مطمئنا هر کس دوست دارد به یک مدینهی فاضله (که هرجایی هم میتواند باشد) برود و از آنجا دیدن کند. مدینهی فاضلهی کتاب «چارلی و کارخانهی شکلات سازی» رولد دال، همان کارخانهی شکلات سازی آقای ویلی ونکا است. در کتاب چارلی و کارخانهی شکلات سازی، ما با شخصیتهای مختلفی روبهرو میشویم که رفتارهای عجیب و غریبی از خود بروز میدهند. به طور کلی شاید علت تمام این رفتارها را لوس بودن بیش از حد بچهها بدانیم و «چارلی» را به مثابه عیسی مسیح. ولی اصل ماجرا در ناخودآگاه ذهن آنها خوابیده است که از ویلی ونکا تا خود چارلی را زیر سوال میبرد. ما در این مقاله، به بررسی روانشناختی کاراکترهای مختلف میپردازیم و دلیل رفتار هر یک از آنها را توضیح میدهیم. اما قبل از آن، بیایید کمی با نویسندهی کتاب «چارلی و کارخانهی شکلات سازی» آشنا شویم.
بزرگترین نویسندهی ادبیات کودکان در دنیا
رولد دال که در سال ۱۹۱۶ به دنیا آمد، داستاننویس و فیلمنامهنویس بریتانیایی بود. او یکی از مشهورترین و بزرگترین نویسندهها در ادبیات کودکان است. از آثار دیگر او میتوان به جیمز و هلوی غول پیکر، انگشت جادویی، آقای روباه شگفتانگیز، دنی، قهرمان جهان، تمساح غول پیکر، داروی شگفتانگیر جورج، جادوگرها و… اشاره کرد.
تاثیر ناخودآگاه بر رفتار و عادات کاراکترها
ما در این مقاله قرار است رفتار را با لایههای ذهنی ناخودآگاه کاراکترهای «چارلی و کارخانهی شکلات سازی» پیوند دهیم و تاثیر اصلی ناخودآگاه در شکل گیری عملکرد را توضیح بدهیم. طبق گفتهی ویلبر اس. اسکات در مورد تئوری روانکاوی در مورد شخصیتهای ساختگی و داستانی، میتوانیم در مورد الگویی که شخصیت را به عملکرد خاصی وادار میکند، بیشتر فکر کنیم. در حقیقت، با روانکاوی شخصیتهای مختلف این کتاب نیز میتوان به علت رفتار ناهنجار هر کودک رسید. همان طور که میدانید، روانکاوی شاخهای از روانشناسی است که با ذهن ناخودآگاه سروکار دارد. طبق نظر اسکات، غرایز پنهان، خاطرات، ایدهها و احساساتی که در همهی ما وجود دارد در ناخودآگاه نهفته است. این بر افکار و احساسات ما تأثیر میگذارد و میتوان آن را در اوایل دوران کودکی جستجو کرد. شخصیتهایی در چارلی و کارخانهی شکلات سازی رولد دال وجود دارند که به طور متناوب یکی یکی از کارخانه اخراج میشوند. به عقیدهی اسکات، برخی از شخصیتها که خود به خود عمل میکنند، تحت تاثیر ناخودآگاه ذهن هستند. پس برای اینکه علت اخراج و به دردسر افتادن هر کاراکتر در کتاب بررسی شود، باید عادات و سبک زندگی آنها با اعمال غیر ارادی هر کدام، بررسی شود.
۱. ناخودآگاهی که منجر به عملکرد بد میشود
آگوستوس گلوپ در لوله گیر میکند
ابتدا میخواهیم سرنوشت اولین قربانی کارخانهی شکلات سازی را با یکدیگر بررسی کنیم. آگوستوس گلوپ پسری معمولی است. هیچ چیز خاصی در زندگی او وجود ندارد و مانند دیگر کودکان عادی، بازی کردن را دوست دارد. یک پسر بچه ۹ ساله که چاق به نظر میرسد. او اولین پسری است که به خاطر خرید و خوردن تعداد زیادی شکلات، بلیط طلایی را پیدا کرد. غذا خوردن سرگرمی اصلی آگوستوس است. ویلی ونکا، وقتی بچهها را به بخشهای مختلف کارخانه میبرد، به آنها گوشزد میکند که به حرفهایش گوش دهند و رفتاری احمقانه از آنها سر نزند. اما آگوستوس به خاطر ولع سیری ناپذیر خود، در لولهی شکلات گیر میفتد. بر اساس نظریهی اسکات در مورد رویاها و ذهن ناخودآگاه، آنچه که در ذهن ناخودآگاه آگوستوس قرار دارد، ولع بیش از حد او به خوردن است که رفتار و عملکردش را نیز کنترل میکند. در حقیقت، با وجود اینکه آگوستوس پسری معمولی است و سعی دارد که جلوی سایر شرکتکنندگان عادی رفتار کند، اما حرص و طمع او، کور و کرش میکند. ویلی ونکا هم از تنبیه او غافل نمیشود.
آقای ونکا که بالا و پایین میپرید و عصایش را در هوا تکان میداد، فریاد زد: «آگوستوسوس، از آنجا دور شو! داری شکلاتم را آلوده میکنی!» اما آگوستوسوس انگار کر شده بود و جز صدای شکم گندهاش، صدای دیگری را نمیشنید. حالا دیگر روی زمین دراز کشیده و سرش را روی رودخانه دولا کرده بود و مثل یک سگ با زبانش شکلات میخورد.
ویولت چلانده میشود
ویولت، دختر سادهای است که در جویدن آدامس رکورد دارد. او دائم و در کل شبانه روز آدامس میجود و علاقهی چندانی به شکلات نشان نمیدهد. اما به طور شانسی، برندهی بلیط طلایی کارخانهی شکلاتسازی شده است. زمانی که در بازدید از کارخانه به آدامس تست نشده و جدید ویلی ونکا برخورد میکند، بدون گوش دادن به هشدارهای او، شروع به جویدن آن میکند. در این بخش نیز با کنجکاوی مهار ناپذیر ویولت برخورد میکنیم که در ناخودآگاه ذهن او قرار دارد. او درست مثل آگوستوس ناشنوا میشود تا به چیزی که به آن عادت کرده است، دست پیدا کند. اگرچه او قبل از یورش به سمت آدامس، بارها در ذهن خود میجنگد تا از بروز رفتار بد در مقابل ویلی ونکا و سایر شرکت کنندگان جلوگیری کند، ولی در آخر شکست میخورد. ذهن او مانند آگوستوس گلوپ، کنترل عملکرد خود را به دست میگیرد. او فقط میخواهد آدامس را بجود و کار دیگری انجام ندهد. اما متاسفانه، آدامس اثر بدی روی بدن او میگذارد و به یک دختر گرد آبی رنگ تبدیل میشود. پس ویلی ونکا او را به بخش آبمیوه گیری میفرستد تا ویولت را بچلانند و به حالت اول برگردانند. در این بخش از ماجرا، چلانده شدن و فشرده شدن ویولت، به مثابه مجازات او است.
ویولت بورگارد فریاد زد: «تا وقتی که این آدامس است، تا وقتی که این یک تکه آدامس است و من میتوانم بجومش، پس مال من است!» و فوری آدامس رکورد دار جهانیاش را از دهانش درآورد و پشت گوشش چسباند و گفت: «یالا آقای وانکا! آن آدامس جادوییتان را رد کنید بیاید، تا ببینم راست میگویید یا نه!»
وروکا در لولهی زباله گیر میفتد
نوبت به وروکا، دختر ثروتمندی میرسد که به خاطر ثروت و علاقهی زیاد پدرش، همیشه به هرچه میخواهد به سرعت دست پیدا میکند. او برای اینکه برندهی بلیط طلایی شود، تعداد زیادی از شکلاتهای ویلیونکا را تهیه میکند (که به عبارتی خوششانس بودن او را در پولدار بودنش تعریف میکند). اگرچه کتاب سعی دارد وروکا را به شدت لوس نشان دهد، ولی برای بچههایی که در آن سن هستند، این کاملا طبیعی است که برای چیزی که میخواهند، شلوغ کنند و نق بزنند. طبق نظریهی اسکات، نویسنده کاملاً مطمئن است که وروکا در ناخودآگاه خود دنبال چیزی میگردد که حتی نمیداند آن چیست. از آنجا که ذهن ناخودآگاه وروکا رویایی پنهان دارد، پس وروکا را مجبور میسازد تا دائم، چیزی درخواست کند. رویای وروکا که میخواهد همه چیز را داشته باشد بسیار خطرناک است. زیرا رویایی که او در طولانی مدت در ذهن خود دارد، در زندگی روزمرهی او تأثیر میگذارد. پس وروکا بدون توجه به هشدار ویلی ونکا، به اتاق گردوها میرود تا سنجابی انتخاب کند. گرچه سنجابها به او حمله میکنند و او را به زبالهدانی میفرستند. پس وروکا نیز به نوعی قربانی ناخودآگاه ذهنش میشود. رویای وروکا یا ذهن ناخودآگاه کل کنترل او را به خود اختصاص میدهد و این باعث میشود وروکا کارهای احمقانهای انجام دهد. از جمله اینکه هر چیزی را که میبیند بخواهد و در نهایت به زبالهدانی بیفتد.
وروکا فریاد زد: «اصلا برایم مهم نیست. من یک سنجاب میخواهم. توی خانه فقط دو تا سگ و چهار تا گربه و شش تا خرگوش و دو تا طوطی دم دراز و سه تا قناری و یک طوطی سبز و یک لاکپشت و یک ماهی قرمز و یک قفس پر از موشهای سفید و یک همستر پیر و مزخرف دارم! من یک سنجاب میخواهم!»
مایک تی وی کشیده میشود
مایک تیوی پسربچهی ۹ سالهای است که عاشق تلویزیون تماشا کردن است. اگرچه با بزرگترها رفتار تندی دارد، ولی این به اقتضای سن او و به خاطر تماشای بیش از حد تلویزیون رخ میدهد. او در طول بازدید از کارخانه، نگرش خوبی نسبت به خودش جذب میکند. چون تمام مدت، ساکت و آرام به همه چیز نگاه میکند و دردسر درست نمیکند. کاری که در واقع، همیشه انجام میدهد (تماشای تلویزیون). اما همین عادت زمانی کار دست او میدهد که وارد اتاق تلویزیون میشوند. سپس ابعاد او تغییر میکند و به اندازهی یک موش کوچک میشود. ویلی ونکا نیز او را به اومپا لومپاها میسپارد تا بتوانند با کشیدن، مایک را به سایر طبیعی برگردانند. گرچه به دستور ویلی ونکا، او را به درون لولههایی با مکش بالا میفرستند تا (زیاد از حد) کشیده شود. در این حالت، آقای ویلی وونکا تلویحاً به ما میگوید که هر عادت و رفتار بدی، باید مجازاتی داشته باشد. اقدامات مایک مبتنی بر عدم تعقل است که در حال تماشای تلویزیون رخ میدهد و طوری رفتار میکند که گویی همه چیز را دربارهی تلویزیون میداند. بنابراین دانشی که دارد باعث میشود عجولانه رفتار کند. این نشان میدهد که ناخودآگاه بر شخصیت او نیز تأثیر گذاشته است.
اما مایک تیوی تصمیمش را گرفته بود و داشت میدوید و درست همان لحظهای که شنید آقای وانکا میگفت: «کاملا مطمئنم میشود…البته که میشود.» با تمام سرعت به طرف انتهای اتاق، جایی که دوربین بزرگ قرار داشت دوید و در حین دویدن فریاد زد: «مرا نگاه کنید! من اولین نفر در تمام دنیا هستم که با تلویزیون فرستاده میشود!»
۲. ناخودآگاهی که منجر به عملکرد خوب میشود
چارلی قهرمان میشود
بچهها یکییکی از کارخانه بیرون میروند و آخرین کسی که باقی مانده، چارلی باکت است. پسر مهربانی که آخرین بلیط طلایی را به چنگ آورده است؛ در یک خانهی کوچک زندگی و با تعداد زیادی از افراد زندگی میکند. او از غذای کافی، تختخواب و هرگونه حریم خصوصی محروم است. علی رغم همهی اینها او بسیار با درک است و هیچوقت در مورد کمبودهایش نق نمیزند. اگرچه این باعث شخصیت والای چارلی نمیشود. چارلی در واقع درست مثل بچههای دیگری است که از کارخانه اخراج میشوند، اما چیزی که چارلی را متفاوت میکند این است که او میتواند روی اعمالش کنترل داشته باشد. چون چارلی مجبور است هر روز با خواستههای خود مقابله کند. به عنوان مثال؛ آقای باکت در یک کارخانهی کوچک کار میکند، به این معنی که آقای باکت برای کل خانواده نمیتواند حقوق کافی به دست بیاورد. بنابراین چارلی باید بعضی از چیزها، حتی غذای خود را با اعضای خانواده تقسیم کند. پس کنترل خواستهها و آرزوهای بچگانه نمیتواند کار سختی باشد. او همیشه گرسنه است و چیزی برای خوردن ندارد، بنابراین باید صبر کند تا زمان غذا فرا برسد.
اما هرکس برای خودش رویایی دارد. چارلی میخواهد چیزهای جدیدی داشته باشد، یکی از آرزوهایش این است که به داخل کارخانه شکلات برود و ببیند که در این کارخانه چه اتفاقاتی میفتد. او حتی در مورد آن خواب میبیند، تا اینکه سرانجام یکی از اعضای خانواده به چارلی میگوید که آقای ویلی ونکا ۵ فرزند خوششانس را دعوت کرده است تا به تور هیجان انگیز کارخانهی شکلات سازی او بپیوندند. اگرچه او به طور کلی شوق و ذوق سایر بچهها را ندارد. این میتواند ناشی از زندگی نابسامان او باشد. به این معنی که ذهن ناخودآگاه ویژگیای را تشکیل میدهد که توسط محیط او پشتیبانی میشود. اما این شخصیت و ذهن ناخودآگاه او با رویای ویلی ونکا مطابقت دارد. ویلی ونکا به دنبال پسری مهربان میگردد که لوس نباشد و زیاد شکایت نکند. به این ترتیب میتواند او را صاحب بعدی کارخانهی شکلات سازی کند. پسر بچهی خوششانسی که زود یادمیگیرد و شخصیت کاملی دارد.
ویلی ونکا، یک خودشیفتهی بزرگ
ما کاراکتر و ذهن ناخودآگاه پنج برندهی بلیط طلایی را بررسی کردیم. اما وقتی به بررسی ذهن ناخودآگاه آقای ونکا رسیدیم، متوجه شدیم که ذهن او نسبت به بچهها اوضاع خرابتری دارد. او در حقیقت، از اختلال خودشیفتگی رنج میبرد. همین اختلال میتواند دلیل این امر باشد که وقتی با کودکانی که به حرفش گوش نمیدهند مواجه میشود، به شدیدترین و ترسناکترین شکل ممکن با آنها رفتار میکند. فروید کسی است که راجع به اختلال خودشیفتگی نظرات فراوانی دارد و در مقالهی «داستایوفسکی و پدرکشی» راجع به آن به خوبی حرف میزند. اما سوزان نولن-هوکسما، در مورد اختلال شخصیت خودشیفتگی توضیحات بیشتری در اختیار ما قرار میدهد. وی توضیح میدهد که افراد مبتلا به اختلال خودشیفتگی به ارزیابی خود متکی هستند و وابستگی به دیگران را ضعیف و تهدیدآمیز میدانند. همانطور که از نام آن پیدا است، خودبزرگبینی یک ویژگی غیر قابل انکار در افراد خودشیفته است. زیرا آنها دائما راجع به اهمیت، قدرت و موفقیت خود خیالات مختلفی دارند. در روابط بین فردی، آنها نیازها و خواستههای دیگران را نادیده میگیرند یا ارزش آنها را کاهش میدهند. به عبارتی، آنها از دیگران برای دستیابی به قدرت سوءاستفاده میکنند.
در ارتباط با این نظریه، ویلی ونکا دوست دارد با پوشیدن لباسهای پر زرق و برق، در مرکز توجه باشد. او لجباز است و نمیتواند سوالات را تحمل کند. به عبارتی آنها را به نوعی انتقاد یا تهدید میداند. او همیشه راجع به محصولاتی که در کارخانهاش تولید کرده است، تعریف و تمجید میکند. در نهایت میتوان گفت که او دائما دوست دارد همه چیز را کنترل کند. برای مثال میتوان به تمایل او در کنترل جانشین خودش اشاره کرد. درست به همین دلیل است که دنبال کودکی میگردد که مثل چارلی، زبان بسته و مظلوم باشد. این ویژگیها همگی ثابت میکنند که ویلی ونکا، به اختلال خودشیفتگی دچار است. البته این اختلال به خاطر وضعیتی که در زندگی متحمل شده، به وجود آمده است. او سالهای اولیهی زندگی خودش را مجبور بود که تنها زندگی کند و با سایر انسانها ارتباطی نداشته باشد. در کودکی، از وقتگذراندن با بچههای هم سن و سالش منع شده بود و پس از آن هم خودش را به زندگی در کارخانه محدود میکند. پس این باعث میشود که او فقط به خودش توجه کند.
علاوه بر این، او به یک نوع جنون رسانهای مبتلا است. مردم آنقدر برای محصولاتش ارزش قائل میشوند که باعث میشوند او توهم «من و محصولاتم بهترین هستیم» را بگیرد. در نهایت میتوان به خیانت یکی از کارمندانش اشاره کرد که سعی میکند فرمول و دستورالعملهای او را بدزدد و به همین دلیل، باعث میشود که ویلی ونکا تمام کارمندان خودش را اخراج کند و دیگر هیچوقت از کارخانه بیرون نیاید. او ترجیح میدهد که به جای استخدام نیروی انسانی، از «اومپا لومپاها» برای کار در کارخانه استفاده کند. او اعتماد خود را به مردم از دست داده است و از اینکه دوباره به او خیانت شود، بیش از حد میترسد. پس درست به همین دلیل است که بچهها را «که زودتر یاد میگیرند» یا به عبارتی «تحت فرمان هستند» برای همکاری انتخاب میکند. اینها همگی باعث میشود که او در ناخودآگاه ذهنش، دنبال اعتماد باشد و این در رفتار و عملکردش تاثیر بگذارد.
راستش را بخواهید هزاران آدم باهوش هستند که حاضرند همه چیزشان را بدهند تا به این جا بیایند و به جای من این مسئولیت را به عهده بگیرند، اما من اینطور آدمها را نمیخواهم. من اصلا آدم بزرگ نمیخواهم. آدم بزرگ به حرف من گوش نمیدهد و در نتیجه، چیزی هم یاد نمیگیرد. او سعی میکند کارها را به میل خودش انجام بدهد، نه به میل من. پس مجبورم که یک بچه را برای این کار انتخاب کنم. یک بچهی خوب و فهمیده میخواهم.
نتیجه گیری
از تجزیه و تحلیل کاراکترها، میتوان به این نتیجه رسید که هر رفتار، توسط دو بخش اصلی ذهن یعنی خودآگاه و ناخوداگاه کنترل میشود. بنابراین ناخودآگاه از ایدهها حمایت میکند و سپس ذهن آگاه در زندگی واقعی اقداماتی مانند عادتها، آرزوها، جاه طلبیها و رفتارها را منجر میشود. از تجزیه و تحلیل شخصیتها به این نتیجه خواهیم رسید که ذهن ناخودآگاه نه تنها در کودکان، بلکه در آقای ویلی ونکا به عنوان صاحب کارخانه شکلات سازی، بخشی مهم ایفا میکند.