ترکیب زبان سرخ با سرِ سبز
هر جای ایران و با هر نوع از علایق و سلایق که زندگی کرده باشید، احتمال ندارد که حداقل یک بار، عادل فردوسیپور را با گزارشهای دلنشین و برنامهی نودِ مرحومش! ندیده، نشنیده یا نشناخته باشید؛ حتما هم با زبان سرخ، بیباکی و اصرارش بر شفافسازی مستطیل سبز ایران را دیدهاید؛ اما شاید ندانید که او در حوزهی اندیشه هم تلاش خوبی برای شفافیت تلألو ذهن داشته است و البته برخلاف مخالفت شدیدش با حضور افراد غیرمتخصص در فوتبال، اینجا به نویسندگی یک تاجر، اصطلاحا گیر نداده است!!!
درمورد کتاب «هنر شفاف اندیشیدن» صحبت میکنیم که توسط رولف دوبلی، کارآفرین و رماننویس سوئیسی در سال ۲۰۱۳ میلادی نوشته شد و کتابی تاثیرگذار در سبک غیرداستانی و حوزهی روانشناسی محسوب میشود.
دوبلی که عمدهی شهرت خود را به خاطر نگارش همین کتاب به دست آورد، فارغالتحصیل امبیای و دکتری فلسفهی اقتصاد از دانشگاه سنتگالن سوئیس و از موسسان Getabstract یکی از شرکتهای محتوایی موفق دنیا و بزرگترین فراهمآورندهی خلاصهی کتاب (مرورنویسی) است؛ پس میشود نتیجه گرفت که روی آوردن دوبلی به نوشتن و موفقیتش بیزمینه نبوده، چراکه تجارتش هم درواقع ارتباط تنگاتنگی با نوشتن داشته است.
قسمتهای این کتاب، ابتدا به صورت منقطع (پاورقی دنبالهدار) در هفتهنامههای معروف آلمانی، هلندی و سوئیسی چاپ شد و بعدها در یک کتاب منسجم گردآوری شد. هنر شفاف اندیشیدن به سرعت به زبانهای مختلفی ترجمه شد و در صدر آثار پرفروش بسیاری از کشورهای اروپایی و آسیایی قرار گرفت.
هنر شفاف اندیشیدن
برگردانی این اثر به فارسی، در حدود سه ماه توسط عادل فردوسیپور و دو تن از شاگردان او در دانشگاه شریف به نامهای بهزاد توکلی و علی شهروز صورت گرفت و نتیجهی کار برای انتشار به نشر چشمه تحویل شد. این کتاب ۳۲۵ صفحهای، تا به حال با تیراژ ۲۵۰۰ نسخهای، ۹۴ بار تجدید چاپ شده است که نشان از محبوبیت بالا در ایران دارد.
ادب از که آموختی؟ از بیادبان…
همانطور که برای یادگیری منطق و درست استدلال کردن، ابتدا باید مغالطات را بیاموزیم تا با شناخت استدلال نادرست از مغلطه کردن دوری کنیم، شروع به اندیشیدن هم برخلاف ظاهر ساده و سرراستش نیاز به آموزش و راهنمایی برای هرز نرفتن فسفرهای مغزیمان در بیراهههای توهم، کجفهمی، بینتیجه ماندن و خستگی ناشی از سنگهای خارای راه تفکر دارد. این مساله، یک رویهی ثابت شده برای یادگیری انسان است که از همان ماجرای دست زدن به بخاری داغ، توسط کودک برخاسته است!
فردوسیپور در دیباچهی (مقدمه) کتاب، راجع به همین موضوع، تمثیل زیبایی آورده است:
تصور کنید در زمین فوتبال هیچ خطایی اتفاق نمیافتاد: آن وقت واژههایی به نام پنالتی، اخطار و اخراج هم معنا نداشتند؛ اشکها و لبخندها محو میشدند و زیبایی فوتبال هم رنگ میباخت. انسانها شبیه رباتهای برنامهریزی شدهای بودند که وظیفهیشان بردن، بدون کوچکترین اشتباه بود.
حالا تصور کنید در این جهان پهناور که هزاران زمین فوتبال را در خود جای داده، قرار میشد هیچ انسانی دچار خطا و اشتباه نشود؛ آیا جهان بهتری داشتیم؟ جنگافروزیها به پایان میرسید؟ جرم و جنایت از صفحه روزگار محو میشد؟ انسانها با همدیگر روابط بهتری برقرار میکردند؟ پاسخ به این پرسشها و پیشبینی جهانی که هرگز تجربهاش نکردهایم، کار دشواری است؛ اما آنچه قابل پیشبینی است، آن است که هرچه بیشتر خطاهای خود را بشناسیم، رویکرد بهتری به زندگی خود خواهیم داشت. از آنجا که خطاهای بشری در طول حیات [انسان] از الگوهای مشابهی پیروی میکنند، امکان شناختن آنها نیز امری ممکن است.
درواقع، رولف دوبلی در کتاب حاضر، تلاش خوبی داشته تا بر اساس تجربیات، مطالعات و پژوهشهای شخصی خود، آن دسته از خطاهای انسانی که به ذهنیات، درونیات و مسائل انتزاعی مرتبطند را بیابد، معرفی کند و راهحلهایی برای دوری کردن از آنها برای نوع درست اندیشه (که رفتار را در پی دارد) ارائه کند.
چون که ۹۹ آید، صد هم پیش ماست…
هنر شفاف اندیشیدن، با وجود آنکه ژست خاصی ندارد و با زبانی ساده و عامیانه صحبت میکند اما درواقع یک سبک زندگیِ (Lifestyle) امتحان پسداده و دارای استاندارد را به سان آب حیات، برای مخاطب تشنه کردهی خود، چارچوب میکند.
این کتاب، به جز مقدمه(ها)، موخره از نتیجهگیری تشکیل شده است، قدردانیها و بخش کوتاهی درمورد زندگینامهی نویسندهاش، ۹۹ فصل کلی اما کوتاه را دربرمیگیرد که هریک از آنها حاوی معرفی، تحلیل و راهکار برای یک خطای اندیشه است؛ عمدهی این خطاها، پدیدههایی عجیب و غریب نیستند و از دل زندگی روزانهی انسانهای عادی بیرون کشیده شدهاند؛ برای مثال به عناوین زیر که نامهای خودمانی فصول کتاب هستند توجه کنید:
چرا باید به قبرستانها سری بزنی؟
آیا دانشگاه هاروارد شما را باهوشتر جلوه میدهد؟
اگر پنجاه میلیون نفر چیز احمقانهای بگویند، آن چیز کماکان احمقانه است!
چرا باید گذشته را فراموش کنی؟
چرا بردهی احساسات خودت هستی؟
جگرگوشههای خودت را بکش
تسلیم مرجعیت نشو
چرا نباید اخبار را دنبال کنی؟
و…
نکات اصلی در فصولی که ذکر کردیم این است که اولا تمامی مسائل با استفاده از تمثیلات و پیرنگهای کوتاه بیان میشوند و جای حس نصیحت شنیدن، لذت حضور در یک همایش خودمانی روانشناسی یا گپ و گفتی دوستانه را میدهند و ثانیا چون اغلب قضایا در دل ماجراهایی واقعی روایت میشوند، همذاتپنداری مخاطب را برمیانگیزند و اجازهی بیگانگی با دغدغههای نویسنده را از مقاومت ذهنی انسان، سلب میکنند.
سومین نکته نیز همانطور که دیدید، «روش سقراطیِ» دوبلی برای مباحثه و آموزش است که براساس سؤال و جوابهایی متوالی و هدفمند شروع به کار میکند.
البته خود دوبلی در مقدمهی کتاب ذکر میکند که «فهرست خطاهایش کامل نیست و موارد بسیار زیادی را میتوان به آن اضافه کرد.» شاید بتوانیم انتخاب ۹۹ خطا و رُند نشدن آنها را هم تلمیحی به ادامهدار بودن این لیست بدانیم.
دهان گشاد یا لبانِ پر از لعل؟
روش سقراطی از آنجا شروع میشود که ابتدا با اختیارِ موضعگیری طرف بحث، موافقت شده و همراهی او جلب میشود؛ سپس تناقضات استدلالهای او آشکار شده و با استفاده از خود شخص، مدعای طرف (یا ذهنیت عامهی معمول) رد میشود! تمام این مراحل با ایجاد سوال و شک در باورهای غلط، پیش میروند…
این روش استدلالی، پیش از سقراط نیز وجود داشت، اما سقراط این شیوه را نظاممند کرد و توسعه داد؛ با اینحال، دشمنان سقراط این شیوه را «وراّجیِ مداوم» میخواندند.
اما همانطور که مترجمِ این کتاب (عادل فردوسیپور) هرچه بیشتر در طول گزارشهایش حرف میزد، مخاطب را به لذت بیشتری میرساند، سقراط و نویسندهی این اثر هم در اطناب خود موفقند و دلبری میکنند؛ گویی که مثال خوبی برای استثنا قائل شدن در بیت «لاف از سخن چو دُر توان زد؛ آن خشت بُوَد که پر توان زد» باشند!
برای دوبلی، باور مهمترین چیز درونی انسان است و باور غلط، عامل هر شکستی است؛ چهاینکه «خشت اول چون نهد معمار کج، تا ثریا میرود دیوار کج…»
او با یک سوال خوب، مضمون کتابش را جلو میبرد: «آیا همیشه تصمیمات درستی میگیریم؟» و با دعوت انسان به بدون تعصب فکر کردن و بازنگری در اندیشیدنش، چنین شکی را بر بستر قاعدهی «دفع خطر احتمالی» استوار میکند تا حتی درصدی کوچک از خطای ذهنی هم به انحرافی بزرگ در عملکرد انسان منجر نشود. به قول عادل فردوسیپور:
دوبلی براساس مشاهدات علمی، نتایج آماری و استنتاجهای منطقی در حوزهی علوم اجتماعی پیش میرود و گرچه کتاب، کلید یافتن شادمانی نیست اما بیانگر نگرشی متفاوت به عملکرد انسانی ماست؛ یک شوک خلاقانه به ذهن در جهت زدودن انباشتهای زایدش، شناسایی پیشفرضهای ساختگی، اشتباهات متداول و موقعیتهای کاذبی که بهواسطهی خطاهای ذهنی دچارش میشویم [چرا که] درک فرآیند اندیشیدن و دامهایی که ذهن بر سر راه انسان قرار میدهد، کار سادهای نیست.
سطل زبالهات را بشناس!
دوبلی در کتاب خود از شیر مرغ تا جان آدمیزاد را بالا و پایین میکند؛ برای مثال درمورد رها شدن از تعلقات مزاحم اخلاقی میگوید:
بسیاری از نهادهای غیردولتی و سازمانهایی با فعالیتهای انسان دوستانه، از این روش استفاده میکنند: اول بده، بعد بستان! هفتهی گذشته، سازمان حفاظت از محیطزیست پاکتی پر از کارتپستالهایی زیبا منظرههای بکر برایم فرستاد. نامهای در کنار آن بود که اطمینان داد این کارتپستالها، فارغ از این که من به شرکت آنها کمک بکنم یا نه، فقط جنبهی هدیه و یادگاری دارد. هر چند متوجه ترفند آنها شدم، باید کمی از اراده و بیرحمی خودم کمک میگرفتم که آنها را در سطل آشغال بیندازم.
یا دربارهی استراحت دادن به ذهن صحبت میکند:
زی گارنیک و دوستانش به رستوران رفتند و هنگام سفارش دادن متوجه شدند که پیشخدمت هیچکدام را یادداشت نکرد. آنها منتظر غذاهای اشتباه بودند که همهچیز دقیقا آنطور که خواسته بودند سر میز آمد و از هوش عجیب پیشخدمت تعجب کردند.
وقتی از رستوران بیرون آمدند زی متوجه شد چیزی جا گذاشته و مجدد برگشت و آن پیشخدمت باهوش را پیدا کرد و سراغ وسیلهاش را گرفت؛ پیشخدمت او را نشناخت! زی غافلگیر شده بود، وقتی از پیشخدمت علت رفتار او را پرسید گفت: من سفارشها را تنها تا زمانی که تحویل دهم در ذهنم نگه میدارم. نظریهی زی میگوید: ما کارها را وقتی به طور کامل انجام میدهیم، از حافظهمان پاک میکنیم و تنها کارهایی را به خاطر میآوریم که ناقص هستند!
کرت لوین به این نتیجه رسید که ما به ندرت کارهای تکمیل نشده را فراموش میکنیم. این کارها با سماجت در ضمیر خودآگاه ما باقی میمانند و رهایش نمیکنند. به عبارتی دیگر، وقتی ما کاری را به طور کامل انجام دادیم و آن را از لیست ذهنی خود خارج کردیم، از حافظه ما پاک میشود…
عرفان منفیانگارانه
دوبلی با رویهی شکاکانهی خود، برای ادراک صحیح، شناخت پدیدههای منفی را مقدم بر شناخت پدیدههای مثبت میداند و مثال میزند:
پاپ از میکلآنژ پرسید که راز نبوغت را به من بگو؛ چهگونه مجسمهی داوود، شاهکار تمام شاهکارها را ساختی؟ جواب میکل آنژ این بود: ساده است، هر چیزی را که داوود نبود تراشیدم!
او البته رسیدن به کلید موفقیت را همیشه ممکن نمیداند و رویهای اگزیستانسیال دارد:
پشتسر هر نویسندهی موفق، میتوانی صد نویسندهی دیگر را پیدا کنی که کتابهایشان هرگز به فروش نمیرسد. پشتسر آنها هم صد نویسندهی دیگر هست که ناشری پیدا نکردهاند. پشتسر آنها هم باز صد نفر دیگر که دستنوشتههای ناتمامشان روی تاقچه خاک میخورد و پشتسر آنها هم باز صد نفر دیگر هست که رویای این را دارند که روزی کتابی بنویسند.
بنابراین، تقلید کورکورانه از اطرافیان را بدترین شیوهی انسان در تلاش برای رسیدن به موارد دلخواه خود معرفی میکند:
در مسیر یک کنسرت با گروهی مواجه میشوی که همه به آسمان خیره شدهاند. بدون اینکه فکر کنی، تو هم به بالا زل میزنی. چرا؟ تایید اجتماعی! وسط کنسرت، زمانی که تکنواز اوج هنرنماییاش را به نمایش میگذارد، یک نفر شروع به کف زدن میکند و ناگهان همهی حضار با او همراه میشوند. تو هم همین طور… بعد از کنسرت میبینی مردم سکهای به عنوان انعام در بشقاب میگذارند، هرچند هزینهی خدمات در پول بلیط لحاظ شده اما احتمالا تو هم انعام میدهی!!!
و بدترین نکته را در مقاومت نسبت به تغییرِ باور غلط میداند:
ماشین تازهای خریدهای که موتورش صدای بلندی میدهد و صندلی بدی دارد؛ چه کار میکنی؟ پس دادن ماشین بهمعنای اعتراف به اشتباه خواهد بود و فروشنده احتمالا راضی به پس دادن کل پول تو نخواهد بود. پس خودت را متقاعد میکنی صدای بلند و صندلی بد امکاناتی امنیتیاند که از خواب رفتن پشت فرمان جلوگیری خواهند کرد!