در بخش سوم و نهایی کتاب «ایران بین دو انقلاب» که پیشتر خلاصهای از بخش اول و بخش دوم را در مجلهی کتابچی برای مطالعه شما قرار داده بودیم، نویسندهی کتاب، یرواند آبراهمیان به سراغ تاریخ ایران در هفتاد سال اخیر میرود. کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ با موفقیت انجام شده است و خبری از احزاب مخالف نیست، شاه نیز درس عبرتی از اتفاقات گذشته گرفته و سازمان اطلاعات و امنیت کشور موسوم به ساواک را تاسیس کرده است تا از آن جهت تثبیت بیشتر قدرت خود استفاده کند. در روابط خارجی نیز با «کنار گذاشتن پافشاری مصدق دربارهی جزییات ملیکردن صنعت نفت» در قرارداد جدیدی که بین شرکت بریتیش پترولیوم، مالک پیشین شرکت نفت و هشت شرکت نفت اروپایی و آمریکایی منعقد شد درآمد نفتی ایران را دگرگون کرد:
در نتیجهی این قرارداد جدید، درآمدهای نفتی ایران که در سال ۱۳۳۳، ۳۴ میلیون دلار بود، در سال ۱۳۳۵ به ۱۸۱، در سال ۱۳۳۹ به ۳۵۸ و در سال ۱۳۴۱ به ۴۳۷ میلیون رسید.
یرواند آبراهامیان حدفاصل سالهای ۱۳۴۲-۱۳۳۲ را سالهای تثبیت قدرت محمدرضا شاه میداند؛ مجلس سنا و مجلس ملی در اختیارش بود و دو حزب سلطنتطلب معروف به «بله قربان» و «چشم قربان» عنان مجلس را در دست داشتند. ساواک رفتهرفته تقویت میشد و از طرفی با ایجاد وزارت کار سوابق تمامی کارگران و کارمندان بررسی و شورشهای احتمالی پیشبینی میشد. تعداد اعتصابات کاهش یافته بود و شاه به آسودگی سلطنت میکرد و برخوردش با طبقات زمیندار و متوسط سنتی محتاطانه بود. ولی این سیاست شاه که به نوعی از طبقات سنتی حمایت میکرد و طبقات جدید را زیر چتر نظارتی خود قرار میداد در حد فاصل سالهای ۱۳۴۲-۱۳۳۹ به خاطر بحران اقتصادی کارایی خود را از دست داد:
این مشکلات اقتصادی و فشارهای خارجی موجب بیثباتی رژیم شد. شمار اعتصابات بزرگ که در سالهای ۱۳۳۴-۳۶ بیش از سه مورد نبود، در سالهای ۴۰-۱۳۳۶ به بیش از بیست مورد رسید که برخی با درگیریهای خونین میان اعتصابیون و نیروهای مسلح پایان یافت.
رفتوآمد نخستوزیران
در عرصهی سیاست داخلی، شریف امامی که بیش از ۹ ماه نتوانسته بود به عنوان نخست وزیر به کار خودش ادامه دهد جای خود را با علی امینی که به گفتهی نویسندهی کتاب ایران بین دو انقلاب فرد مورد نظر آمریکا محسوب میشد داده بود؛ هر چند شاه به دلیل سابقهی او که با قوام و مصدق همکاری نزدیکی داشت به امینی اعتماد نداشت ولی در آن اوضاع و احوال، ایجاد تغییراتی اساسی ضروری بود. امینی به محض رسیدن به نخستوزیری اقدامات مهمی را انجام داد:
- مجلس بیستم را منحل کرد.
- سپهبد بختیار (رئیس ساواک) را از کشور بیرون کرد.
- با جبههی ملی گفتوگو کرد.
- سه پست وزارت را به اصلاحطلبان طبقهی متوسط واگذار کرد.
ولی دیری نپایید و امینی نیز پس از چهارده ماه به دلایل زیر از قدرت کنار رفت:
- اقدامات تند او نارضایتی عمومی را تشدید کرد
- جبههی ملی، پشتیبانی از او را به انحلال ساواک و برگزاری انتخابات آزاد مشروط نمود.
- او نتوانست هنگامی که بر سر موضوع ضرورت کاهش بودجهی نظامی با شاه درگیر بود پشتیبانی آمریکا را به دست آورد.
بعد از امینی نوبت به علم رسید تا خودی نشان دهد؛ اصلاحات ارضی که از کارهای دولت امینی بود با کمرنگ شدن جنبهی تندروی آن به شکل متعادلی در آمد و شاه با استفاده از آن در طرحی شش مادهای انقلاب سفید اعلام کرد:
- تقسیم اراضی
- فروش کارخانههای دولتی به سرمایهگذاران خصوصی
- اعطای حق رای به زنان
- ملی کردن جنگلها
- فروش سهام کارخانهها به کارگران
- ایجاد سپاه دانش
ولی این اقدامات نیز نتوانست جلوی اعتراضات خرداد ماه ۱۳۴۲ را بگیرد؛ آنجایی که مغازهدارها، روحانیون، کارمندها، معلمان و افرادی از سایر مشاغل و حرفهها به خیابانها آمدند و در همین اثنا بود که چهرهی مخالف جدیدی که مردم را سازماندهی میکرد، رونمایی شد؛ آیتالله خمینی. ایشان در اولین کتاب خود به نام «کشف الاسرار» که در سال ۱۳۲۴ به چاپ رسید لازمهی ایجاد حکومت اسلامی را قطعی دانسته بود ولی به خاطر سه دلیل کلی که آبراهامیان ذکر میکند از مبارزههای سیاسی دههی بیست و سی جا مانده بود:
- ترس از کمونیسم
- رفتار تحقیرآمیز ملیگرایان به ویژه مصدق نسبت به روحانیون
- جلوگیری آیتالله بروجردی که تا دههی سی پشتیبان مهم شاه بود
آیتالله خمینی پس از درگذشت آیتالله بروجردی از دلیل سوم رهایی یافت و شروع به برگزاری جلسات خود و سخنرانیهایشان کرد؛ ایشان از سلطنت محمدرضا شاه به دلایلی چون ترویج فساد، تقلب در انتخابات، نقض قانون اساسی، سرکوب احزاب و مطبوعات، دادن حق کاپیتالاسیون به بیگانگان انتقاد میکرد. که ثمرهی این اعتراضها تبعید به ترکیه پس از قیام ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ بود.
بدین ترتیب، شاه یک بار دیگر مخالفان را تار و مار کرد. هر چند شاه توانست قدرتش را تثبیت کند، خاطرهی کشتارهای خرداد ۱۳۴۲ آتش زیر خاکستر باقی ماند تا در فرصتی مناسب شعلهور شود. همچنان که بحران تنباکوی سال ۱۲۹۱ تمرینی برای انقلاب مشروطه بود، رویدادهای خرداد ۱۳۴۲ نیز تمرینی بود برای انقلاب اسلامی ۱۳۵۷
تکحزبی و توتالیتر سلطنتی
آبراهامیان در صد صفحهی پایانی این کتاب، تمرکز اصلی خودش را مشخصا بر روی عوامل ریشهای انقلاب اسلامی قرار میدهد. باید در نظر داشته باشیم که در رابطه با انقلاب دو تفسیر کلی وجود دارد؛ اولی که مورد تایید طرفداران سلطنت پهلوی است این طور بیان میشود که روند نوسازی شاه برای مردم سنتی آن روزهای ایران زود و پر شتاب بود و تفسیر دوم، دلیل انقلاب را وابستگی شاه به بیگانگان و نوسازی ناکافی شاه بیان میکند که هر دو تفسیر به زعم نویسندهی ایران بین دو انقلاب نیمهدرست است. و علت انقلاب نه توسعهی کم و نه توسعهی زیاد بود بلکه توسعهی ناهمگون انقلاب اسلامی را رقم زد:
یعنی علت وقوع انقلاب این بود که شاه در حوزهی اقتصادی-اجتماعی نوسازی کرد و در نتیجه طبقه متوسط جدید و طبقه کارگر صنعتی را گسترش داد ولی نتوانست در حوزهی دیگر-حوزهی سیاسی- نوسازی نماید.
چنانچه در خلاصهی قسمت دوم این کتاب اشاره داشتم پس از کودتای ۲۸ مرداد و بازگشت مجدد شاه به کشور، امکان فعالیت احزاب سیاسی کمرنگ و کمرنگتر شد. حزب توده و حزب جبههی ملی به طور کلی فرو پاشیدند و در سالهای بعد هم شاه تلاش چندانی برای گسترش دادن فضای سیاسی نکرد و در عوض آن به نقل از آبراهامیان به تقویت هر چه بیشتر نیروهای نظامی خود پرداخت. درآمدهای بالایی که عمدتا از طریق فروش نفت به کشور تزریق میشد صرف ایجاد سازمانهایی نظارتی و امنیتی میگردید؛ گروهها و احزاب وجود خارجی نداشتند تا جایی که در سال ۱۳۵۳ شاه حزب رستاخیز را تشکیل داد و اعلام کرد یک دولت تک حزبی خواهد داشت و الزام نمود همه به این گروه بپیوندند زیرا آنانی که ملحق نمیشوند تودهای هستند. محمدرضا شاه، حزب رستاخیز را با هدف ایجاد دولت فراگیر تکحزبی تاسیس کرد؛ حزبی که هم دانشآموختگان علوم سیاسی و فارغالتحصیلان دانشگاههای خارجی را در خود میدید و هم برخی از کمونیستهای پیشین؛ حزبی که به گفتهی خود شاه، فلسفهاش بر دیالکتیکهای اصول انقلاب سفید مبتنی بود. حزب رستاخیز به سرعت عضوگیری کرد و این سرعت بالا البته پیامدهایی داشت:
- تشدید تسلط دولت بر طبقهی متوسط حقوق بگیر، طبقهی کارگر شهری و تودههای روستایی.
- نفوذ حسابشدهی دولت در بین طبقهی متوسط مرفه به ویژه بازار و نهادهای مذهبی برای نخستین بار در تاریخ ایران.
این حزب در ادامه، درگیریهای زیادی را با علما پیدا کرد و آنان را «مرتجعان سیاه قرون وسطایی» نامید، تاریخ رسمی کشور را که بر مناسبات مذهبی استوار بود از ۱۳۵۵ شمسی به تاریخ جدید ۲۵۳۵ شاهنشاهی تغییر داد و تنشی بیسابقه را با جامعهی مذهبی کشور به راه انداخت و برآیند این درگیریها کشور را رفتهرفته به انقلاب ۵۷ نزدیک کرد.
اندکی از مخالفان جدی شاه...
فضای سیاسی کشور در دوران سلطنت محمدرضا شاه فضایی بسته بود ولی گاهی در طول دوران پادشاهی او کمی از فشارها کم میشد و روزنههای امیدی در جو سیاسی به وجود میآمد. و افرادی هم در همین بزنگاهها به تشکیل حزب و یا گسترش آن دست میزدند. حزب توده، جبههی ملی، نهضت آزادی و… از این دسته احزاب بودند که نفش پررنگی را در جریان سیاسی قبل از انقلاب ایفا کردند. برای مثال «نهضت آزادی» که از گروههای وابسته به جبههی ملی محسوب میشد و آبراهامیان نقش آن را در انقلاب اسلامی موثرترین نقش میداند گروهی بود که از همه بیشتر به آیتالله خمینی نزدیک بود. این گروه علاوه بر ایران، شاخههایی نیز در آمریکای شمالی و همچنین فرانسه داشت که اهداف کلی گروه را پیش میبردند.
در تهران رهبران گروه -افزون بر بازرگان و طالقانی- عبارت بودند از یدالله سحابی، عزتالله سحابی، حسن نزیه، دکتر عباس شیبانی و صادق طباطبایی… نهضت آزادی را در آمریکای شمالی چهار روشنفکر مقیم خارج رهبری میکردند: محمد نخشب، دکتر ابراهیم یزدی، مصطفی چمران و عباس امیرانتظام… و سازمان دهندگان اصلی نهضت آزادی و انجمن اسلامی دانشجویان در فرانسه صادق قطبزاده و ابوالحسن بنیصدر بودند. افرادی که نامشان در سطور بالا ذکر شد در جریان انقلاب اسلامی فعالیتهای بسیاری داشتند و در دولت موقت مهندس بازرگان به کار گرفته شدند. ولی شخص دیگری هم وجود داشت که از قضا برجستهترین چهرهی وابسته به نهضت آزادی به شمار میرفت، کسی که دو سال قبل از انقلاب و پیش از دیدن نتایج تلاشهایش چشم از جهان فرو بست؛ علی شریعتی نویسندهی کتاب پس از آنکه زندگی شخصی و تحصیلی شریعتی را از کودکی تا بزرگسالی به طور خلاصه بیان میکند به سال ۱۳۴۴ میرسد؛ سالی که شریعتی از مشهد به تهران آمد و در حسینیه ارشاد که توسط اعضای قدیمی نهضت آزادی حمایت مالی میشد به مدت شش سال به سخنرانی پرداخت. سخنرانیهایی پرشور و تاثیرگذار که از آن به عنوان یکی از محرکهای اصلی انقلاب یاد میشود. حسینیه ارشاد برای سالها محل تجمع دانشجویان و علاقهمندان شریعتی بود که در سال ۱۳۵۴ به دلیل محبوبیت زیادی که چهرهی شریعتی در بین عموم مردم پیدا کرده بود تعطیل شد.
روحانیون مخالف
از مخالفان غیر روحانی شاه که بگذریم، در میان روحانیون هم منتقدان و مخالفانی داشت؛ آبراهامیان سه گروه از مخالفان روحانی را پس از ۱۵ خرداد ماه ۱۳۴۲ اینگونه دستهبندی میکند:
- گروه نخست که شاید بزرگترین گروه بود، از علمای محتاط غیرسیاسی تشکیل میشد. اعضای این گروه با رهبری اشخاص بسیار محترمی همچون آیتالله خویی نجفی، آیتالله احمد خراسانی و آیتالله مرعشی نجفی اعتقاد داشتند که روحانیون باید از کار کثیف سیاسی دوری کرده و به مسائل معنوی، تبلیغ کلام خداوند و… بپردازند.
- گروه دوم را میتوان روحانیون مخالف میانهرو نامید. این گروه توسط آیتالله محمدرضا گلپایگانی، آیتالله محمدهادی میلانی در مشهد و از همه مهمتر آیتالله کاظم شریعتمداری عالم بلندپایهی قم، مجتهد سرشناس آذری و سخنگوی غیررسمی روحانیون آذربایجان رهبری میشد.
- سومین گروه را میتوان روحانیون مخالف تندرو نامید. این گروه را که از عراق آیتالله خمینی رهبری میکرد، شبکهای مخفی و غیررسمی در ایران داشت.
گروه سوم چنانچه ذکر شد به رهبری آیتالله خمینی اداره میشد و ایشان با سخنرانیها و انتشار بیانیهها توانست با متحد کردن دو گروه اول همچنین مورد قبول تودهی مردم و مخالفان عادی شاه قرار گرفتن مسیر خود را به عنوان رهبر گروهی که مخالفت جدی با شاه دارند و خواهان برقراری حکومتی بر پایهی قوانین و احکام اسلام هستند تثبیت کند. مخالفین از غیرروحانیها گرفته تا روحانیون و حتی سازمانهای چریکی مستقیما سلطنت محمدرضا شاه را نشانه رفته بودند و خواستار تحولی جدی بودند که این مخالفتها در ادامه و ادغام شدن گروهها و دستهها در یک مجرا و به رهبری آیتالله خمینی سبب سرنگونی نظامی شد که ارتش آن دارای سلاحهای فوق مدرن، سازمان امنیتی و اطلاعاتی آن کارآمد و گردش مالی سالانه کشور به پشتوانهی درآمدهای نفتی مطلوب بود. در واقع اگر در اواسط دههی پنجاه خورشیدی از کسی سول میشد که آیا سلطنت پهلوی میتواند سرنگون شود، تا پایان دههی ۶۰ که رفتهرفته درآمد اقتصاد مبتنی بر نفت کاهش بیابد امکان سرنگونی را نمیدید ولی آبراهامیان دو بحران غیر منتظره را عامل بر هم زدن این محاسبات میداند:
- بحران اقتصادی به شکل تورم حاد
- بحران نهادی ناشی از اعمال فشارهای خارجی بر شاه
تا اواخر آبان ۱۳۵۶ فعالیتهای عمدهی مخالفان عبارت بود از نوشتن نامه، تشکیل گروههای جدید، احیای گروههای قدیمی و انتشار بیانیه، اعلامیه و روزنامه. اما در اواخر آبانماه به خیابانها ریختند و مرحلهی جدیدی از روند انقلاب را آغاز کردند.
و اینک انقلاب…
تا اواخر آبان را میتوان دورهی نامههای سرگشاده از جانب احزاب و افراد مختلف و اعلام نارضایتی آنان از وضع موجود دانست؛ نامههایی از جبههی ملی، نهضت آزادی، کانون نویسندگان و… که گاه چنان تند و تیز بود که شخص شاه را هدف میگرفت. ولی پس انتشار مقالهی «ارتجاع سرخ و سیاه» که در ۱۷ دیماه ۵۶ در روزنامهی اطلاعات چاپ شد، نارضایتیها رنگ تظاهرات خیابانی به خود گرفت و وارد مرحلهی دیگری شد. در این مقاله، روحانیون به «همکاری با کمونیستهای بینالمللی جهت بیاثر کردن دستارودهای انقلاب سفید» متهم شدند و مردم قم به خیابانها آمدند. آیتالله خمینی هم ضمن حمایت رسمی از این تظاهرات بیانیههایی را جهت استمرار این حرکت انقلابی منتشر میکردند و این تظاهرات به صورت سریالی از قم به تهران، از تهران به تبریز و سپس در کل ایران تسری یافت و کل کشور را با خود همراه ساخت. حادث شدن اتفاقاتی مانند آتشسوزی سینما رکس آبادان، حکومت نظامیهای پیوسته و جمعهی سیاه علاوه بر این که بر خشم و نفرت مردم افزود عدهی بیشتری را به خیابانها کشاند، اعتصابها گستردهتر شد و شاه نیز به بنبستهای متعدد فکری رسید. بختیار را ۹ دیماه ۵۷ به نخستوزیری منصوب کرد و خود در ۲۶ همان ماه کشور را به مقصد قاهرا ترک کرد. آیتالله خمینی در ۱۲ بهمن پس از سالها تبعید در بین استقبال بیش از سه میلیون نفر پا به تهران گذاشت و رژیم پهلوی سرنگون شد. ارتش در بین مبارزهی بختیار و مردم اعلام بیطرفی کرد و در روز یکشنبه ۲۲ بهمن ماه ۱۳۵۷ ساعت ۶ بعد از ظهر مردم خبر مهمی را از رادیو شنیدند:
اینجا تهران است، صدای حقیقی ایران، صدای انقلاب.
با توجه به اهمیت انقلاب مشروطه (که مبتنی بر قانون اساسی غیردینی بود) و انقلاب اسلامی (که قوانینش بر پایهی احکام شرعی دنبال میشد) و هر آنچه که در بین این دو انقلاب رخ داد و سبب این دگرگونی ایدئولوژیکی تودهی مردم شد، سعی کردم در سه مطلب جامع و پیوسته مرور کافی را بر کتاب «ایران بین دو انقلاب» به قلم یرواند آبراهامیان داشته باشم. کتاب، کتاب بسیار غنی و برای هر طیفی از علاقهمندان به مسیر ایجاد یک انقلاب و دوستداران آگاهی از تاریخ کشور مفید و به واقع آموزنده است. در نگاه نویسنده به وقایع و رویدادها حب و بغض شخصی ندیدم و او را مانند یک راوی بیطرف و ناظری با انصاف شناختم. به نظر شما این کتاب به تمامی ابهامات دربارهی تاریخ سیاسی معاصر خاصه بین سالهای ۱۳۵۷-۱۲۸۵ پاسخ میدهد؟ از تجربهی خواندن مقالات و کتب سیاسی خود و تطبیق آن با این کتاب و رویدادهایش برای ما بنویسید.