نوشتن این کتاب یک اعتراف است. این‌ها زشت‌ترین، ضعیف‌ترین، عریان‌ترین بخش‌های وجود من هستند. این حقیقت من است. این سرگذشتی‌ است از بدن (من) چون، اکثر اوقات، داستان‌های بدن‌هایی مانند بدن من یا نادیده گرفته می‌شوند یا طرد می‌شوند و یا مسخره‌شان می‌کنند. مردم بدن‌هایی مانند بدن من را می‌بینند و برای خودشان فرضیه‌هایی می‌سازند. فکر می‌کنند دلیل چاقی‌ام را می‌دانند. نمی‌دانند که این داستانی‌ست مستلزم گفته شدن و سزاوار شنیده شدن… این سرگذشت بدن من است.

قرار گرفتن در معرض آسیب‌پذیری، عریان ‌شدن و به نمایش درآوردن زخم‌هایمان در برابر همه، احتمالاً سخت‌ترین و گاهی ناممکن‌ترین کاری‌ است که از یک انسان بر‌می‌آید. و این عریان شدن زمانی سخت‌تر میشود که در گره‌گاه معبدی چون تن قرار گرفته باشد. اولین و آخرین پناهگاه و منزل ما؛ و محلی که در پیوندی عمیق با محیط، اجتماع و روان ما قرار دارد. به عبارتی می‌توان گفت جسم هرکس هم‌چون تاریخی است که او با خود حمل میکند. رکسان گی در کتاب گرسنگی ما را به خواندن تاریخ بدنش فرا میخواند.

بدن آن‌چنان در این میانه پراهمیت است که می‌توان از نظرگاه جامعه‌شناسی بدن نیز به آن پرداخت و تاثیر عوامل اجتماعی را بر آن بررسی کرد. این کتاب که توسط نشر کوله پشتی و به ترجمه‌ی میعاد بانکی به انتشار رسیده، نامزد بهترین کتاب سرگذشت نامه‌ی سال ۲۰۱۷ در سایت گودریدز نیز بوده است. رکسان گی نویسنده پرفروش نیویورک تایمز سال ۱۹۷۴ در اوماهای نبراسکا زاده شد. وی که در ۱۲ سالگی مورد تجاوز گروهی قرار گرفته بود، مسیر زندگی اش را تغییر داد. و سرانجام نویسنده، استاد دانشگاه، سردبیر و منتقد ادبی شد. وی با کتاب «فمینیست بد» به شهرت جهانی رسید و در فهرست نویسندگان پرفروش نیویورک تایمز قرار گرفت. بسیاری از منتقدان و نویسندگان از جمله دیوید سداریس گرسنگی را بهترین کتاب سال شمردند.

گرسنگی

گرسنگی

نویسنده : رکسان گی
ناشر : کوله پشتی

این یک داستان موفقیت نیست!

این روزها با موج عظیمی از کتاب‌های پرفروشی مواجه می‌شویم که مبلّغ ایده‌ی موفقیت هستند. سرگذشت انسان‌هایی که چون ققنوس از آتش برخاسته‌اند. و به عبارتی همگی ترجمه‌ی غلطی از عبارت «خواستن، توانستن» است، و «اگر خواستی و نتوانستی تنها ایراد از خود توست!» هستند. چنین کتاب‌هایی که سهم عظیمی از بازار را اشغال می‌کنند بدون در نظر گرفتن ریشه‌ها و ساختارهای اجتماعی، سیاسی، و اقتصادی دخیل در وضعیت جسمی و روانی مخاطب، تمام بار مشکلات را بر دوش فرد می‌گذارند. و او را از اجتماعی که در آن زندگی می‌کند جدا می‌بینند. در مواجهه با کتاب گرسنگی اثر رکسان گی نیز با توجه به پرفروش بودن آن با چنین ایده‌ و حتی تردید و بدبینی به سراغ کتاب رفتم اما رکسان گی خود بیان میکند:

داستان بدن من داستان پیروزی نیست. این سرگذشت‌نامه‌ای درباره‌ی کاهش وزن نیست. در این کتاب تصویری از لاغری من، از اندام ظریف آراسته‌شده‌ام روی جلد این کتاب، به همراه خودم که درون یکی از پاچه‌های شلوار جین گشاد قدیمی‌ام ایستاده‌ام، وجود نخواهد داشت. داستان من داستان یک موفقیت نیست، داستان من به سادگی داستانی‌ است حقیقی.

انتقام از بدن خویش یا ساختن دژی مستحکم؟

بسیار شنیده‌ایم که افرادی که قربانی تجاوز می‌شوند تا مدت‌ها نسبت به خود و بدنشان احساس بدی دارند. آن‌ها این حادثه را نتیجه‌ی اعمال خود تلقی میکنند و از خود بی‌زار می‌شوند. پیامد ترومای تجاوز برای هر کسی منحصر به فرد است، و واکنشی که به آن نشان می‌دهد نیز متفاوت. رکسان گی پس از آن‌که در ۱۲ سالگی مورد تجاوز گروهی قرار می‌گیرد و این موضوع را از والدین و اطرافیانش مخفی می‌کند، برای انتقام از بدن خود پرخوری را انتخاب می‌کند! به عبارتی او می‌خواهد با چاقی بیش از حد، خود را از قرار گرفتن در زیرمجموعه‌ی افرادی که طبق استانداردهای روز «زیبا» و «خواستنی» هستند، جدا کند. او با افزایش وزن بیش از حد خود میخواهد از بدنش دژی مستحکم بسازد تا هیچ‌کس اجازه‌ی تعرّض و تعدّی به معبد تن او را نداشته باشد. انتقامی که از خود می‌گیرد، اما این‌بار هم از سوی جامعه که استانداردهای بدن زیبا و نرمال را تعیین، و براساس آن افراد را قضاوت می‌کند مورد آزار قرار میگیرد.

به من گفته شده که حضورم به چشم می‌آید. من فضا اشغال می‌کنم. هراس ایجاد می‌کنم. دلم نمی‌خواهد فضا را اشغال کنم. دوست دارم بدون جلب توجه عبور کنم. دوست دارم پنهان شوم. دوست دارم تا زمانی که مهار بدنم را به دست بگیرم ناپدید شوم.

زن باشی، چاق و سیاهپوست…

اما این پایان داستان رابطه‌ی رکسان گی با بدنش نیست. چاقی مفرط او در کنار زن بودن، و سیاهپوست بودن او قرار می‌گیرد. و هویت او علی‌رغم موفقیت‌های بسیاری که تاکنون داشته (استادی دانشگاه، نویسندگی و… ) تحت تاثیر بدنش قرار می‌گیرد. اینترسکشنالیتی که عبارتی برای بیان ستم‌های متقاطع است شاید بهترین توصیف از وضعیت رکسان گی باشد. جنسیت، نژاد، و افزایش وزنی که خود پاسخ به یک معضل جامعه‌ی مردسالار است، او را مورد هجوم تیرهایی نامرئی قرار می‌دهد. تیرهایی که بر جسم و روان او فرود می‌آیند و گرچه دیدنی نیستند اما زندگی او را تحت تاثیر قرار می‌دهند. در جامعه‌ای که هر روزه با سیل تبلیغات روش‌های مختلف لاغری مواجه هستیم و کلیشه‌های رایج از بدن زیبا و استاندارد توسط مدیا تبلیغ میشود، چگونه می‌توان با چنین بدنی زندگی کرد بی‌آن‌که مورد خشونت و آزار قرار گرفت؟

این چیزی‌ است که به بیشتر دخترها تعلیم داده می‌شود. این‌که باید کوچک و ظریف باشیم. نباید فضایی را اشغال کنیم. باید دیده شویم و شنیده نشویم. و وقتی دیده شویم، باید باعث لذت مردها باشیم، مورد پسند جامعه باشیم. و بیشتر زن‌ها این را می‌دانند، این‌که انتظار می‌رود در معرض دید نباشیم، ولی این چیزی‌ است که لازم است گفته شود. با صدای بلند، بارها و بارها؛ تا بتوانیم در برابر تسلیم شدن نسبت به انتظاراتی که از ما دارند مقاومت کنیم .

نوشتن و خالکوبی برای پس گرفتن بدن

رکسان گی به تدریج از نوجوانی شروع به خالکوبی روی بدنش می‌کند. این خالکوبی را در سال‌های جوانی‌اش با طرح‌های مختلفی ادامه می‌دهد. زیرا این کار به او این حس را می‌دهد که خود تصمیمی را با رضایت کامل برای بدن خودش گرفته‌است. و یا به عبارتی با نشانه‌گذاری خودخواسته‌ی بدنش، آن را دوباره پس میگیرد. رکسان گی در این کتاب هم‌چنین از تجربه‌ی خود به مثابه‌ی یک نویسنده سخن میگوید. چرا نوشتن را دوست دارد؟ زیرا مردم خود او را نمی‌بینند و فقط با کلماتش در ارتباط هستند. او توضیح می‌دهد که چگونه هنگام حضور در محافل رسمی، آکادمیک، دانشگاه، رونمایی از کتابهایش و یا حتی هنگام نشستن در قطار و هواپیما و اماکن عمومی با مشکل روبرو است. چگونه به راه‌های مختلف از جمله رژیم‌های عجیب، ورزش و عمل جراحی روی آورده است. اما خوب می‌داند مشکل در واقع چاق بودن او نیست. مشکل تصویری است که در طی این سال‌ها از او برای خودش و جامعه شکل گرفته و از آن بی‌زار است.

رکسان گی را علاوه بر نویسندگی به فمینیست بودن می‌شناسند. او می‌گوید تجربه‌ای که او از بدنش داشته تاثیر بسیاری زیادی روی فمینیست شدن او داشته‌است. و باعث درک و هم‌دلی متقابل او با بدن‌های دیگر شده است. رکسان گی دوران تلخ و سخت زندگی‌اش از جمله ترومای تجاوز، فرار از خانه، مشکلات در روابط عاطفی، طرد شدن و احساس تنهایی را تجربه کرده ‌است. او می‌داند انسانی زخم‌خورده چون او ممکن است برای دوست داشته‌شدن دست به چه کارهایی بزند و می‌گوید دوست دارد یک روز از این کابوس بیدار شود و تمام زخم‌های آن دخترک دوازده ساله از بین رفته باشد. اما او پذیرفته است که این مساله شدنی نیست و باید با واقعیتی که در آن زندگی می‌کند کنار بیاید. و صدای خود را به گوش دیگرانی چون خودش برساند که لزوماً داستانی از موفقیت ندارند. بلکه به سادگی زخم‌های ارزش‌مندشان را در ویترین قرار داده‌اند. آن‌ها در حقیقت با این عریان شدن در برابر جامعه، نشان می‌دهند چگونه فردفرد ما در به‌وجود آمدن زخم‌هایی که راوی انگشت اتهام و انتقامش را به سمت خودش میگیرد، مقصریم.

گرسنگی دعوتی‌ است برای ایستادگی در برابر کلیشه‌ها و استانداردهای جامعه. درسی برای هم‌دلی، دست برداشتن از سرزنش قربانی و ایستادن در برابر ظلم جامعه‌ی مردسالار. نه با قربانی کردن خود، که با آگاهی و همدلی. تنها نقدی که می‌توان به کتاب وارد کرد این است که در برخی موارد تجارب و احساسات بیش از حد لزوم تکرار شده شده‌اند، اما زبان ساده و روان کتاب خواننده را برای هرچه سریع‌تر پیش رفتن تشویق میکند.

دسته بندی شده در:

برچسب ها: