طبیعتا زندگی و اندیشههای هر انسانی را میتوانیم از جنبههای مختلفی بررسی کنیم؛ چه رسد به اینکه آن شخص، همزمان اقتصاددان، تاریخنگار، جامعهشناس، نظریهپرداز و روزنامهنگار بوده باشد! این ابوالمشاغل کسی نیست جز «کارل مارکس» فیلسوف آلمانیِ نویسندهی «مانیفست حزب کمونیست» و کتاب سه جلدی «سرمایه» که تاثیر عظیمی بر تاریخ روشنفکری، اقتصادی و سیاسی معاصر گذاشت و آنقدر بزرگ هست که خودِ نامش را با یک ایدئولوژی و مکتب یکی بدانیم.
کتاب «جامعهشناسی مارکس» اثر ژان پییر دوران، قرار است به بخش اجتماعی نظریات مارکس بپردازد؛ چهاینکه حتی اگر به نظر آنری لوفهور استناد کنیم و مارکس را جامعهشناس ندانیم، نمیتوانیم جامعهشناسیای که در آثار او وجود داشته را رد کنیم.
در کتاب حاضر که توسط هومن حسینزاده ترجمه شده است، پایهگذاری جامعهشناسی مارکسیستی و تاثیرپذیری جامعهشناسان قرن بیستم میلادی از آثار مارکس بررسی میشود. بین نوشتههای یک مبارز و اندیشمند، همواره فاصلهای اجتنابناپذیر وجود دارد اما مارکس، نمونهی خوبی است که میشود چنین تمایزی را با عملگرایی از بین برد!
جامعهشناسی مارکس
دوران با قرائت اجتماعی خود از مارکس میخواهد نشان دهد در عصری که نظام سرمایهداری چاق و چاقتر میشود، همچنان میشود –حتی در جوامع صنعتی پیشرفته و حوزههای پیرامون تحت سلطهی کاپیتالیستها- به نقدهای مارکس دل بست…
جامعهشناسی، بخشی وسیع از علوم اجتماعی است که بر دانش بررسی جامعه و پدیدههای اجتماعی تمرکز دارد. این نوع نگاه، به بررسی جوامع گوناگون، برهمکنشهای آنها و فرآیندهایی که هر جامعهای را در وضعیت جاری خود پایدار نگه میدارد یا دچار تحول میکند، میپردازد.
کتاب جامعهشناسی مارکس، که به تازگی توسط نشر نگاه منتشر شده است، کتابی در عین کوتاهی، پرمغز از زندگی این اندیشمند آلمانی است.
از مهمترین آثار مکتوب خود مارکس (که غالبا با همراهی انگلس بودهاند) میتوانیم به «دستنوشتههای ۱۸۴۴، ایدئولوژی آلمانی، فقر فلسفه، کارمزدی و سرمایه، مبارزهی طبقاتی و سهمی در نقد اقتصاد سیاسی» اشاره کنیم.
مسیر مارکسشناسی
کتاب با جملهی کوتاهی از گوته در نمایشنامهی مشهورش یعنی فاوست، آغاز میشود:
آنچه شما روح زمانه مینامید، چیزی جز روح آموزگاران زمانه نیست…
تضمینی که شاید بهترین ادای احترام به مارکس و همزمان بهترین خلاصه یا مانیفست تکخطی برای اثر دوران باشد؛ چهاینکه قطعا با شناخت مارکس، همزمان میتوانیم چندین مکتب، سبک، دولت، رویه و بسیاری از کنشها و واکنشهای عصر حاضر را درک کنیم؛ مطالعهی مارکس به مثابه روحی که در بطن جهان، از بین رفتنی نیست [هرچند که خود آن روح، مادهگرا باشد!]
این کتاب بعد از یک پیشگفتار کوتاه که به زندگی مارکس، دوستی او با فریدریش انگلس و خاستگاهشناسی اندیشهی مارکس میپردازد، در پنج فصل نظریات مارکس را ارائه میدهد و تفسیر و تحلیل میکند.
فصل اول به نظریهی بهرهکشی مارکس، اختصاص دارد، جایی که چرایی دغدغههای مارکس برای قشر کارگر را متوجه میشویم. سپس در فصل دوم با قرائت شخصی مارکس از کار و کارگری آشنا میشویم تا چارچوب مدل او را بشناسیم. فصل سوم به شناخت جامعهی دوران مارکس و مفاهیمی که به شکاف طبقاتی و نوع دولت برمیگردند میرسیم. در فصل چهارم به شناخت ایدئولوژی مارکس از جامعهشناسی، رویهی دیالکتیکی (مباحثهمحور / دوسویهمحور) و دیدگاههای ماتریالیستی (مادهگرایی) او میپردازیم. فصل پنجم و پایانی هم به تاثیرات ماتأخر مارکس در جهان امروز و تداوم اندیشههایش، همراه با تعمیم یا امروزیسازی نگاه او توسط فیلسوفان دیگر اختصاص دارد.
این کتاب با یک نتیجهگیری کوتاه به اتمام میرسد و از مهمترین ویژگیهای جذاب هر فصلش میشود به پیوستهای آخر فصول که مفاهیم گنگ را برای مخاطب عام، بازتر میکند، دل بست؛ جدای از این مساله، برگردانیِ دقیق و فنی هومن حسینزاده با تسلط همزمانش به زبان مبدأ و خود مکتب، دلیلی دیگر بر پیشنهاد این کتاب است؛ ترجمهی او در عین امانتداری، تحتاللفظی نیست و روانبودن مطلب را گوشهی ذهن داشته است.
درمانِ بیماری بیماران توسط یک «همیشه بیمار»
مشهور است که کارل مارکس، اغلب بیمار بود و در فقر مطلق، تنها با کمکهای بلاعوض دوستش فریدریش انگلس میتوانست روزگار خود را بگذراند. اویی که معمولا به عنوان یک «لولو» در جهان معرفی میشود اما با بازبینی زندگی و تفکراتش خواهید فهمید که ترسناک بودن این فرشته، صرفا برای اربابان، سرمایهداران و ابرقدرتهاست!
اگر از طبقهی مرفه نباشید، باید ممنون مارکس باشید! شاید تصورش را هم نکنید که او چه میراث عظیمی برای دنیای طبقات پایینتر به جای گذاشت اما کوتاهترین تاثیرات او را میتوان در این چند خط خلاصه کرد که او -میخواست کودکان به جای کار در سنین کودکی به مدرسه بروند؛ میخواست هرانسانی اوقات فراغتی برای خود داشته باشد و طبقات بالاتر نتوانند در کلیات و جزئیات، برنامهی زندگیاش را معین کنند؛ میخواست که مفهوم شغل بهجای دست و پا زدن در اکراه، تحت عنوان رضایت، شکل بگیرد و درنهایت میخواست نقش تغییر را از عدهای محدود به تمام مردم تعمیم دهد…-
این فیلسوف آلمانی که دانشگاه به تحصیل قانون و فلسفه پرداخته بود، ابتدا سلب تابعیت و سپس از کشور خود، تبعید شد؛ او بیشتر عمر خود را در لندن گذراند و آنجا با همکاری فریدریش انگلس به توسعهی اندیشههای خود، انتشار نوشتهها و تحقیق در کتابخانهی موزهی بریتانیا پرداخت.
مارکس، ذاتا یهودیتبار بود اما از نظر دینی به یهودیت باور نداشت و قرار بود تا خود، مکتبی برای پرستش باشد! عقاید او در زمان خودش نیز طرفداران کمی نداشت اما پس از مرگش، با قدرتگیری بلشویکها در روسیه، طرفداران مارکسیسم در کل جهان رشد کردند و پس از جنگ جهانی دوم، یک سوم مردم دنیا در کشورهایی بودند که حکومتهای مارکسیست داشتند؛ البته اغلب این «مارکسیست»ها با اندیشهی مارکس تفاوتهایی داشتند تا جایی که مارکس یک بار درمورد دستهای از سوسیالهای فرانسوی گفته بود:
خوب است؛ دستکم میدانم که من مارکسیست نیستم!
نظریهی بهرهکشی
آدام اسمیت، پیش از مارکس بر روی این نظریه کار کرده بود و معتقد بود «سرمایهدار نمیتواند اشتیاقی به استخدام کارگران داشته باشد اگر انتظار عایدیای بیش از دستمزد کارگران در فروش محصول خود نداشته باشد.» مارکس این نظریه را بسط داد و اصل بنای آن را در بهرهکشی سرمایهدار از کارگر توجیه کرد.
او مثال میزند که سرمایهدار ارزش نیروی کار را از کارگر میخرد (زور بازو) و این ارزش معادل مقدار محدودی کار است (بالفرض ۶ ساعت در روز) اما از آنجایی که سرمایهدار میتواند از این نیرو به مدت هشت ساعت استفاده کند، پولی در این زمان کار پرداخت نمیکند و طی این دو ساعت، کارگر ارزشی ورای نیروی کار خود تحت عنوان «ارزش مازاد» تولید میکند.
معمولا، این نوع از بهرهکشی در ماهیت خود، گنگ میماند تا سرمایهدار، به سود بیشتری دست پیدا کند:
با اینکه به کارگر پول شش ساعت کار پرداخت میشود، از چه رو میپذیرد که هشت ساعت کار کند؟ او به این دلیل میپذیرد که شکل پدیداری دستمزد، کار مازاد و تولید ارزش افزوده را از نظر پنهان میکند؛ درواقع همه چیز به گونهای اتفاق میافتد که انگار سرمایهدار مزد کل کار روزانه را پرداخت میکند.
درواقع از نظر مارکس، اساس موفقیت سرمایهداری، معلول این فریب محلول است و از این مساله هم که بگذریم، درگیری انبوه کارگران در رقابت کاریابی و تامین جمعیت مازاد در بازار کارگران توسط سرمایهداران باعث میشود تا کارگر خواسته یا ناخواسته جزئی از موفقیت بیشتر سرمایهدار در کاهش حقوق خود شود.
نکتهی تکمیل کننده اما آن جاست که در یک جامعهی صنعتی، کارگر چون فاقد ابزار تولید است پس فاقد ابزار تامین معاش است و باید ناچارا به این بازی تن دهد!
به سوی جامعهشناسی کار
کار از نظرکارل مارکس، واسطهی میان انسان و طبیعت است؛ به این معنا که در فرآیند کار، انسان با فعالیت خود، طبیعت و عناصر آن را تصاحب میکند و در پی مطیع کردن طبیعت و تسلط یافتن بر طبیعت برمیآید. چنین برداشتی با برداشت شرقی که مبتنی بر سازگاری و همسازی میان انسان و طبیعت است فاصله دارد و از نظر مارکس استیلای انسان بر طبیعت میتواند بهگونهای خشونتآمیز هم اتفاق بیفتد!
او در کتاب دستنوشتههای ۱۸۴۴، کمونیسم را «راهحل حقیقی تعارض میان انسان و طبیعت، میان انسان و انسان و وجود و ذات» میداند.
مشکل اصلی بین دو تعریف کاپیتالیستی و کمونیستی، از آنجا پیش میآید که براساس دیدگاه مارکس «کار ارزشی مثبت و سازنده برای بشریت است اما در نظام سرمایهداری ازخودبیگانه میشود؛ به این معنا که در نظام سرمایهداری، نتیجهی کار به مولد آن یعنی کارگر تعلق ندارد!»
مارکس در تضاد با جامعهی کاپیتال از نظامی کمونیستی صحبت میکند و وعده میدهد که در چنان جامعهای کار فقط ابزاری برای «آزادشدن، غنیتر شدن و زیباتر شدن زندگی کارگران است.» او البته در عمل هم توانست بسیاری از حقوق ناشناخته برای کارگران مانند تعیین حدود سقف کاری، بیمه و… را به آنها هدیه کند.
البته نگاه مارکس، در موضوع کار نگاهی سفید یا سیاه مطلق نیست؛ برای مثال او در موضوع توسعهی فن دنبال روابط مبتنی بر ارزشدهی سرمایه میگردد اما همزمان دربارهی خطراتی که توسعهی کار (از نظر علمی تکنولوژیکی) به دنبال دارد هم آگاهیبخشی میکند. به بیان دوران، برای مارکس «فنون مختلف نه خیر اند و نه شر…»
وقتی ماشین انسان را میبلعد!
همانطور که گفتیم، مارکس ماشین را بد تلقی نمیکند اما درمورد ماشینیسم انذار میدهد! از نظر او چون ماشینها نیاز به نیروی عضلانی را کاهش میدهند پس زنان و کودکان هم میتوانند در کارخانه کار کنند و این امر باعث وسیعتر شدن دایرهی رقابتی کارگران و کاهش بهای نیروی کار خواهد شد؛ در ظاهر و با توسعهی کار، به جای یک نفر، چهار یا پنج نفر کار میکنند اما نتیجهی غایی منفی است:
حالا برای اینکه خانوادهای بتواند زندگی کند نه تنها باید چهار نفر کار کنند بلکه باید برای سرمایه، کار مازاد فراهم آورند؛ درواقع ماشین با افزایش مادهی انسانیِ قابل بهرهکشی، در عین حال مرتبهی بهرهکشی را هم ارتقا میدهد…
این کالاییکردن مصرف کار، درآمد مازاد احتمالی خانواده را از بین میبرد و خانوادهی کارگری را به کار طولانیتر ترغیب میکند.
جدای از این مساله، چون ماشین یک نوع سرمایهی ثابت ضروری اما بدون سود مستقیم محسوب میشود، پس سرمایهدار باز هم درصدد افزایش مازاد کار نسبی در کاهش دستمزد یا طولانیتر کردن مدت زمان کار برمیآید.
طبقات اجتماعی، دولت و مبارزهی طبقاتی
نظریهی بهرهکشی تضاد همیشگی میان کار و سرمایه را تداعی میکند پس طبیعی است که طبقات اجتماعی متضادی را در جامعه به وجود بیاورد؛ این دو طبقهی اصلی «پرولتاریا» به معنی قشر فرودست کارگری و «بورژوازی» به معنی قشر سرمایهدار نامیده میشوند اما مارکس در قطببندی اجتماعی خود هفت طبقه یا جناح را که در تضاد و درآمیختگی قرار دارند برمیشمارد.
در چنین تعریفی، دولت چیزی است که قرار است ضامن نظم اقتصادی و اجتماعی سرمایهداری از طریق حفاظت از مالکیت خصوصی ابزار تولید باشد.
پس «دولت با استیلای طبقه برابر است» و به همین دلیل، مارکس در جامعهی کمونیستی، تضعیف دولت را هدف قرار میدهد و معتقد است چون در کمون نهایی [پس از پیروزی پرولتاریا بر بورژوا و تشکیل دیکتاتوری پرولتاریا] مبارزهی طبقاتی دیگر وجود ندارد، نیازی هم به وجود دولت نخواهد بود!
مفهوم طبقه در دیدگاه مارکس از تعاریف کلیشهای موجود فراتر میرود؛ او گروهبندی در پدیدهها و افراد را مادون تعریف خود میداند و طبقه را تعیین رابطهی افراد با یکدیگر میشناساند. از نظر او «افراد مجزا تنها تا جایی یک طبقه را تشکیل میدهند که مبارزهی مشترکی علیه طبقهای دیگر را به پیش برده باشند!»
با چنین تفسیری است که هفت طبقهی اصلی جامعه از نظر مارکس به طبقات «اشرافیت مالی، بورژوای صنعتی، خرده بورژوازی، طبقهی کارگر، پرولتاریای لمپن، مالکان بزرگ ارضی و خردهدهقانها» دستهبندی میشوند.
مارکس توضیح میدهد که ائتلاف این طبقات و جناحها در تاریخی میتواند متفاوت باشد اما بهطور کلی این قطببندی، نمادی از نیروی محرکهای است که طبقهی کارگر را رودرروی سرمایهداران قرار میدهد و منازعات دیگر مانند رقابت مالکان بزرگ ارضی با سرمایهداران در مقابل آن پدیدهای فرعی محسوب میشود.
هفت شهرعشق یا هفت گناه کبیره؟!
مارکس، طبقهی اول یعنی اشرافیت مالی را در افرادی مانند بانکداران، اربابان بورس، راهآهن، معادن و جنگلهای تاراجشده، تعریف میکرد؛ او نمود این افراد را در دورهی تحت حاکمیت، لویی فیلیپ، شاه فرانسه میدانست.
بورژوای صنعتی شامل مخالفان رسمی طرفداران فیلیپ بودند که با حمایت طبقهی کارگر پاریس قدرت گرفته بودند. خردهبورژوازی صنعتگران و بازرگانان جزء را تشکیل میدادند که آنان نیز با اشرافیت مالی در کسب منافع، زاویه داشتند.
طبقهی کارگر همانطور که گفتیم، مزدبگیر بورژوای صنعتی بودند پس وابسته محسوب میشدند؛ از نظر مارکس پرولتاریای صنعتی «تنها با رشد بوژوازی صنعتی رشد میکند» اما در عین حال «تنها از طریق مخالفت با عامل رشد خود میتواند انقلاب را پیش ببرد!»
پرولتاریای لمپن، گونهای است که به معنای واقعی جزو پرولتاریا نیست. این دسته، نتیجهی مهاجرت از روستا یا اخراج کارگران از صنعت بزرگ به دلیل شیوع ماشینیسم است پس اضافهی جمعیتی محسوب میشود که رقابت کارگری را پدید میآورد و علیه پرولتاریا عمل میکند! خردهدهقانها یا جمعیت روستایی، در مفهوم واقعی خود طبقه نیستند، زیرا اعضای پراکندهای دارند و چون دشمن مشخصی ندارند، به لحاظ سیاسی سازمان پیدا نمیکنند!
دستهی نهایی شامل مالکان بزرگ ارضی هستند که جناحی متحد با اشرافیت مالی محسوب میشوند. آنان در تقسیم ارزش افزوده با طبقهی سرمایهدار رقابت میکنند و از مالکیت خود بر زمینهایی که سرمایهداران، صنعت را جلو میبرند بهرهکشی میکنند.
سرانجامِ رویا
مارکس، دولت مدرن و گسترش آن را عامل تشدید تضاد طبقاتی بین گروههای یادشده میدانست و قدرت دولت را قدرتی سازمانیافته به منظور بردگی اجتماعی تعریف میکرد.
او معتقد بود که:
پس از هر انقلاب که نشانهی پیشرفتی در مبارزهی طبقاتی است، ویژگی سرکوبگر دولت بیش از پیش آشکار میشود.
در مدل پیشنهادی مارکس برای ادارهی جامعه، اصل مدیریت امور، جایگزین اداره کردن اشخاص میشود و درواقع «دولت برچیده نمیشود بلکه به زوال میرسد» زیرا در آرمانشهر خیالانگیز مارکس، به قول خود او:
انسانها به تدریج عادت خواهند کرد به قواعد ابتدایی زندگی جمعی احترام بگذارند؛ قواعدی که طی قرنها شناخته شده و طی هزارهها در تمام احکام اخلاقی تکرار شده است؛ احترامی بدون خشونت و بدون اجبار، بدون فرمانبرداری و بدون دستگاه خاص اعمال فشار که نام آن –دولت- است!
لنین به عنوان وارث مارکس دربارهی مرحلهی عالی کمونیسم میگوید:
[آنجا] هرکس میتواند روی پرچمش بنویسد –از هرکس به اندازهی تواناییاش و به هرکس به اندازهی نیازش!