در سال ۱۹۲۵، در یکی از پربارترین دورههای تاریخ ادبیات انگلیسی، ویرجینیا وولف با فاصلهگیری از جریان غالب رماننویسی آن دوره شاهکاری بینظیر را خلق میکند. وولف در این رمان، گویی در دریاچهای عظیم با پریدن از سنگی به سنگی دیگر، بر سطوحی لیز، ناهموار و ناپایدار؛ از تصویری به تصویری دیگر، از فکری به فکری دیگر، از استعاره و تشبیهی به استعاره و تشبیهی دیگر گریز میزند. خانم دلوی با آنکه جریان یک روز کامل در ماه ژوئن، در راه آماده شدن برای یک مهمانی طبقه متوسطی انگلیسی را بیان میکند اما با خود در بردارندهی نقدهایی به لایههای مختلف اجتماع است. هر یکی از شخصیتها و وقایع رمان خانم دلوی نماینده قشری از جامعه، جریانی، واقعهای تاریخی، و یا ارجاعاتی مهم و بحث برانگیز هستند. از این روست که رمان چندصدایی خانم دلوی را نباید از یک بعد بررسی کرد و در طی این سالها نیز از منظرهای مختلفی بر آن نقد و بررسی نوشته شده است. ویرجینیا وولف که یکی از مهمترین نویسندگان مدرنیست و فمینیسم بوده است این اثر را تحت تاثیر اولیس جیمز جویس و تی.اس.الیوت نوشته است. و علاوه بر آنکه خودش در یادداشتهایش اذعان میکند در این رمان صدای خود را پیدا کرده منتقدان نیز بر همین باورند. خانم دلوی با استفاده از جریان سیال ذهن نوشته شده است. سبک او واکنشی به سبک روایی ادبیات بسیار محبوب ویکتوریا بود که خطی و جبرگرایانه بود. همچنین از تاثیرات جویس و مارسل پروست از زمان و روانشناسی برای ایجاد شخصیتهای پویا بهره برد. رمان خانم دلوی با نامهای خانم دلوی یا خانم دالاوی با ترجمههای مختلفی در این این سالها به چاپ رسیده است از جمله: خانم دالووی با ترجمه پرویز داریوش (نشر رواق)، خانم دالاوی با ترجمه خجسته کیهان (انتشارات نگاه)، خانم دَلُوِی با ترجمه فرزانه طاهری (نشر نیلوفر).
هرآنچه سخت و استوار است دود میشود و به هوا میرود!
دورهی تاریخی که رمان خانم دلوی در آن اتفاق میافتد درست مدتی پس از جنگ جهانی اول در انگلیس است. بریتانیا یک امپراتوری شکستناپذیر و قدرتمند بود که جنگ جهانی اول همچون ضربهای سخت بر پیکرهاش، ارزشهای نو و کهنه را در مقابل هم قرار داد و سنتهای دیرپای گذشت را به احتضار طلبید. گرچه سربازان انگلیسی در ظاهر پیروز شدند، اما میزان خسارات جانی که به نسل پرشماری از جوانان این سرزمین وارد آمد انکارناپذیر است. و در واقع این پیروزی به قیمت خسارات سنگین جانی و در خطر قرار گرفتن ارزشهای کشوری بود که تا پیش از این در قدرتمندی و استواری آن شکی نمیرفت. در پایان این کشتار عظیم شهروندان ایمان قبلی خود را به قدرت و تزلزلناپذیری این امپراتوری از دست دادند و نظام طبقاتی انگلیس در آستانهی فروپاشی قرار گرفت. همزمان با این جریانات در رمان نیز شاهد آن هستیم که چگونه از بین رفتن این ارزشها با یادآوری شخصیتها درباره گذشتهای پرشکوه و شکستهای زندگی شخصیشان نمود پیدا میکند. سپتیموس، سربازی به جا مانده از جنگ است که با آنچه جنگ برای جامعه به ارمغان آورده و آنچه از سر گذرانده کنار نمیآید، گویی دیواری از اجساد میان او و جامعه را پر کرده است، چنان که نمیتواند به ارزشهای این جامعه تن دهد و کم کم آگاهی خود را به امور از دست میدهد. سرانجام نیز با پرت کردن خود از میلههای حصار گویی فریادی بلند در میان مرزهایی میکشد که انسانها ساخته و پرداختهاند و به بهای برپا ماندن نظامهای سیاسی-اجتماعی شهروندان را قربانی میکنند. او نماینده آن چیزی است که جنگ بر جای گذاشته و رفتار روانپزشکان با او نشان از آنکه چگونه همین نظامها مسئولیت تبعات جانی و روانی این جنگها را بر عهده نمیگیرند. او که احساساتش را پس از مرگ همرزمش سرکوب کرده است اکنون به جامعه بازگشته و دچار اضطراب پس از سانحه PTSD شده است.
زمان گذشت و ساعت چهاربار نواخت!
رمان خانم دلوی در ابتدا قرار بود با نام «ساعتها» به انتشار برسد. اما حتی تغییر در نام آن نیز نافی آن نیست که «زمان» تا چه اندازه در این رمان عنصری قدرتمند و پررنگ است. بیگ بن یک بنای تاریخی مهم لندن است، اما نقش آن در رمان پیچیده است. بیگ بن با نواختهای گاه و بیگاهش اجازه نمیدهد کسی گذر زمان را فراموش کند. با بیگ بن، وولف به خواننده یادآوری میکند که دقت، برنامهریزی و ریتم زندگی روزمره چقدر برای سنت زندگی انگلیسی مهم است. زمان در زندگی همه شخصیتها نقش مهمی دارد، خاطراتی که از زبان ضمیر ناخودآگاه آنها میشنویم مانند آونگی بین گذشته و حال در نوسان است. پیتر والش نمیتواند روزهای بورتون و عشقش به کلاریسا را فراموش کند. کلاریسا از گذشت زمان و اجتنابناپذیری پیری و مرگ میترسد. سپتیموس از اختلال استرس پس از سانحه رنج میبرد، و این باعث می شود که آنچه را تجربه کرده فراموش نکند و به تعبیری آینده اش را از او بگیرد.بیگ بن یک یادآوری فیزیکی و شنیداری بزرگ از همه این مسائل پیرامون زمان است.
زن در آثار ویرجینیا وولف
اگر پیش از این آثار دیگر ویرجینیا وولف از جمله «اتاقی از آن خود» یا «به سوی فانوس دریایی» را خوانده باشید به خوبی میدانید که وولف به عنوان یک نویسنده فمینیست شناخته میشود و همیشه در آثارش نقدی پر رنگ به نقش زنان در جامعه وجود دارد. در زمانهی پس از جنگ به دلیل آنکه زنان در زمان جنگ وارد بازار کار شده بودند، جنبشهای فمینیستی برای احقاق حقوق برابر نقش پررنگتری از گذشته پیدا کردند، و وولف نه فقط با نوشتن رمان که با مبارزه همزمان در این جنبشها از جمله «جنبش حق رای برای زنان» نیز اعتراض خود را نشان داد. او در کتاب «اتاقی از آن خود» نیز نقد خود را به عدم استقلال اقتصادی زنان بیان میکند. در رمان خانم دلوی نیز که شخصیتهای زن بسیار هستند، هر کدام از شخصیتها نماینده قشر و طبقهای خاص از زنان در جامعه هستند. کلاریسا دلوی شامل بسیاری از ویژگیهای زنانه است که به نظر میرسد مورد قبول طبقه متوسط جامعه برای زن است. او در آستانهی پیری قرار دارد و هویتش تا حد زیادی زیر سایهی همسرش ریچارد دلوی قرار دارد زیرا شغل یا نقش اجتماعی خاصی ندارد. و حال که در سراشیبی پیری و مرگ قرار گرفته و میبیند جز مادری و همسری نقش مشخصی ندارد دچار احساس پوچی و بطالت میشود. حتی کنایههایی که پیتر والش به او میزند با این عنوان که میزبان خوبی است حکایت از آن دارد که دوگانگی تصویری که در گذشته از کلاریسا داشته تا حالا که او تنها وقتش را برای برگزاری مهمانیهای طبقه متوسط میگذراند چگونه حکایت از نقد او به نقش کلاریسا به عنوان یک زن دارد. در مقابل لیدی بروتن که با مردان اهل سیاست نشست و برخاست دارد و جایگاه خود را در دنیای سیاست باز کرده است نماینده زنانی است که از کلیشههای دنیای مردانی عبور کردهاند، دوشیزه کلیمن گرچه با نقش مذهبی و اعتقادات خود در نقطه مقابل خانم دلوی قرار دارد و به عنوان شخصیتی منفور و متعصب تصویر میشود اما تصویر زنی مستقل است که در جامعه به تنهایی زندگی میکند. رابطه کلاریسا با سلی سیتن نیز در دوران جوانی حکایت از عشقی همنجسگرایانه دارد که بنا به عرف زمانه و محدودیتهای رایج آن دوره فرصت شکوفایی پیدا نمیکند، سلی سیتن که برخلاف کلاریسا رک، بیپروا، پرشور و جسور است و برخلاف معیارهای زمانه برای یک دختر نجیب زندگی میکند در پایان رمان به ازدواج تن داده و صاحب چندین فرزند است.
مرگ در میزند!
در میانه مهمانی خانم دلوی، کلاریسا توسط همسر دکتر بردشاو خبر میشود که جانبازی جنگی خودکشی کرده است و احوالش دگرگون میشود. او حس میکند مرگ به مهمانیاش سرک کشیده و نباید در مهمانی او حرفی از مرگ زده میشد. وقتی وولف برای نوشتن مقدمه اش بر چاپ مادرن لایبرری[ همان چاپ اول در آمریکا] به کارش در خانم دلوی مینگرد، اذعان میکند که واقعا میخواسته که سپتیموس همزاد کلاریسا باشد؛ در واقع هم او به جای کلاریسا میمیرد. با این همه، این ارتباط روانشناختی هر قدر هم که احتمالا مهم بوده، سپتیموس اسمیت هرگز قرار نبوده به مهمانی کلاریسا دلوی دعوت شود. این موقعیت اجتماعی[متفاوت سپتیموس نسبت به کلاریسا] سبب میشود که سپتیموس محملی مهم برای انتقاد وولف از نظام اجتماعی بشود ضمن اینکه در عین حال به او اجازه میدهد تا جنون را از درون بکاود. بیماری روانی موضوعی رایج در رمانهای وولف است و خانم دلوی نیز از این قاعده مستثنی نیست. شوک پس از سانحه در زمان خانم دلوی شناخته شده نبود. خود وولف در طول زندگی خود با حملات روانی دست و پنجه نرم میکرد به این دلیل از تجربیات خود در دوران بیماری و مواجهاش با کادر درمانی سرکوبگر نیز برای پردازش این قسمتهای رمان استفاده کرده است. وولف در یادداشتهای اولیه خود برای این رمان، سپتیموس را به عنوان تروریستی دیوانه تصور میکرد که قصد دارد انتقام نسل جوانی را که در جنگ بزرگ کشته شده و آسیب دیده بودند، با ترور نخست وزیر بگیرد. با این حال، او را به قربانی اختلال استرس پس از سانحه تبدیل کرد. گرچه کلاریسا از مرگ سپتیموس پس از مکثی در اتاقش نیرویی دوباره میگیرد و به مهمانی و جریان معمول زندگی باز میگردد اما میتوان گفت خودکشی سپتیموس در جامعهای که طبقه متوسط در حال مهمانی گرفتن برای از یاد بردن جنگ و بقایای آن است همچون مهمان ناخواندهای است که به مهمانی کلاریسا سرک میکشد و همه ارزشهای آنان را زیر سوال میبرد.
صداها روایت میکنند
ویرجینیا وولف در این رمان برای روایت خود از تکنیک نقل قول غیرمستقیم آزاد بهره گرفته است. یعنی وقتی در حال خواندن رمان هستید گویی از ذهن شخصیتی به ذهن شخصیتی دیگر میپرید بدون آنکه علامت و نشانهای از نقل قول آمده باشد و راوی و گوینده جملات مشخص شده باشد. وولف ناخودآگاهِ شخصیتها را همچون زنجیرهای غیرقابل جدا شدن به یکدیگر متصل کرده است و چنانچه خود گفته به دل هر یک نقب میزند:
غارهای زیبایی پشت شخصیت هایم حفر میکنم: به گمانم همین دقیقا آنچه را میخواهم وصف میکند؛ انسانیت، شوخ طبعی، عمق. قضیه این است که غارها به هم متصل شوند و هرکدام در لحظه حال به روشنایی روز بیایند.
مانند جیمز جویس اولیس، ویرجینیا وولف خانم دالووی (۱۹۲۵) رمانی است که در یک روز در یک شهر در اواسط ماه ژوئن تنظیم شده است. وولف، که در حال خواندن مجدد اولیس بود، هنگامی که شروع به نوشتن کتاب خود کرد ، ۱۳ ژوئن ۱۹۲۳ را در لندن انتخاب کرد. جویس ۱۶ ژوئن ۱۹۰۴ را در دوبلین انتخاب کرده بود. اما وولف در ساخت چهره اصلی خود به عنوان یک زن میانسال طبقه متوسط متاهل با یک نماینده محافظه کار، داستان خیالی خود را مطرح کرد. برخلاف شخصیت های جویس، کلاریسا دلوی افسانهپردازی نشده است و مراحل زندگی او با حماسه کلاسیک مقایسه نمیشود. در واقع، وولف با تأکید بر وضعیت تأهل قهرمان خود در این داستان، توجه ما را به نحوه زندگی خانم دلوی به عنوان یک زن عادی تعریف شده بر اساس همسرش در زمانهی خود جلب می کند، حتی نام خانوادگی او توسط نام خانوادگی همسرش جایگزین میشود. با اینحال، به دنبال افکار، خاطرات، اضطرابها و اعتقادات او از صبح تا شب در روزی که او آماده میشود یک مهمانی بزرگ برگزار کند، پنج سال پس از آتش بس جنگ وارد ذهن شخصیتهایی میشویم که او ملاقات میکند یا به نحوی با آنان در ارتباط است. روشی که وولف استفاده کرد، جریان سیال ذهن؛ نشان دهنده نیاز او به فراتر رفتن از واقعگرایی در رمانهای پیشینیان خود و یافتن روش حساستر، هنریتر و عمیقتر مطابق با وضعیت آن دوران جامعه خود است. در دهه ۱۹۲۰، روانکاوی در حال کشف خودی چند لایه بود که در آن رویاها، خاطرات و خیالات به اندازه اقدامات و افکار مهم بودند. (مطبوعات هاگارت ، تحت مدیریت ویرجینیا و همسرش لئونارد وولف، در سال ۱۹۲۱ شروع به چاپ ترجمه انگلیسی از فروید کردند.) هنرمندان کوبیست دیدگاههای مختلفی را در مورد سوژههای خود ترکیب کردند تا بُعد اضافی به هر یک از نقاشیهای خود اضافه کنند. وولف اعتقاد داشت که راوی دانای کل رمان قرن نوزدهم باید با یک روایت از چند منظر جایگزین شود. بسیاری از دیدگاه ها و بسیاری از صداها باید گنجانده شود. او شیفته رسانه جدید یعنی فیلم شده بود و تکنیک روایت او بسیار سینمایی بود، از جمله فلش بک، مونتاژ، بریدگی سریع و تغییر مکان بین شخصیتهای مختلف به دلیل واکنش آنها به یک رویداد خارجی ، مانند هواپیمای بالای سر.
تغییرات و تاثیرات فرهنگی
وولف از کلاریسا برای بررسی تأثیر شخصی تغییر فرهنگی، از فنآوریهای جدید اتومبیل، هواپیما و فیلم گرفته تا گشودگی جدید روابط زناشویی و جنسی و آغاز تحولات سیاسی، استفاده کرد. در طراحی رمان، وولف آرزو داشت که از سیستم اجتماعی انتقاد کند. پنج سال از آتش بس میگذرد، و پیتر والش که برای اولینبار پس از جنگ به انگلیس بازگشته، تحت تأثیر تغییرات قرار گرفته و از نظرش مردم و روزنامهها متفاوت به نظر میرسیدند. در جامعه انگلیس نیز تغییرات عمدهای ایجاد شده است. الکس زوردلینگ استدلال کرده است که در واقع خانم دلوی یک بررسی کاملاً انتقادی از طبقه حاکم در نقطه عطف قدرت خود است. وولف همچنین میخواست سیستم طبقاتی و سیستم جنسیتی را به هم پیوند دهد. در مقاله مشهوری به نام «آقای بنت و خانم براون» (۱۹۲۴) ، او استدلال کرد که از سال ۱۹۲۰، همه روابط انسانی تغییر کرده است. روابط بین ارباب و خدمتگزاران، زن و شوهرها، والدین و فرزندان. و هنگامی که روابط انسانی تغییر میکند، در همان زمان تغییراتی در دین، رفتار، سیاست و ادبیات ایجاد میشود.
ساعتها، اقتباسی از خانم دلوی
همانطور که گفتیم نام اولیه رمان خانم دلوی «ساعتها» بود، استفین دالدری در سال ۲۰۰۲ فیلمی با عنوان «ساعتها» با اقتباس از رمان خانم دلوی ساخت، که در آن داستان سه زن را در سه زمان و مکان متفاوت روایت میکند که به گونهای با یکدیگر مرتبط هستند. داستان سه اقدام به خودکشی که دو مورد موفق بودند. سال ۱۹۴۱ در «ساسیکس» رماننویس شهیر، «ویرجینیا وولف»، جیبهای جاکت خود را پر از سنگ کرد و به داخل رودخانه رفت تا غرق بشود. سال ۱۹۵۱ در لوس آنجلس، «لارا برون» کیف خود را پر از قرص کرده و به داخل هتل میرود تا خودکشی بکند. سال ۲۰۰۱ در نیویورک، «کلاریسا واهان» در حال تماشای مردی است که زمانی با او ازدواج کرده بود، در حالی که مرد تصمیم میگیرد خود را از پنجره به بیرون پرت کند یا نه. داستان اولی که در «ساعتها (The Hours) میبینیم به ما «ویرجینیا وولف» را در حال نوشتن دربارهی کلاریسا نشان میدهد، داستان دوم «لارا» را در حال خواندن کتاب نشان میدهد و سومی نیز «کلاریسا» را در حالی نشان میدهد که در حال خریدن گل بعد از ادا کردن یکی از جملات مشهور کتاب است. دو تا از شخصیتهای داستان دوم در داستان سوم نیز دوباره حضور دارد اما روایتهای آنها چندان ربطی به یکدیگر ندارد. در عوض تمامی آنها حول شخصیت خیالی «خانم دلوی» جریان دارد که شخصیت شجاعی را به دنیا نشان میدهد اما همیشه تنها است، کاملا تنها، درون خودش و دور از داستانهای رمانتیکی که دوست دارد. (نشریه شیکاگو سان تایمز، راجر ایبت)
اولین باری بود که کتابی به سبک جریان سیال ذهن میخونم، خیلی جالب بودم و احساس میکنم برای بار دوم هم باید اون رو بخونم، متن شما برای درک بهتر رمان خیلی بهم کمک کرد