شعری بخوانیم از خواجه جمالالدین سلمانبن خواجه علاءالدین محمد، مشهور به «سلمان ساوجی» که در قرن هشتم هجری قمری زندگی میکرد و شاعری را با مدح حاکمان ایلخان آغاز کرد. البته با فروپاشی آن حکومت، باز هم تغییری در زندگی حرفهای ساوجی اتفاق نیفتاد و او باز به عنوان شاعری درباری، به خدمت امرای جلایر درآمد تا نظریهی اجبار در این کار را نقض کند. بخش زیادی از آثار ساوجی، قصیده اند و این نکتهای فرمی در تایید محتوای محبوب اوست. شعر حاضر هم در قالب قصیده نوشته شده است و مثال خوبی برای تبیین اجزای این فرم از شعر فارسی است. زیرا به خوبی، تمام اجزای قصیده اعم از مطلع، تغزّل، تخلص، تنهی اصلی محتوا، شریطه (یا دعا) و مقطع را شامل میشود. البته شعر ۲۴ بیتیِ حاضر، نسبت به قاطبهی آثار این قالب، شعری کوتاه به شمار میآید و تقریبا به حداقل میزان حجم قصیده اکتفا کرده است. نکتهی قابل ذکر دیگر هم آن است که این اثر برخلاف بسیاری از قصیدهها، از مضمون اخلاقی کمتری بهره میبرد. از این شاعر علاوه بر دیوان قصاید و غزلیات و مقطّعات، دو مثنوی به نام «جمشید و خورشید» و «فراقنامه» به جای مانده است. ضمنا قابل ذکر است که در شکل نوشتاری این اثر به رسمالخط مطلوب شاعرش وفادار ماندهایم.
زلف شبرنگش که باد صبح سرگردان اوست
گوی حسن و دلبری امروز در چوگان اوست
زلف کافر کیش او پیوسته میدارد به زه
در کمین جان کانی را که دل قربان اوست
با لبان شکرینش، نیست چندان لذتی
انگبین را کایت شیرینی اندرشان اوست
مشک چینی چیست تا باچین زلفش دم زند؟
خاک پایش خون بهای چین و ترکستان اوست
در بیان در و مرجان گوهری میسفت عقل
روح میگفت: این عبارت از لب و دندان اوست
چشم ترکش را بگو تا ترک تازی کم کند
خاصه بر ملکی که سلطان بنده سلطان اوست
قبله شاهان عالم، آنک از فرط عفاف
سجده کروبیان بر گوشه دامان اوست
آنک از بهر علو پایه در بدو ازل
طاق گردن خویشتن را بسته بر ایوان اوست
بر فراز لامکان، فراش قدرش خیمه زد
تا بدانستیم کین نه شقه شادروان اوست
همت عالی او آن سدره بی منتهاست
کز بلندی آسمان در سایه احسان اوست
پیر گردون چون به عهد بخت بر نایش رسید
گفت دور من شد آخر این زمان دوران اوست
ای خداوندی که هر جا در جهان اسکندر است
خاک درگاه شریفت چشمه حیوان اوست
آسمان همت توست آنکه دریای محیط
گر گهر گردد لبالب یک نم از باران اوست
چیست جنت تازند با روضه بزم تو لاف؟
خار و خاشاکش مقابل با گل و ریحان اوست
کیست گردون تا بگرد پایه قدرت رسد؟
گرد خاک آستانت سرمه اعیان اوست
بخت طفل توست بر نایی که چرخ گوژ پشت
چون کمان دستکش در قبضه فرمان اوست
هست چین مقنعت را آن شرف بر چین و روم
کز علو دین تو را بر قیصر و خاقان اوست
داد اضداد جهان را داد عدلت لاجرم
آب در زنجیرباد و باد در فرمان اوست
هر که درماند به درد فاقه و رنج نیاز
نوش داروی عطایت شربت درمان اوست
من به وصفت کی رسم جایی که با کل کمال
در بیابان تحیر عقل سرگردان اوست
مهد عالی چون جناب اهل بیت عصمت است
در جهان امروز سلمان ثانی حسان اوست
تا بود بر بام هفتم قلعه، کیوان پاسبان
آنچنان کاندر نخستین پایه مه دربان اوست
طاق بالاپوش هفتم چرخ اطلس پوش باد
سقف ایوانت که کمتر هندویش کیوان اوست
روز مولودت مبارک عالم آرا باد از آنک
روز ایجاد و نظام عالم از ارکان اوست