طی طریق شهادت یا سیر و سلوک زندگی؟
محمود دولتآبادی کلاس درسی برگزار میکند با الهام از جملهی قدیمی «علم بهتر است یا ثروت؟!» کجا؟ در کتاب «طریق بسمل شدن». او میخواهد در طول یک کتاب صد و سی صفحهای بارها از خودتان بپرسید که کشتن و کشتهشدن برای دستیابی به عنوان شهادت برتر است؛ یا نکشتن و کشتهنشدن برای زندگیای که شاید از نظر خیلی از باورمندان پوچ و حقیر شمرده میشود! این کتاب البته یک کتاب صفر و صدی نیست؛ آنجا که هر اثر ایدئولوژیکی در حوزهی میهن و جنگ یا باید ضدجنگ باشد و یا در ستایش جنگ، این طریق بسمل شدن است که هر دو را دارد و هیچکدام را ندارد! حد وسطی از عشق و عقل را دارد و مسیری معتدل که آرامش و شادی درونی را به انسان -از نوع کلی بشر- پیشنهاد میدهد. و صدالبته مثل این اداهای اعتدال که «یکی به نعل و یکی به میخ بزن» نیست و حاصل ترسی که «آقا سیاسی نکن بزن وسط!» هم نیست. بلکه اثریست که بر لبهی یک تیغ بلند بالا قهرمان ماراتن میشود.
این اثر که جزو کوتاهترین آثار محمود دولتآبادی است در سالهای ۱۳۸۳ الی ۸۵ هجری شمسی نوشته شد اما حدود ده سال به علت آنچیزی که اغلب گفته نمیشود، و همیشه حاصل خوشایند نیامدن در سلیقهی آنان است که باید بخواهند، توقیف بود! سال ۱۳۹۳ برای اولین بار، نشر چشمه بود که توانست مجوز انتشار کتاب را کسب کند و تابهحال با استقبال خوب مخاطب، اثر حاضر چندباری را تجدید چاپ شده-البته نه به اندازهی لیاقتش! دغدغهی دولتآبادی در سراسر کتاب، ساخت پلی میان مفهوم دفاع و توحّش است؛ آنجا که خشم دربرابر دشمن تا کجا باید رانده شود و از کجا به بعد باید مهارش کرد. این روایتگری، و بهتر بگوییم قرائت شخصی دولتآبادی از جنگ را، قبلتر هم میشد دغدغهی او دانست و برای این منظور باید یادداشتهایش در سالهای جنگ را خواند که در «نون نوشتن» آمدهاند. دولتآبادی که یکی از مهمترین نویسندگان معاصر ما در سبک رئالیسم محسوب میشود به آثار موفق و اغلب بلندش مانند کلیدر و جای خالی سلوچ مشهور است. اما اینجا برخلاف مسیر اطنابدوستانهی همیشگیاش، یکی از وسیعترین مفاهیم جهان را خلاصه و موجز به تحریر درآورده است.
بای بسمالله، بدون نون پایان
«وصال ریلهای قطار» عنوانی بود که میخواستم برای این بخش انتخاب کنم؛ چه اینکه کتاب تشکیل شده از دو روایت موازیست که در آخر داستان به هم میرسند. البته نه آن رسیدن فیلمهندیواری که در گوشهی ذهنمان از برخورد تمام شخصیتها و فضاها و «رام و شام» است؛ آغوشی که به جای حس لامسه با روح و روان درک میشود. جنگ تحمیلشده به ایران و عراق احتمالا بارها، بارها و بارها در قلم قلمفرسایان به فرسایش افتاده است. اما دولتآبادی آنقدر از قدرت قلم قائمش مطمئن بوده که قیلوقالش را باز به این فضا عمود کرده است. اولین روایت داستان درمورد اسیری عراقی است که در شرایطی سخت -که بیآبی کمترینش است- به اسارت خاکریز ایرانیان درآمده و دو سرباز ایرانی قرار است در این فضای نفسگیر، دوراهی حفظ اخلاقیات و جان او -که باعث سختی خودشان است- یا خلاصی خودشان و او با کشتنش را طی طریق کنند!
دومین روایت شاید از نظر بعد مسافت خیلی دور نباشد؛ اما در دنیایی فرسنگها دورتر از ذهن این سه نفر اتفاق میافتد! نویسندهای جوان که تبار دورگهی ایرانی و عراقی دارد، گیر افسری عراقی افتاده که مدعیست گاف سه اسیر ایرانی را گرفته و از نویسنده میخواهد ضداخلاقی بودن ایرانیان را در قالب یک داستان تبلیغ کند! داستان در هیچکدام از روایتها پایان مشخصی ندارد. پایانش خود، شروعیست بر طریقی که دولتآبادی برای شخصیتها، مخاطب و شاید خودش درنظر داشته است. یک پایان باز، البته نه از آن بازهای فرهادیوار که از آن بازهای سیمرغوار عطار در منطقالطیر که اینجا بار امانتش روی دوش کبوتران افتاده؛ پایانی موعودوار! گویی که دولتآبادی قاعده را شکسته تا ایرانی با عراقی به وحدت برسد و جنگ را حداقل لحظهای در بازخوانیاش هم که شده پشتپا بیندازد:
کبوتر با باز… کند پرواز!
آموزش سلاخی کبوتران
وقتی حرف از جنگ میشود، اول از همه پای ناسیونالیسم به مباحثات باز میشود. دفاع از آب و خاک و ناموس و وطن -به مثابه یک فرهنگ یا هویت!- اما در اثر دولتآبادی ملیگرایی شبیه به یک میهنپرستی کورکورانه و بیتعقل نیست و تنه به تنهی آلمانهای نازی نمیزند! او مایههای مباهات گذشته را تحسین میکند اما ملیگرایی را به عنوان یک بیرق بیگزند تبلیغ نمیکند! و اتفاقا هرجا که شخصیتهایش به چنین سمتی میروند انترناسیونالیسم یا فراملیگرایی را به عنوان یک بستر برای آسایش نوع بشر در آینده ترویج میدهد؛ شاید ایدهای چپ. جنگ ایران و عراق، که در همان دوران به عنوان قادسیهی دوم مطرح شده بود، در اثر دولتآبادی هم معلول و مدلول است و نه علت و دلیل. او با واکاوی دقیق و موشکافانهی فرهنگی جنگ مذکور نشان میدهد که خوب تاریخ را میشناسد و با تسلط کامل، به جای صحبتهای کلیشهای مردمپسند، علتالعلل تعارض بین این دو کشور را ریشهیابی کرده است. علاوه بر بازخوانی و بازتعریف تاریخ، آقای نویسنده برای جنگ، دلایل فلسفی هم میآورد:
همه… همگان را زشت و دنی میبینم. همگان را مخرب، ویرانگر و نابودکننده میبینم؛ همه دچار جنون نابودی شدهاند. به بشر پشت کردن خدا، از بشر روی گرداندن خدا!… درمقابل آن نظریهی فیلسوف کنارههای راین که نوشت خدا مرده است! نه، من میگویم خدا از بشر روی گردانیده و بشر افسار پاره کرده و دارد نابود میکند؛ نه فقط دیگر انواع حیات را، که خودش را هم.
و در تکمیل تز بالا، نویسندهی جوانش را وامیدارد تا حرفهایی از جنس «جای مردان سیاست بنشانید درخت، یا بنشانید هنر!» بزند:
من نویسنده هستم سرگرد؛ نویسندگان نمیتوانند هیزمبیار جنگ باشند. آنهم جنگی که من هنوز معنا و هدف آن را نفهمیدهام!
بریدههایی از خنجر صلح
خردهروایتهای دولتآبادی بسیار خوب و بهجا استفاده شدهاند و با تغییر مدام راوی و فضا -بدون اینکه در سبک جریان سیال ذهن باشیم- هرلحظه بعد جدیدی از شخصیتشناسی و جامعهشناسی دو جناح رودرروی جنگ را مییابیم. لحظهای در تهران، لحظهای در خط مقدم جبههها و لحظه ای در اردوگاه دشمن بدون اینکه سرگیجه بگیریم در مقام تحلیل برمیآییم. نویسنده قضاوت مستقیمی نمیکند؛ نه اینکه بیطرف باشد یا نظری نداشته باشد، بلکه خاکستری نگاه میکند و هر رنگی را با این دید به معرض نمایش میگذارد. کما اینکه جبههی خلقشده توسط دولتآبادی، جبههی همیشه شنیده شدهی «تماما حق علیه تماما باطل» نیست و هستند عراقیهایی که در آن امید و انسانیت را به ذهن متبادر کنند! طریق بسمل شدن، شاید اولین داستانی باشد که عراقیهایش هم فکر دارند، احساس میکنند و حتی پشت خصم و خشونتشان دلیلی خوابیده است؛ نه رذالتی هالیوودی و به دور از هر منطقی:
واژگونی تاریخ! این شیوهی جنگیدن [ایرانیان] دقیقا به یاد میآورد شیوهی جنگیدن ما را در حمله به ایران و فتح کشور بزرگ [ساسانیان]. آنها ارتش کلاسیک داشتند در مقابل سپاهیان ما که شیوهی غیرمنظم داشتند. اگر بتوانید چنان روزگاری را تجسم کنید در خیال، به روشنی درک خواهید کرد پاهای برهنهای را که کفهاشان چگونه میچسبید به ریگهای بیابان… اینها نیز در جبهههای سراسری تمام قواعد همهی جنگها را برهم زدهاند. به نظر میرسد شیوه و هدفشان یکی است؛ برهم زدن همهی قواعد و معیارها به قیمت فداکردن خودشان!
و یکی از علل زیبایی کتاب هم همین دید منصفانهاش است که حتی در مقیاس میهنپرستی هم پیروزی ایران بر لشکر متفکر عراق میتواند بسیار بزرگتر و قهرمانانهتر باشد تا پیروزی بر مشتی ابله و بیسواد که در نوشتار و فیلمهای پیشین دیده بودیم. برای آشنایی بیشتر با فضا و شخصیتهای داستانهای محمود دولتآبادی، میتوانید مطالب «نگاهی تحلیلی به رمان جای خالی سلوچ» و «بررسی عنصر شخصیت در رمان جای خالی سلوچ» را وبلاگ کتابچی مطالعه کنید.