با هم شعری بخوانیم از افضل‌الدین کاشانی ملقب به بابا افضل مرقی و معروف به باباافضل کاشی یا باباافضل کاشانی… او شاعر و عارف قرن هفتم هجری قمری بود و در حوزه‌ی شعر، بیش از هر قالبی در قوالب رباعیات، غزلیات و قصاید شعر می‌سرود. البته او از معدود شاعران کلاسیک ماست که نثرهای خوب و زیادی را هم از خود بر جای گذاشته است. «عرض نامه، جامع الحکمه، مدارج الکمال یا گشایش‌نامه، جاودان‌نامه و ره‌انجام نامه» چندی از آثار منثور به جای مانده از او را تشکیل می‌دهند. او از نثر بسیار پخته و جذابی بهره می‌برد و یکی از دیگر دلایل اهمیت باباافضل، سعی او بر استفاده‌ی حداکثری از واژگان فارسی، به جای الفاظ عربی معمول دوران خودش است.

نکته‌ی مهم زندگی شخصی او این است که همزمان با حمله‌ی مغول‌ها می‌زیست؛ دوره‌ای که طبعاً فعالیت ادبی، کاری سخت‌تر از تصور معمول ماست. البته عده‌ای معتقدند که باباافضل با خواجه نصیرالدین طوسی، پیوند خویشاوندی داشته و عده‌ای دیگر هم پا را فراتر می‌گذارند و مدعی‌اند که خواجه، شاگرد باباافضل بوده است؛ در هر دو صورت، این نظریه‌های تاریخی می‌توانند تا حدی، مصونیتِ این شاعر در آن دوران سهمگین را به واسطه‌ی وزارت خواجه نصیرالدین، توجیه کنند. گرچه که خود باباافضل هم بیشتر به عرفان می‌پرداخت و حاشیه‌ی خاصی نداشت و زمان آزاد خود را هم به تدریس و تألیف و تحقیق و مباحثه اختصاص داده بود. شعری که در زیر خواهیم خواند، در قالب قصیده سروده شده و بیش از هر وجهی، بر تعلیمی بودن قالب قصیده -به مثابه ژانر- تمرکز دارد.

خود را به عقل خویش یکی بر گرای، خود
تا چیستی و چندی؟ ای مرد پر خرد

جانی؟ تنی؟ چه گوهری از گوهران، همه؟
کار تو دادن است ز هر کار، یا ستد؟

مار خزنده، یا نه، ستور دونده‌ای؟
آگه چو عقلی از خود، یا بی خبر چو دد؟

جر مار و جز ستور نه‌ای، گر به خود نه‌ای
اندام هفتگانه‌ات انگار هفتصد

از مار و از ستور چه برده است مار گیر؟
جز زهر مار بهره و خربنده جز لگد؟

هستی تو جاودان نگران سوی دیگران
خود ننگری به خود نَفَسی، از تو کی سزد؟

چشم تو پوست بیند و بر پوست، موی و پشم
وز موی و پشم و پوست، رسن خیزد و نمد

گر چه سبد نگاه توان داشتن در آب
لیک آب را نگه نتوان داشت در سبد

تن را به جان اگر چه توان داشتن به پای
پایندگی جان به خرد، نه به تن، بود

بینش به عقل کن که وجود تو بینش است
جانم بدین سخن ز خرد نیست شرم زد

از عقل توست هر گذرنده بقا پذیر
پس جز ز عقل خود ز چه جویی بقای خود؟

عقل تو کرد این که عیان است پیش تو
احوال هست گشته و کردار نیک و بد

پیشی گرفته چرخ هزاران هزار دور
بنگر که چون به دو تک اندیشه در رسد…

 

دسته بندی شده در: