هنرمندانهترین قاب از مرگ، آسمان پرستارهی شب است. اگر که نگاهی دراماتیک به آن داشته باشیم؛ برخی از نقاط درخشانی که با دیدن آنها سرشار از لذت میشوید ستارههایی هستند که میلیونها سال پیش مردهاند! در واقع نور آنها میلیونها سال پیش تابش شده و به دلیل فاصلهی زیاد اکنون به چشمان ما میرسد و ما را غرق ستایش میکند. احتمالا هیچگاه گمان نمیکردید از مرگ موجودی تا این حد لذت ببرید مگر اینکه به دیدن صحنههای اعدام، مثل ورزش صبحگاهی عادت داشته باشید.
کمی دراماتیکتر شویم؛ بدن ما حاصل مرگ همین ستارههاست. با چشمانی این زیباییها را میبینیم که از مرگ ستارههایی مشابه حاصل شدهاند. حتی ذراتی که در هر قسمت مختلف بدن شماست از مرگ ستارگان متفاوتی میتوانند پدید آمده باشند. تولد ما مجموعهی مرگهاست. اما خوشبختانه در نگاه علمی، نیازی به این حجم از چاشنی درام نداریم و تنها به واقعیتهای منطقی متوسل میشویم. یکی از کتابهایی که این روال منطقی را با جزییات خوبی شرح میدهد، تاریخچهی زمان است.
تاریخچهی زمان به نویسندگی استیون هاوکینگ، کتابی علمی اما عامیانه و شامل توصیفهای جذابی از مراحل چنین رخدادهای کیهانیست که در سال ۱۹۸۸ منتشر شد. به سال انتشار کتاب دقت کنید، سه دهه پیش! سه دهه برای تحول علم در عصر حاضر، زمانی طولانیست. برخی از نکات گفته شده در آن، اکنون اندکی دستخوش تغییر شدهاند. در این کتاب، از ریزترین ساختارهای اتمی تا بزرگترین مقیاسهای جهانی، از کوارکها تا سیاهچالهها سخن به میان آمده است. و لزوم وجود خالق را برای خلق جهان در گذر زمان بررسی میکند:
چرا جهان به این صورت که میبینیم وجود دارد؟ جواب ساده است: اگر غیر از این که هست میبود، دیگر ما وجود نداشتیم.
هاوکینگ ابتدا این کتاب را به منظور تامین نیازهای مالی خود نوشت که به طرز شگفتآوری مورد استقبال عموم قرار گرفت و تا هفتهها در لیست کتب پرفروش باقی ماند. حتی به دلیل طولانیترین حضور در این لیست، در کتاب رکوردهای گینس نیز ثبت شد. تاریخچهی زمان، انبوهی از مفاهیم و مطالب دنیای فیزیک را در بر میگیرد. اما بد نیست بدانید که گاهی زبان این کتاب برای خوانندهای غیرتخصصی، پیچیده میشود. حتی هاوکینگ به منظور سادهسازی دوبارهی برخی از این مفاهیم، برای نوشتن جهان در پوست گردو(که در مجله کتابچی با عنوان «جهان در پوست گردو؛ پلکانی به بهشت نظریهها» به تفصیل به آن پرداختهایم) دست به قلم برد، البته با سبکی مختص به خود.
و اما ترجمهی این کتاب؛ تاریخچهی زمان توسط محمدرضا محجوب ترجمه و در نشر«شرکت سهامی انتشار» بارها تجدید چاپ شده است! آقای محجوب کتب فیزیک بسیاری را ترجمه کرده که جدای از نثرهای گاهگداری سلیس، متاسفانه اکثر آنها دارای ضعفی بزرگ هستند: کلماتی غیرمعمول برای ترجمهی برخی از واژگان تخصصی. حتی واژگان فارسی زیاد از حد ادبی که مناسب متون علمی نیستند. یا کلمات و اسامیای که اولین بار به چشم میبینید و احتمالا تنها در ذهن مترجم دارای حیات هستند.
اگر در حین خوانش کتاب، با “فینمان” روبرو شدید، گمان نکنید با فیزیکدانی مهجور و ناشناخته طرف هستید؛ مقصود آقای محجوب، فاینمن بزرگ است. شوربختانه از آنجا که همچنان این اشتباهات در چاپهای مجدد وجود دارند گویا توقع اصلاحیهای بر کتاب و پذیرش اشتباه در این سرزمین، نابجاست. به دور از هر غرضی، اگر شما نیز چون من، فردی حساس به کلمات در متون هستید، برای ترجمههای ایشان سعهی صدرتان را تا قطرهی آخر خرج خواهید کرد.
پیشنهاد من این است که اگر قصد خوانش این کتاب را دارید، در گام نخست کتب دیگر این نابغهی بزرگ از جمله جهان در پوست گردو، تاریخچهی مختصر زمان یا کتاب طرح بزرگ را مطالعه کنید. یا اگر محدودیت زمان دارید، از آنجایی که سعی من بر آن بوده مفاهیم اصلی این کتب را تا حد ممکن سادهتر توصیف کنم، مقالات معرفی مربوط به آثارهاوکینگ در این وبلاگ را مقدمهی کار قرار دهید.
در ادامه شرح مختصری بر کتاب را با محوریت کمیت زمان میخوانیم. از آنجاییکه در آثار هاوکینگ مباحث مشترک زیادی وجود دارد، در این نوشتار به موضوعاتی که در مقالات دیگر اشارهای به آنها نشده است، میپردازم.
زمان کمیتی رویاییست!
در ابتدای کتاب، استیون هاوکینگ با شرح مفصل سیر تاریخی نظریات علمی و فلسفه پیرامون سرشت جهان، این خط زمانی را پی میگیرد تا اینکه بالاخره به آغاز قرن بیستم میرسد. عصری انقلابی در دنیای علم! تا آن دوران علم حاکم، فیزیک نیوتنی بود با باور نسبی بودن سرعت و مطلق بودن زمان. مکانیک نیوتنی، زمان را برای تمام پدیدهها از دید ناظرهای متفاوت، کمیتی ثابت میدانست که همواره بدون هیچ انحرافی رو به جلو حرکت میکند. اما در سال ۱۹۰۵، کارمند غیرمعمولی اداره ثبت اختراعات- انصاف نیست برای انیشتن صفت معمولی بکار ببریم- مقالهای تحت عنوان «الکترودینامیک اجسام در حال حرکت» ارائه کرد که به نسبیت خاص شهرت یافت.
در این مقاله چند اصل مهم بیان شد. مهمترین آن، نسبی بودن زمان است. انیشتن با در نظر گرفتن مطلق بودن زمان در فیزیک نیوتنی، و ثابت بودن سرعت نور در نظریات ماکسول، به این نتیجه رسید که یکی از این دو فرض، نمیتواند درست باشد. چراکه با استفاده از تعریف معمول سرعت (تغییرات مکان نسبت به زمان)، در مقایسهی یک پدیده مشابه از دید دو ناظر متفاوت، یکی ساکن و دیگری متحرک، همزمان هر دو فرض برقرار نیستند.
در نهایت به این نتیجه رسید که زمان نمیتواند مطلق باشد بلکه نسبت به ناظر سنجیده میشود و نسبیست. زمان کمیت انعطافپذیریست که میتواند کندتر طی شود؛ اگر عاشق زندگی و جوان ماندن باشید کافیست به سیارهی دیگری با جاذبهی گرانشی بسیار قوی سفر کنید تا رویای جوان ماندنتان به حقیقت بپیوندد. البته کریستوفر نولان را نیز به عنوان همسفر و کارگردان این رویا انتخاب کنید.
سر شما از پاهایتان پیرتر است!
در نسبیت خاص، هر چه سرعت بیشتر باشد، زمان آهستهتر سپری میشود. انیشتن نشان داد که زمان وابسته به سرعت حرکت است و میتواند منبسط شود. همین موضوع جرقهای شد تا زمان را نیز مانند ابعاد فضایی در نظر بگیرد و ساختاری در هم تنیده که از به هم آمیختن سه بُعد فضایی و تک بُعد زمان حاصل میشود را معرفی کند؛ کمیت چهار بُعدی فضا-زمان! فضا-زمان را مانند ساختاری در نظر بگیرید که اجرام روی آن قرار میگیرند و متناسب با جرم خود آن را خمیده میکنند.
در واقع گرانشِ نام آشنا، همان خمیدگی ناشی از اجرام روی فضا-زمان است. هر چقدر جرمی سنگینتر باشد، انحنای بیشتری تولید میکند و موجب حرکت اجرام دیگر پیرامون خود میگردد. مانند چرخش زمین حول خورشید! میتوانید برای درک فضا-زمان آن را مانند پارچهای در نظر بگیرید که یک توپ روی آن قرار میگیرد. این توپ موجب خمیدگی سطح پارچه میشود. حال اگر جرم سبکتری روی پارچه قرار دهید، شروع به چرخش پیرامون آن انحنا میکند. هر چه جرمِ سبکتر به خمیدگی نزدیکتر شود تاثیر بیشتری از آن میپذیرد. البته این مثال صرفا برای تفهیم بیشتر موضوعست و بسیاری از بایدها و نبایدها را در نظر نگرفته است.
زمین نیز چنین خمشی را در فضا-زمان بهوجود آورده است. هرچه به سطح زمین نزدیکتر شویم تاثیر این خمیدگی بیشتر خواهد شد. در واقع زمین با گرانش بیشتری ما را به سمت خود میکشد و سرعت بیشتری خواهیم داشت. همچنین پیشبینی نسبیت عام این است که در نزدیکی یک جسم دارای جرم مانند زمین، گذر زمان کند میشود. در نسبیت خاص نیز، در سرعت بیشتر، گذر زمان کندتر است. با استفاده از همین استدلالها، برای مثال زمان روی سطح زمین آهستهتر از زمان در بالای اتمسفر آن سپری میشود. با در نظر گرفتن این موضوع، به این نتیجه میرسیم که حتی زمان در ارتفاعی که سر ما قرار دارد سریعتر از سطح زمین طی میشود و پاهایی جوانتر داریم، البته تنها چند میلیاردم ثانیه!
اسکار تمام دوران برای این فیلم کوتاه ۱۰۰ ثانیهای!
حال بهتر است بعد از پذیرش نظریات انقلابی حاکم بر سیاره و کیهان، به چگونگی پیدایش آنها نیز بپردازیم. سیارهی خاکی ما حاصل چه فعل و انفعالاتیست؟! احتمالا عبارت «انفجار بزرگ» را شنیدهاید که هم اکنون مدل مورد قبول جامعهی فیزیک نیز هست. در ابتدا بدانید که در این بررسی، درجه حرارت، کمیت کلیدیست. بعد از انفجار بزرگ، با انبساط جهان همهی مواد و تابشهای درون جهان به مرور زمان سردتر شدند.
اگر کمی با مفاهیم فیزیک پایه آشنا باشید میدانید که دما بیانگر انرژی یا همان سرعت میانگین ذرات است. بنابراین هر چقدر انرژی بالاتر باشد، ذرات سریعتر حرکت میکنند و قادرند از نیروهای کششی پیرامون خود بگریزند. اما در دماهای پایینتر و با سردتر شدن، ذرات جذب یکدیگر شده و روی هم انباشته میشوند. بنابراین انواع ذراتی که در جهان وجود دارد به درجه حرارت وابسته است. این وابستگی را فراموش نکنید. حال به بررسی چند دقیقهی ابتدایی هیجانانگیز خلق جهان بپردازیم:
در لحظهی انفجار بزرگ از آنجا که جهانی متراکم در حجمی تقریبا صفر داشتهایم، درجه حرارت بینهایت زیاد است. با انفجار، جهان منبسط شده و درجه حرارت شروع به کاهش میکند. یک ثانیه بعد، درجه حرارت تا مرز ده میلیارد درجه کاهش مییابد. در این لحظه ذراتی همچون الکترون، فوتون و مقداری پروتون و نوترون حاصل شدهاند.
۱۰۰ ثانیه بعد، دما به یک میلیارد درجه میرسد. با این کاهش دما، پروتونها و نوترونهای مرحله قبل، انرژی کافی برای فرار از نیروهای هستهای قوی موجود را ندارند و با یکدیگر هستههای اتم هیدروژن سنگین را تولید میکنند. با به هم پیوستن هستههای هیدروژن سنگین، هستههای هلیم شکل میگیرند.
مرگ، آغازی برای حیات
در ادامه ی روند خلق کیهان، پس از گذشت چند ساعت از انفجار بزرگ، تولید هلیم و دیگر عناصر متوقف شد. این روند یک میلیون سال ادامه داشت تا اینکه با کاهش دمای ناشی از انبساط جهان تا چند هزار درجه، الکترونها، پروتونها و نوترونها، انرژی لازم برای غلبه بر نیروهای الکترومغناطیسی را نیز نداشتند و شکلگیری اتمهای دیگر آغاز شد. در همین مرحله نخستین کهکشانها شکل گرفتند؛ از آنجا که برخی از نقاط جهان متراکمتر بود این تراکم جاذبهی گرانشی بیشتری تولید میکرد و نه تنها مانع انبساط آن ناحیه میشد بلکه در آن ناحیه یک رمبش اتفاق میافتاد.
در مرحلهی بعد گاز هیدروژن و هلیم موجود در کهکشانها، به ابرهایی تقسیم میشوند که بخاطر جاذبهی گرانشی، در خود فرو میپاشند. در اثر این انقباض و برخورد این اتمها، دمای حرارت گاز افزایش یافته و واکنشهای هستهای رخ میدهند.
این ابرهای متشکل از گازها میتوانند برای مدتی طولانی پایدار بمانند و تشکیل ساختاری مانند «خورشید» دهند که هیدروژن را به هلیم تبدیل، و نور و گرمای مورد نیاز را برای ما تامین میکند.
اما اگر ستارهای از خورشید سنگینتر باشد، بعد از به اتمام رساندن سوخت هیدروژنی خود، به خاطر دمای بیش از حد بالا، دچار فروپاشی شده، اندکی منقبض میشود و دوباره در اثر این انقباض داغ شده و هلیم را به عناصر سنگینتری همچون کربن و اکسیژن تبدیل میکند.
مناطق مرکزی این ستاره احتمالا بسیار متراکم میشود. مناطق بیرونی آن در اثر انفجاری که سوپرنوآ مینامند، متلاشی میشود. در اثر انفجار و مرگ این ستاره، برخی از عناصر سنگین که قبلا تشکیل شده بودند به درون گازهای کهکشانهای دیگر پرتاب میشوند. اما مقداری از این عناصر سنگین میتوانند گرد یکدیگر جمع شده و اجرامی مانند «زمین» را به وجود آورند. زمین نیز در ابتدا بسیار داغ بوده و به مرور زمان سرد شده است. گازهای متصاعد از آن جو زمین را شکل میدادند. به مرور زمان مواد مختلفی تولید و تکثیر میگردد. تا اینکه موادی همچون سولفید هیدروژن توسط اشکال ابتدایی حیات مصرف شده و اکسیژن آزاد میساختند.
در نهایت با تولید اکسیژن، این فرآیند به شکلهای برتر حیات همچون «انسان» انجامیده است. چنین نظم و ترتیبی جای شگفتیست حتی اگر همهی آنها را فرآیندهایی تصادفی بدون نیاز به خالق، بدانید. تنظیم بسیار دقیقی برای آنها صورت گرفته است، برای نمونه اگر سرعت انبساط اولیهی عالم تنها یک میلیارد میلیونیم کمتر میشد، چنین جهانی شکل نمیگرفت. البته هاوکینگ همچنان در این کتاب نیز وجود خالق را امری ضروری نمیداند، هرچند هاوکینگِ این کتاب انسان معتقدتر و محتاطتری نسبت به کتاب طرح بزرگ ( که در مطلبی مجزا با عنوان «طرح بزرگ؛ مخلوقی بدون خالق» دربارهی آن صحبت کرده بودیم) است:
این قوانین ممکن است در اصل توسط خداوند وضع شده باشند، اما به نظر میرسد از آن پس او گیتی را به حال خود واگذاشته تا مطابق آن قوانین تحول یابند. او اینک در کار جهان دخالت نمیکند.
سادهترین پرسشها، پاسخی ساده ندارند
شاید اگر از شما بپرسند «زمان چیست؟»، سئوالی ساده و بدیهی به نظر برسد. اما واقعیت این است که در ارائهی پاسخی قاطع و علمی ناتوان خواهید بود. احتمالا تنها تعریفی که به ذهن شما خطور میکند حرکت عقربههای ساعت در طی کردن یک مسافت خاص است. یا شاید به گفتهی فیلم OldBoy چون سئوالی اشتباه میپرسیم به پاسخی درست نمیرسیم. زمان موضوعی اسرارآمیز است. که پژوهشهای فیزیک نیز در تمامی اعصار، در یافتن پاسخی دقیق، قطعی و کشف ماهیت این کمیت ناتوان بودهاند. البته نظریههای متفاوتی به عنوان پاسخ ارائه شده است. حتی نظریهای که زمان را کمیتی خیالی میداند که خود ما برای توصیف پدیدهها به کار میگیریم و دنیای ما را دنیایی بدون زمان میداند. در این نظریه تعریف فعلی ما از زمان، صرفا راه گریزی برای فرار از کمی و کاستیهای علم کنونیست.
اما خوشبختانه سلسله نظریاتی نیز وجود دارند که از اعتبار کافی برخوردار هستند. برای نمونه نسبی بودن زمان برای هر ناظری که آن را اندازه میگیرد. حتی نسبیت عام نیز به موضوع زمان میپردازد. و کمیتی درهم تنیده و چهار بُعدی را جایگزین کمیت مستقل زمان میداند.
البته نظریهی نسبیت عام به خاطر ذات کلاسیکیای که دارد پاسخگوی مسائل کوانتومی نیست و در مقیاسهای ریزاتمی ناتوان میماند؛ برای نمونه در لحظهی انفجار بزرگ! در چنین لحظهای، که سعی بر آن است تا گرانش را برای آن کوانتومی کنند، بُعد زمان را از جنس سه بُعد فضایی میدانند. در واقع در لحظهی انفجار بزرگ، چهار بُعد فضایی وجود داشته که زمان را نمیتوان از بین آنها تمیز داد.
یکی از نظریههای موجود، کمیت «زمان موهومی» را در آن لحظه معرفی میکند. این اصطلاح را در کتاب جهان در پوست گردو و تاریخچه زمان به وفور خواهید دید. احتمالا با اعداد موهومی آشنا هستید، اعدادی که اگر در خودشان ضرب شوند حاصل در عوض عبارتی مثبت، همواره منفیست. زمان موهومی نیز صرفا کمیتی ریاضیاتیست و به دنبال درک تجربی آن نباشید. اگر زمان حقیقی معمول را خطی افقی در نظر بگیرید که از سمت چپ به سمت راست محوری جهتدار است(حرکت زمان از گذشته به آینده)، زمان موهومی محوری عمود بر این خط افقیست.
اما این موضوع که در لحظهی انفجار بزرگ کمیت زمان موهومی نیز کمیتی فضایی تلقی میشود بدین معناست همانطور که شما قادرید در جهت جلو و عقب یک محور فضایی (فرضا شمال به جنوب و برعکس) حرکت کنید، در زمان موهومی نیز میتوان هم به آینده رفت و هم به گذشته بازگشت. تفاوتی در جهت جلو و عقب این نوع زمان وجود ندارد چرا که مانند یک بُعد مکان عمل میکند. اما زمان حقیقیای که ما با آن آشنا هستیم چنین قابلیتی ندارد. ما به خوبی به ناتوانی در رفتن به گذشته واقفیم، و خوب می دانیم تنها قادر به یادآوری خاطرات گذشتهایم نه آینده!
در ستایش بینظمی
واقعیت این است که حتی اگر جهت زمان وارون شود، قوانین علمی همچنان برقرار خواهند بود. و هیچ تفاوتی بین آینده و گذشته قائل نیستند. اما پدیدههایی که در زندگی روزمره مشاهده میکنیم از وجود تمایزی مهم بین جهت جلو و عقب زمان سخن میگویند. برای نمونه در سقوط یک لیوان از روی میز و شکستن آن، هیچگاه اتفاقی معکوس را نخواهیم دید که تکههای خرد شدهی لیوانی به هم بچسبند و یک لیوان را شکل دهند که روی میز قرار بگیرد. چرا هیچگاه در جهان خود چنین رویدادی را مشاهده نکردهایم؟
پاسخ این سئوال در قانون دوم ترمودینامیک است. بر اساس این قانون هر سیستم بستهای، همواره به داشتن بینظمی بیشتر مایل است. در مثال شکستن لیوان، یک لیوان سالم نسبت به لیوانی شکسته منظمتر است و جهت رویداد مجاز به سمت هرج و مرج بیشتر است نه نظم بیشتر.
اما موضوع جهت زمان را با عبارت «پیکان زمان» بررسی میکنند. برای نشان دادن جهت زمان حقیقی، از سه مقوله یا سه پیکان زمانی متفاوت کمک میگیرند. نخست پیکان ترمودینامیکی زمان، که بیانگر افزایش بینظمی در جهت زمان است. دوم پیکان روانشناختی زمان، که حاکی از به یاد آوردن خاطرات گذشته توسط انسان است نه آینده. و در آخر پیکان کیهانشناسی، که از منبسط شدن جهان در جهت زمان سخن میگوید.
استیون هاوکینگ هر سه پیکان را با استدلال کامل بررسی میکند. برای پیکان ترمودینامیک، و توجیه اینکه جهان به بینظمی بیشتر مشتاق است از احتمالات بهره میبریم. در مثال لیوان شکسته، تنها یک حالت وجود دارد که چیدمان تکههای خرد شده کنار یکدیگر منجر به لیوانی کامل خواهد شد. اما میتوان اشکال زیادی با آنها ساخت که هیچ لیوان منظمی را حاصل نکنند و در بینظمی کامل باشند. در واقع تعداد حالتهای نامنظم بسیار بیشتر از حالتهای منظم است. بنابراین احتمال اینکه جسمی با گذر زمان و پس از تغییری، حالت نامنظمی را بپذیرد بسیار بیشتر خواهد شد و با گذر زمان بینظمی افزایش خواهد یافت.
اما از منظر روانشناختی از آنجا که دسترسی به حافظه انسان و عملکرد آن دشوار و حتی غیر ممکن است، دست به دامان حافظهی مصنوعی یعنی کامپیوتر میشویم. حافظهی کامپیوتر نیز مانند انسان قادر به یادآوری آینده نیست، یا حداقل تاکنون چنین چیزی مشاهده نکردهایم؛ هنوز کامپیوتری گزارشی از سهام افزایشی بورس فردا را ارائه نکرده است.
برای کامپیوتر هم از استدلال بینظمی استفاده میشود. حتی اگر حافظهی کامپیوتر قبل از روشن شدن در حالتی منظم باشد برای روشن کردن آن مقداری انرژی مصرف میشود که این انرژی به صورت گرمایی به جهان برمیگردد و بینظمی را افزایش میدهد. این میزان بینظمی بسیار بیشتر از میزان نظم اولیهی سیستم است. پس جهت پیکان روانشناسی نیز در جهت افزایش بینظمیست.
و اما برای آخرین جهت، یعنی پیکان کیهانشناسی نیز به دنبال پاسخی برای این سئوالیم که چرا بینظمی در همان جهتی که جهان گسترش مییابد افزایش پیدا میکند. با مرور هر آنچه تاکنون از نحوهی شکل گیری کیهان و به وجود آمدن حیات بشری گفتیم، میدانیم که شرایط مناسب برای به وجود آمدن حیات هوشمند و انسان فقط و فقط در مرحلهی انبساطی جهان وجود دارد. در واقع انسان حاصل فرآیند انبساط جهان است. و این موجود هوشمند خود عامل افزایش بینظمیست. چرا که برای نمونه، شما اگر تک تک کلمات یک کتاب را به حافظه بسپارید تقریبا دو میلیون واحد اطلاعات در آن ثبت کردهاید، اما میزان انرژیای که صرف مطالعهی کتاب میکنید چه از سوختن کالری و تبدیل آن به گرما یا حتی ورق زدن کتاب، به حدی زیاد خواهد بود که بینظمیای میلیاردها برابر نظم حاصل از حفظ کتاب را به جهان افزودهاید.
پیشرفت نژاد بشر در فهم و ادراک جهان، گوشهای دنج و منظم، در جهانی که بیش از پیش دستخوش بینظمی میشود، به وجود آورده است.
بنابراین انسان هوشمندی که با انبساط جهان امکان حیات یافته، موجب افزایش بینظمیست. در نهایت میبینیم که هر سه پیکان همجهت هستند. جهانی در حال انبساط داریم که بینظمی در آن در حال افزایش است و انسانی هوشمند را خلق کرده که تنها قادر به خاطر آوردن گذشته است نه آینده.
البته امکان متفاوت بودن این پیکانها وجود دارد، اما برای داشتن شرایط تکامل موجودات هوشمند باید با یکدیگر هم جهت باشند. پس اگر فرد نامنظمی هستید، با خیال راحت و بدون عذاب وجدان به روال خود ادامه دهید، سبک زندگی شما صرفا در جهت پیکان زمانیست!
در پایان لازم به ذکر است که کتاب تاریخچهی زمان به مطالب متنوع بسیاری میپردازد و تمرکز اصلی آن بر اهمیت کمیت زمان است و رد پای خداوند را در خلق این جهان در گذر زمان دنبال میکند. اما اگر برای موضوعاتی همچون انبساط جهان، سیاهچالهها، ذرات بنیادی و وحدت نیروها نیز کنجکاو هستید، کتاب مناسبی را برای مطالعه انتخاب کردهاید.
خانم دکتر مردانی نوشته روان و زیبای شده با این توصیف دل انگیز من رو به تفکر بیشتر در این مورد واداشت که به این فکر کنم که یک روزی ما هیچکدام اینجا نبودیم و اکنون گذر زمان را درک میکنیم
عالی بود استاد بزرگوار