میآید تمامی اتفاقات و جزئیات آن چند لحظه، حتی صحبتهای پزشکان و پرستاران در اتاق عمل را نیز میداند.
در فصل اول کتاب، نویسندگان از رخدادهایی واقعی از تجربه نزدیک به مرگ افرادی از سراسر جهان پرده برمیدارند. و بر اساس دادهها این تجارب را در چند گروه دستهبندی میکند:
بانویی ۶۵ سالهای که پس از ایست قلبیاش اذعان داشت که فقط خودش بود و خودش. لحظاتی را تجربه کرده بود که نه در مقام همسر بود و نه در مقام مادر. کسی که بهواقع احساس مردن کرده بود.
دیگری که پس از یک تصادف، از نظر پزشکی چند لحظهای مرده بود، احساس رهاشدگی از هر تعلقی را میکرد و آرامش و نبودن درد را مهمترین تجربهاش از مواجهه با مرگ میدانست.
یک بیمار پس از یک شوک دارویی تجربه خروج از بدن را اینگونه توصیف میکرد:
میتوانستم از بالا به کالبدم در پایین نگاه کنم که روی تخت بیمارستان بود و پزشکان باعجله به فعالیت مشغول بودند، سپس ناگهان وارد جسمم شدم، خوب به یاد دارم که پسازاینکه برگشتم به اطراف تخت نگاه میکردم تا خودم را پیدا کنم.
افرادی گذر از تونل یا انتقال را تجربه میکنند و گاهی تجارب نزدیک به مرگ در رویت افراد نورانی محقق میشود. برخی افراد معمولا یک موجود نورانی برتر را میبینند که آرزو میکنند پیوندشان همیشگی باشد، موجودی که افراد را به مرور کردن زندگی قبلیشان قادر میسازد:
در آن لحظات خود را در یک باغ بزرگ پر از گل یافتم، داشتم به اطراف نگاه میکردم که کالبد نورانی را مشاهده کردم، این باغ فوق العاده نورانی و زیبا بود ولی در مقایسه با موجود نورانی بسیار رنگ پریده به نظر میرسید و من احساس میکردم که شدیدا از سوی آن کالبد نورانی مورد محبت هستم و این بهترین احساسی بود که در عمرم با آن مواجه شدم و هنوز این خاطره را به یاد دارم.
مرور کردن زندگی به صورت فیلمی رنگی یکی دیگر از شکلهای تجربه نزدیک به مرگ است که در کتاب سه دقیقه تا قیامت خاطرهای از یک جوان آمریکایی ۲۳ ساله در این مورد روایت میشود.
عروج سریع به آسمان، اکراه از بازگشتن و حضور در فضا و زمانی متفاوت از دیگر تجارب افراد مواجه با مرگ بوده است که اولین فصل از کتاب را به اتمام میرسانند.
از فصل دوم داستان آن مدافع آغاز میشود. در ابتدا از دوران کودکی او توضیح داده که در خانوادهای مذهبی به دنیا آمده و با چنان عقایدی رشد کرده است.
وقتی ۱۷ ساله بوده بارها از عزرائیل میخواهد که پیش از الوده شدن به گناه، جانش را بگیرد. تا اینکه یک شب ایشان را در خواب با ظاهری بسیار زیبا ملاقات میکند. که به او میگوید هنوز زمان مرگش فرا نرسیده است.
خواب از چشمانم رفت. این چه رویایی بود؟ واقعا من حضرت عزرائیل را دیدم. ایشان چقدر زیبا بود؟!
فردای آن روز تصادفی شدید میکند ولی آسیبی نمیبیند. و چنین برداشت میکند که تعبیر همان خواب است. زیرا هم در خواب، و هم در لحظه بیداری و هم بعد از تصادف نیمه چپ بدنش درد شدیدی داشته است.
پس جناب عزرائیل به سراغ ما هم آمد.
بعدها به سپاه پاسداران میپیوندد و سالها در آن ارگان خدمت میکند. تا اینکه در سال ۱۳۹۰ در ماموریتی برای مقابله با مزدوران آمریکایی در شمال غرب کشور عازم حوالی پیرانشهر میشود. در آن عملیات چشمانش آسیب میبیند. که تا سه سال با وجود مراجعه به دکترهای مختلف، درمان نمیشود. تا اینکه یک روز متوجه میشود غدهای در پشت چشمانش قرار دارد که به چشم فشار میآورد. اما چون این غده به مغز چسبیده، امکان موفقیت عمل کم بوده و ممکن است بینایی خود را از دست داده و یا آسیب مغزی جدی ببیند.
با همه دوستان و آشنایان خداحافظی کردم. با همسرم که باردار بود و در این سالها سختیهای بسیار کشیده بود وداع کردم. از همه حلالیت طلبیدم و با توکل به خدا راهی بیمارستانی در اصفهان شدم.
با اصرار خود او عمل صورت میگیرد، عملی که شش ساعت به طول میانجامد.
در آخرین مرحله عمل ناگهان احساس سبکی و آرامش خاصی او را در بر میگیرد، به سادگی از تخت بلند میشود و بعد تمام زندگی خود را از لحظه نوزادی در برابر چشمان خود میبیند.
جسمش بر روی تخت است و علائم حیاتی ندارد. پزشکان تصمیم به احیا قلبی میگیرند. نکته دیگر اینجاست که در آن لحظه او میتواند برادرش را در پشت در اتاق عمل ببیند. و افکار درون مغز دکترها و پرستاران را بشنود و گویی باطن افراد را ببیند. عزرائیل میخواهد او را ببرد، اما او اصرار میکند که همیشه آرزوی شهادت داشته و نمیخواهد بدین شکل بمیرد. در نهایت دو جوان دیگر از راه رسیده و او را با خود به بیابانی ناآشنا میبرند. در این بیابان فردی پشت میز نشسته و در دورها از یک طرف شعلههای آتش و طرف دیگر جنگلهایی سبز پیدا بود.
اقرا کتابک، کفی بنفسک الیوم علیک حسیبا
محاسبه اعمالش آغاز میشود؛
در کتابی اعمال خوب و بد او با جزئیات ذکر شده بود. با اینکه اعمال خوب او زیاد بودند اما هر غیبت، تمسخر و یا موارد دیگر بخشی از آنها را از روی کتاب محو میکرد. برعکس آن نیز صادق بود، مثلا کمک به یک پیرمرد در سفر کربلا، پنج سال از گناهان او را بخشیده بود.
با گوشت و پوست و استخوانش “فمن یعمل مثقال ذره خیرا یره” را درک میکند و به همین ترتیب از تاثیر موارد مختلفی چون حقالناس، صدقه، نماز و .. بر کتاب اعمالش توضیح میدهد.
در نهایت وقتی از کتاب اعمال خود ناامید میشود، از حضرت زهرا طلب شفاعت میکند تا بازگردد، ایشان نیز اجابت میکنند.
در یک لحظه احساس کرد که زیر پایش خالی شده و در حال سقوط است که پزشکان موفق به احیای او میشوند. تا مدتی پس از هوشیاری، همچنان تاثیراتی چون دیدن باطن افراد، شنیدن ذکر خدا و … را احساس میکند و به همین علت برای مدتی به تنهایی روی میآورد.
ترسناکترین بخش این تجربه برایش این بود که تا سالها وقتی به قبرستان میرفت صداهای وحشتناکی میشنید. در آخر بیان میکند که تمامی دوستانش که شهادتشان را دیده بود یکی یکی شهید شدند و خود او نیز همچنان آرزوی شهادت دارد.
.