چه چیزی مجموعه رمانهای ده جلدی «نبرد با شیاطین» را به یکی از محبوبترین و جذابترین مجموعههای معروف در ژانر وحشت تبدیل کرده است؟ خشونت بیش از حد؟ خونریزی؟ قتل؟ حضور شیاطین آدمخوار؟ توصیفهای خارقالعاده و کاراکتر پردازی بینظیر؟ بله. تمام این موارد موثر بودند. تمام این موارد در تبدیل یک اثر، به یک شاهکار به یادماندنی موثر هستند. در مقالهی قبلی، ما راجع به توصیفات، کاراکتر پردازی، روایت متفاوت داستان و جنبههای ترسناک مجموعهی «نبرد با شیاطین» صحبت کردیم. در آن مقاله، ما جلد یک تا پنج این مجموعه را به شما معرفی کردیم. گرچه ممکن است با معرفی جلد یک تا پنج، جذابیت کلی مجموعه را دستکم بگیرید. ولی اصل داستان تازه از جلد هفتم آغاز میشود. داستانی که از هیچ روایت دیگری شبیهسازی نشده و نبوغ خاص دارن شان در آن هویدا است. در حقیقت، این هنر بینظیر دارن شان است که از خلاقیت خود بهره میگیرد و داستانهایی را خلق میکند که قبلا هیچجایی گفته نشده باشد. در مجموعهی سرزمین اشباح، میبینیم که او خونآشامها را به شیوهای متفاوت به تصویر میکشد تا به کمک آن، نژادپرستی و بیگانههراسی در انگلستان را نقد کند. در سرزمین شیاطین، او از اولین کسانی است که شیاطین را نه به شکل یک موجود وسوسه انگیز، بلکه به شکلی متفاوت (مشتی آدمخوار وحشی) به تصویر میکشد. گرچه خلاقیتی که او در «نبرد با شیاطین» به کار برده، صرفا خلق لرد لاس یا بازی با راویها و شخصیتهای متفاوت نیست، او از جلد هفت به بعد، اوج نبوغ خود را به رخ میکشد. اما قبل از اینکه بخواهیم پنج جلد بعدی را به شما معرفی کنیم، بهتر است کمی راجع به سبک ترجمهی «نبرد با شیاطین» صحبت کنیم. پیش از پرداختن به خود کتابها، پیشنهاد میکنیم مطلب «معرفی مجموعهی نبرد با شیاطین، اثر دارن شان-قسمت اول: جلد اول تا پنجم» را در مجلهی کتابچی مطالعه نمایید.
فرزانه کریمی، مترجم یا مولف؟
یکی از اتفاقاتی که در انتشارات مختلف میافتد این است که دست مترجم را در انتخاب عنوانی برای اثر، آزاد میگذارند. پس مترجم هم بر اساس ذهنیات و برداشتهای خود، عنوانی برای کتاب انتخاب میکند که شاید از نظر مخاطب، زیاد هم مرتبط نباشد. کاری که فرزانه کریمی با «حماسهی دارن شان» کرد، در مجموعهی «دموناتا» نیز تکرار میشود. نام اصلی مجموعهی سرزمین اشباح «حماسهی دارن شان» است. هیچ شبح یا شبحوارهی خاصی در کتاب وجود ندارد و همگی خونآشام هستند. ولی مترجم با تغییر سلیقهای اسامی، سالیان سال است که ابهام بسیار زیادی را در ذهن مخاطب پدید آورده است. انگار «فرزانه کریمی» خلاقیت و ابتکار دارن شان در خلق خونآشامهای کثیف و شلخته و متفاوت را دوست ندارد. پس ترجیح میدهد که نام آنها را از خونآشام به «شبح» تغییر دهد. این بار او در تغییر اسم عناوین و اسم اصلی مجموعه، کوتاهی نکرده و نام آن را از «دموناتا» به «نبرد با شیاطین» تغییر داده است. گرچه این اسم نسبت به «سرزمین اشباح» مرتبط تر است. اما با تغییر عناوین به آنچه در ذهن خود تعبیر کرده، قدرت اثر را پایین آورده است. برای مثال، نام اصلی جلد ششم، «رستاخیز شیطان» است که به «اسرار هیولایی» تغییر یافته است. اگرچه در کتاب، هیچ رمز و راز هیولایی مطرح نمیشود و همه چیز کاملا به همان «رستاخیز» شیطان برمیگردد. از دیگر نکاتی که میتواند ترجمهی این کتاب را کمی ناملموس سازد، تقلای مترجم در حفظ حالت رسمی کلمات در تمام مکالمهها است. با اینکه مکالمات در متن اصلی کاملا روان و عامیانه هستند، ولی در زبان فارسی، همگی به خشکی و رسمی ترجمه شدهاند و این واقعا دل و جان متن را میگیرد. انگار به جای اینکه در حال خواندن یک داستان هیجانانگیز باشید، در حال خواندن یادداشتهای روزمرهی یک پسر بچه هستید. حالا که اثر و سبک مترجم را بررسی کردیم، میتوانیم سراغ معرفی شش جلد بعدی برویم. اما به خاطر داشته باشید که این معرفینامه ممکن است بخش زیادی از ماجرای اصلی داستان را نیز لو بدهد. پس اگر میخواهید کتاب را بخوانید، بهتر است به خلاصههایی که پشت جلد آورده میشود، بسنده کنید.
جلد ششم: اسرار هیولایی
در جلد پنجم، داستان جایی به اتمام میرسد که یونی، معشوقهی درویش، گروبز را در هواپیما به لرد لاس تسلیم میکند. اما قبل از اینکه لرد لاس به هدف اصلی خود که تکه پاره کردن گروبز است برسد، برانابوس او را نجات میدهد. مردی که در قتل شیاطین به «کرنل» کمکهای زیادی کرد، جادوگر بسیار قدرتمندی است و شاگردان زیادی دارد. او حین فرار خود را به گروبز معرفی میکند و سپس او را به غاری نزد کرنل میبرد. برانابوس از گروبز میخواهد که شاگردش شود و به او در کشتن شیاطین کمک کند. گرچه گروبز این پیشنهاد را قبول میکند، ولی در دنیای شیاطین، حسابی کم میآورد، میترسد و از پس تمرینهای برانابوس برنمیآید. پس کرنل کسی است که او را به غار برمیگرداند. پس از بازگشت کرنل و برانابوس، آنها متوجه میشوند که تونلی که بک ۱۶۰۰ سال پیش مهر و موم کرده بود باز شده است و شیاطین با خیال راحت به جنگ و خونریزی مشغول شدهاند. پس گروبز، کرنل و برانابوس تصمیم میگیرند که به تونل رفته و از طریق آن، شیاطین مزاحم را از بین ببرند. در آخر، آنها متوجه میشوند که برای بستن دهانهی تونل، باید یک نفر که همان «بیل-ای» برادر ناتنی گروبز است را قربانی کنند. چرا که بیل-ای کاملا ناخواسته کسی را فدای باز شدن در ورودی تونل کرده است. اما از آنجا که درویش قادر به کشتن برادرزادهی خود نیست، گروبز مجبور میشود که او را سریعا بکشد. تصویر دردناکی که از مرگ بیل-ای توصیف میشود، قلب تعداد زیادی از خوانندهها را به درد میآورد. تا جایی که شما هرگز مظلومیت و نحوهی مرگ او را فراموش نکنید. جالب اینجا است که بعد از مهر و موم شدن تونل، روح بک که از ۱۶۰۰ سال قبل در غار محبوس شده است، جسم بیل-ای را تسخیر کرده و جان میگیرد. این نکته میتواند طرفداران بک را که با مرگ او در جلد چهارم، در ناامیدی رها شده بودند را حسابی خوشحال کند. از جلد هفتم قرار است دوباره بک، آن دختری که حافظهی خیلی خوبی داشت، را ببینیم و ماجرا را از زبان او بشنویم. در جلد ششم سه کاراکتر اصلی، (بک، کرنل و گروبز) یکدیگر را ملاقات میکنند. ناگفته نماند که در این جلد، برانابوس متوجه میشود که بک، کرنل و گروبز، هر سه جزئی از یک اسلحهی خطرناک باستانی به نام کاگاش هستند که میتواند دنیا را نابود سازد. برانابوس از این سلاح هراس زیادی دارد. او نگران است که کاگاش از کنترل خارج شود و علیه انسانها اقدام کند. پس برای کنترل این اسلحهی باستانی، آن سه را از یکدیگر جدا میکند. بک، نزد درویش میماند و گروبز و کرنل با برانابوس به دنیای شیاطین یا همان دموناتا میروند تا شیاطین بیشتری را از بین ببرند.
من هم هیجانزده فریاد میکشم: «بیل-ای!» بازوهایش میگیرم و محکم فشار میدهم و بعد، شادی جای ترسهایم را میگیرد. اوضاع رو به راه است، ما هیولاها را شکست دادهایم و بیل-ای هم نجات پیدا کرده است. بیل-ای با کنجکاوی نگاهم میکند، طوری که انگار مرا نمیشناسد. و صورت خودش هم عجیب شده است. پوستش مثل سطحی که بجوشد، قلنبه قلنبه بالا میآید، موج برمیدارد و برق میزند، به نظر میآید که استخوانهایش هم تغییر میکنند. چشمها و گوشهایش. کل صورتش. ظریفتر میشود. باریکتر و… زنانهتر.
جلد هفتم: سایهی مرگ
شاید زیاد به مزاج مخاطبها خوش نیاید، ولی جلد هفتم به جای گروبز، کرنل یا بک، با خاطرات برانابوس آغاز میشود. در این فصلها راجع به موجودات کهن، عشق اول برانابوس (بک) و نحوهی خودکشی و نجات او صحبت میشود. گرچه این ماجراها در قالب خاطرات گفته میشود، ولی تاثیر بسیار زیادی در درک کلی داستان دارد. البته لازم به ذکر است که خاطرات صرفا سه فصل اول کتاب را تشکیل میدهند و به جای اینکه از زبان خود برانابوس بیان شوند، از زبان بک، دختر جذاب ۱۶۰۰ سالهای روایت میشود که با لمس دیگران میتواند خاطرات آنها را جذب کرده و بخواند. شما در فصل چهارم با این دختر و اخلاقیات او به خوبی آشنا میشوید. بک علاوه بر بیان خاطرات برانابوس، از نحوهی زندگی در دنیای مدرن صحبت میکند. برای مثال، او حتی در بخشی اشاره میکند که حسابی چاق شده و عاشق مرغ ترش است! اما در این میان درگیریهای احساسی دیگری نیز پیدا میکند و متوجه میشود که درویش، او را صرفا به چشم «بیل-ای»، برادرزادهی مرحومش میبیند. از اتفاقات عجیب و هیجانانگیزی که در این جلد میفتد میتوان به حملهی گرگنماها به بک و درویش و سکتهی قلبی درویش اشاره کرد. همچنین هویت واقعی «سایهی مرگ»، کسی که به لرد لاس دستور تخریب این دنیا را داده نیز آشکار میشود. بک در آشکارسازی هویت او نقش بسیار مهمی دارد، او در این جلد، با قدرت حافظه و مهارت بالایش در آشکار سازی هویت بقیه، حسابی خودنمایی میکند. تا جایی که گروبز و کرنل کاملا بیفایده به نظر میرسند. البته این هنر کلی دارن شان است که میتواند اصل مطلب را از دیدگاه سه کاراکتر و به صورت کاملا متفاوت نشان دهد. ماجراها با اینکه در جلدهای مختلف به صورت مجازی بیان میشوند، ولی هر ماجرا با توجه به اخلاقیات و روحیات کرنل، بک و گروبز، به شکلی متفاوت روایت میشوند. در جلدهایی که توسط کرنل و بک روایت میشود، گروبز شخصیت خاصی به نظر نمیرسد، مگر یک پسر ترسوی بدبختی که جز خرابکاری یا وحشیبازی کار دیگری بلد نیست. انگار دارن شان، عاشق بت شکنی است و نمیگذارد که مخاطب، صرفا به یک کاراکتر عشق بورزد.
با صدایی زمزمهوار میگویم: عمر سایه بیشتر از آن است که حتی بشود درکش کرد. به قدمت خود زندگی است. اسم واقعی ندارد. هیچوقت هم به کسی احتیاج نداشته. ولی ما به آن لقب دادهایم. هیولاها هم همینطور. تاریکی وقتی است که روشنایی خاموش میشود. سکوت وقتی است که صدا محو میشود. سایه آخرین نفس کوچکترین حشره و قویترین پادشاهها را میگیرد. همهی ما را میشناسد، در کمین همهی ماست، و بالاخره ما را به چنگ میآورد. سایه همان مرگ است.
جلد هشتم: جزیرهی گرگها
در جلد قبلی، ماجرا از زبان بک روایت میشد. بنابراین کسی نمیدانست که برای گروبز، کرنل و برانابوس چه اتفاقاتی میفتد. آنها که در جلد قبلی متوجه حملهی گرگنماها به درویش و بک میشوند، در جلد هشتم تصمیم میگیرند از شیاطین بازجویی کنند. اگرچه اطلاعات خاصی هم به دست نمیآورند. سپس آنها متوجه میشوند که «لمبها» مسئول حمله به خانهی آنها هستند. لمبها (که در دیو همخون نیز با آنها آشنا میشویم) کسانی هستند که مسئولیت جمعآوری و نگهداری از گرگنماها را به عهده دارند. یونی سوان خائن، به اسم حفاظت از گروبز در برابر لمبها، او را روانهی هواپیما کرده و به لرد لاس فروخت. آنها به کمک شخصی به نام تیماس براوس که یک متخصص کامپیوتر است، قرارگاه اصلی لمبها را پیدا میکنند. به محض ورود به قرارگاه، با فردی به نام آنتوان هورویتزر روبهرو میشوند که آتیم را مسئول تمام این اتفاقات میداند. جالب اینجا است که «آنتوان هورویتزر» به نام نویسندهی مجموعه کتابهای «الکس رایدر»، آنتونی هوروویتس شباهت زیادی دارد. علت آن هم این است که دارن شان و آنتونی هوروویتس، باهم در رمانهایشان شوخی دارند! آنتوان توضیح میدهد که آتیم ششصد تا هفتصد گرگنما را دزدیده و به جزیرهای برده تا از آنها جهت خدمت به شیاطین استفاده کند. او آنها را به جزیرهی شیاطین میبرد تا با گرگنماها روبهرو شوند. اما جالب اینجاست که آتیم در جزیره زندانی است و آنتوان و یونی سوان پشت قضیه هستند! طی درگیری با یونی سوان و گرگنماها، گروبز با اختیار خودش، گرگ درونش را آزاد میکند و به یک گرگنما تبدیل میشود. این تغییر ظاهری، یک انقلاب روحی در گروبز ترسو ایجاد میکند و او را به شخصی که اصلا به قبل شباهت ندارد، تبدیل میکند. او با نیروهای جادویی، سایر گرگنماها را در اختیار خودش درمیآورد تا به او در حمله به شیاطین کمک کنند. در این میان، یونی سوان حین جنگ با گروبز به او میگوید که این شیاطین نیستند که دنیا را نابود میسازند، بلکه خود گروبز این کار را انجام خواهد داد. در این بخش از رمان، شباهت طرح داستانی «دموناتا» به «حماسهی دارن شان» را مشاهده میکنیم. چرا که در «حماسهی دارن شان»، ارباب سایهها کسی نیست جز خود «دارن شان».
«حتی اگر هم با روحی انسانی زندگی را شروع کرده باشم، فکر نمیکنم که دیگر آن انسانیت با من همراه بشود. و تنها پشیمانی و افسوس من از این است که چرا افراد بیشتری شبیه آنتونی اینجا نبودند تا آنها را هم بکشم.» بعد هوا پر از جیغهای آنتونی میشود. بدون حتی یک نگاه به پشت سر، پیش میروم و وقتی بوی خون آن خائن به دماغم میرسد، وحشیانه لبخند میزنم. دماغم را بالا میگیرم و نفسهای عمیق میکشم. چشمهایم تنگ میشوند. دهانم آب میافتد. شکمم غار و غور میکند. چه خوشمزه!
فریادی از تاریکیها
شما در جلد نُهم تازه متوجه میشوید که چرا از اول ماجرا (جلد یک) شیاطین علاقهی خاصی به شطرنج دارند! در این جلد، ماجرا از زبان کرنل بیان میشود. در فصلهای اول، اتفاقات قبلی از دیدگاه کرنل روایت میشود و شما میتوانید شخصیت او را که توسط بقیه، رمزآلود و ساکت معرفی میشود، بهتر و بیشتر بشناسید. سپس حین ماموریت، ندایی میشنود که او را بزور به درون دنیایی دیگر میکشاند. این ندا به یکی از موجودات کهن تعلق دارد که برای او، راز آفرینش هستی، شکل ابتدایی دنیا، نبرد موجودات کهن و شیاطین و … را برملا میسازد. این رازها آنقدر زیاد هستند که ترجیح میدهیم عنوان «اسرار هیولایی» به این جلد تعلق میگرفت و جلد ششم، با نام اصلی «رستاخیز شیطان» ترجمه میشد! به جرات میتوان این جلد از مجموعهی نبرد با شیاطین را یکی از قدرتمندترین و قویترین جلدها دانست. دارن شان در این جلد، نبوغ بینظیر خود را به تصویر میکشد و به کمک فرضیههایی که قبلا بیان شده، فرضیههای جدیدی راجع به نحوهی خلق این دنیا بیان میکند. بر اساس حرفهای موجود کهن، این دنیا در ابتدا از ۶۴ خانهی سیاه و سفید تشکیل شده بود که خانههای سیاه متعلق به موجودات کهن و خانههای سفید متعلق به شیاطین بودند. این دو دنیا، توسط نیروی کاگاش از یکدیگر جدا مانده بودند، ولی شیاطین بالاخره راهی برای نفوذ به دنیای موجودات کهن پیدا میکنند و نبرد آغاز میشود. پس از مدتی، انفجاری رخ میدهد که همان «انفجار بزرگ» یا «Big Bang Theory» است و طی آن، کاگاش به چند تکه تقسیم میشود. هر بخش آن، در وجود یک میزبان قرار میگیرد که یکی از این میزبانان، لرد لاس است. گرچه «بک» این بخش را ناخواسته و ندانسته از او میدزدد. کسی که تمام این رازها را برای کرنل بیان میکند، از او میخواهد که از جنگیدن با مرگ دست بردارد و ناخدای کشتی نوح جدیدی شود. ندا از او میخواهد تا به کمک قدرت خود (باز کردن دروازهها)، دنیا و انسانها را از شر شیاطین و مرگ نجات دهد و به جای جنگ با سایهی مرگ، از آن فرار کند. کرنل پس از بازگشت به دنیای واقعی، این ماجرا را برای بک و گروبز تعریف میکند تا به کمک دو عنصر دیگر کاگاش، جهت این مسئله چارهای پیدا کند. آنها تصمیم میگیرند که به جنگ با لرد لاس و شیاطین بروند و از نیروی کاگاش خود، به جای فرار، جهت جنگیدن با سایهی مرگ استفاده کنند. ولی در نهایت، شکست میخورند. بک اسیر میشود و گروبز نیز برای اینکه کرنل را از کمک به موجودات زنده و خلق کشتی نوح ۲ متوقف سازد، چشمانش را کور میکند.
ناخنهای دندانه دندانه، خونآلود و تیزش، که همین چند دقیقه پیش با آنها دل و رودهی هیولاها را بیرون میآورد، چشم چپم را از کاسه بیرون میکشند. وقتی چشمام از حدقه بیرون میزند و من از شدت ترس و درد نعره میکشم، او دستش را برمیگرداند و به طرف دیگر صورتم سیلی میزند؛ چشم راستم هم از حدقه بیرون میزند. بعد رهایم میکند.
قهرمانان دوزخ
جلد دهم و آخر، مجموعهی نبرد با شیاطین، یک شاهکار تمام عیار است. شاهکاری که با لحنی خونسرد و یک نوع شوخ طبعی بیمارگونه ترکیب شده است. کرنل و گروبز از یکدیگر جداشدهاند و گروبز وحشیانه و بیرحمانه، شیاطین و کسانی که با آنها همدستی میکنند را میکشد. کرنل و گروبز متوجه میشوند که بک، دیگر در اسارت لرد لاس نیست و به او خدمت میکند. آنها به لرد لاس و دستیاران او حمله میکنند، ولی به راحتی شکست میخورند. اما با فرار جان سالم به در میبرند. در این میان تصمیم میگیرند که شیاطین را تا جایی که ممکن است بکشند و تونلها را از بین ببرند، ولی تونل بسیار قدرتمندتری تشکیل میشود و شیاطین زیادی وارد دنیای انسانها میشوند. از طرفی تیماس، همان هکر و متخصص کامپیوتر که در پیدا کردن مقر «لمبها» به گروبز کمک کرد، سعی دارد دولتمردان را راضی کند که با سلاح هستهای، همهی زمین را نابود سازند که به دست شیاطین نیفتد. گروبز نیز با کرنل موافقت میکند که دریچهای رو به کشتی نوح شمارهی دو باز کند و موجودات زنده را نجات دهد. ولی وقتی سعی در نقل مکان داشتند، بک ظاهر شده و تمام موجودات کهن را میکشد. دیگر چیزی به نابودی دنیا و تصرف آن توسط شیاطین نمانده که ناگهان بک به کرنل و گروبز ملحق میشود و با آزادسازی کامل نیروی کاگاش، تمام دنیا را نابود میسازد. بک با حافظه، کرنل با چشمها (دروازه) و گروبز با قدرت خود (ماشه) میتوانند دنیا را از نو و بدون هیچ شیطانی بسازند. پس همین کار را انجام میدهند و ایدهها و فرضیات دارن شان، به بهترین شکل ممکن، مطرح میشود.
من زمزمه میکنم: «ما قدرت داریم. باید هر طوری بشود، اشتباههای گذشته را اصلاح کنیم. حالا چرا ضمن رسیدن به این کار به تغییر دادن چند تا مسئله شخصی نرسیم که برای خودمان اهمیت دارد؟» بک میپرسد: «آیا ما چنین حقی داریم که دنیا را مطابق خواست خودمان تغییر بدهیم؟» نخودی میخندم: «بیا اسم این را بگذاریم مزایای شغلی.»
دارن شان در این ده جلد، نه تنها نبوغ خود در کاراکتر پردازی و خلق دنیاهای متفاوت و فانتزی، بلکه ایدههای ترسناک و هیولایی خود را به بهترین شکل به نمایش میگذارد تا دل مخاطب را به خوبی بلرزاند. پس اگر قصد دارید این مجموعهی ده جلدی هنرمندانه را بخوانید و از آن لذت ببرید، به شما توصیه میکنم که آن را از دسترس بچهها، دور نگه دارید! شاید اسماً «ژانر وحشت برای کودکان» باشد، ولی در حقیقت اصلا برای بچهها نوشته نشده است. اگر این را باور ندارید، میتوانید به گفتاوردهای انتخابی از متن کتاب، دوباره نگاهی کنید.