هوشنگ گلشیری را که میشناسید؟ یکی از بزرگان ادبی ایران بود که در حال حاضر، جایزهای ادبی با نام او به آثار برگزیده اهدا میشود. او شاگردی به نام ابوتراب خسروی داشت. این مقاله هم قرار است که ویژهنامهای از او، زندگی شخصی و آثاری باشد که برجای گذاشته است. نویسندهای که گاها او را با عنوان یک نویسندهی نابغه یاد میکنند. اما چه چیزی باعث میشود ابوتراب خسروی را نابغهی نویسندگی بنامند؟ او در سال ۱۳۳۵ در فسا متولد شد. به خاطر شغل پدرش که یک نظامی بود، این فرصت را پیدا کرد که از تمام شهرهای ایران دیدن کند، با تاریخ و فرهنگ ایرانی بیشتر خو بگیرد و در اصفهان هم با هوشنگ گلشیری آشنا شود. او زیر دست چنین مردی نویسندگی یاد گرفت. البته در دانشگاه، به تحصیل در رشتهی آموزش دورهی ابتدایی مشغول شد. حتی چندسالی هم به آموزش بچههای عقبماندهی ذهنی در مدرسهای مشغول بود، اما بعد از آن، اولین اثر خود را با عنوان «مجموعه داستان هاویه» به چاپ رساند. اما مشهور بودن خود را مرهون مجموعه داستان «دیوان سومنات» است. از دیگر آثارش هم میتوان به زمان اسفار کاتبان، مجموعه داستان کتاب ویران، مجموعه مقالات حاشیهای بر مبانی داستان و… اشاره کرد.
قلم متفاوت و منحصربهفرد خسروی
ابوتراب خسروی مثل سایر نویسندگان نیست. قلمش جوهر خاصی دارد. انگار آن را در مرکبی جادویی فرو میکند و متفاوتتر و البته، دلنشینتر از هر نویسندهی دیگری داستانش را روایت میکند. داستانهایی که مینویسد، سبک روایی خاصی دارند. از حال و هوای سنتی فاصله دارند. منتقدان و کسانی که سرشان با ادبیات گرم است، انواع و اقسام سبکهای روایی را در آثارش تشخیص دادهاند. از تکثر راوی، چرخش در زاویهی دید، چرخش در زمان روایت و… گرفته تا الگوهای کهنی که در داستانهای مختلفش به کار میبرد. اما چرا باید چنین سبکهایی توجه منتقدان را به خود جلب کنند؟ یا استفاده از کهن الگوها چه اهمیتی در ادبیات فارسی دارد؟شاید با خودتان تصور کنید که هر نویسندهای میتواند با کمی برهم زدن خط زمانی داستان، اثری معاصر و جذاب خلق کند. ولی حقیقت امر چیز دیگری است. خلق اثری که بتواند در عین بینظمی، هارمونی جذابی داشته باشد کار هر کسی نیست. اگر شما توانستید به راحتی یک موسیقی جاز خیابانی بنوازید پس میتوانید مثل خسروی داستانی غیرخطی، جذاب و مدرن بنویسید. در واقع، اثری را میتوان یک اثر ارزشمند پستمدرنی نامید که با بینظمی خاصش یک هارمونی ایجاد کند. هارمونیای که اگر تا قبل از این در آثار افرادی چون ویلیام فاکنر میدیدیم، حالا میتوانیم در کارهای خسروی ببینیم.
در کنار آن میتوان به کهن الگوها هم اشاره کرد. وقتی اسم کهن الگوها به میان میآید، هر مخاطبی بیبروبرگرد یاد هرکول، ایلیاد و ادیسه و خدایانی که هر کدام با آنها دست و پنجه نرم میکردند میفتد. گرچه حق هم دارد. کهن الگوها در واقع از همان اساطیر یونان گرفته شده است و موجودات افسانهای یا خدایان با ویژگیهای اخلاقی خاص، بخش بزرگی از ادبیات، روانشناسی و… را درگیر خود کردهاند. اما این دلیل نمیشود که در ادبیات فارسی کهن الگو نداشته باشیم. خسروی یکی از افرادی است که در داستانهای خود، از این عنصر به خوبی استفاده میکند. او در مصاحبهای گفته باید رنگ و بوی ادبیات کلاسیک و سنتی را به ادبیات معاصر بازگردانیم. او که از پستمدرنترین نویسندهها است و آثارش هم آنچنان عامهپسند و سادهخوان نیست، به این اعتقاد دارد که اگر ادبیات کلاسیک و سنتی ایران (از جمله اساطیر و کهن الگوهایی که در شاهنامه دیده میشد) را به پستمدرن آشتی دهیم، مخاطبهای بیشتری را به آن جذب خواهیم کرد.
از دیگر ویژگیهایی که قلم خسروی را جذابتر و البته پیچیدهتر میکند، شیوههایی است که برای توصیف به کار میبرد. به نقل از مقالهای از نجاتزاده عیدگاهی و قوام ابوالقاسم، تکنیکهای توصیفی که در گذشته در داستانهای سنتی به کار گرفته میشد، توصیف حقیقی، واقعی، مستقیم، زنده، فردی، شخصیت و صحنه بود. اما امروزه تکنیکهای دیگری هم برای توصیف چیزهای مختلف وجود دارد. بر اساس بررسیهایی که از آثار خسروی انجام شده، به جرات میتوان گفت که او به خوبی از تکنیکهایی چون هرمونوتیک، انعکاسی، چند بعدی، هنجارگریز، سورئالیستی، انتزاعی، مکتوم، ایدئولوژیک، ذهنی، تحلیلی، مغایرتی، تبعی و نشانهگرا نیز استفاده کرده است. احتمالا با توجه به این موارد، به خوبی تفاوت ژرف و عمیق آثار خسروی با سایر آثار داستانی معاصر را درک کنید. گرچه نکاتی که در این مطلب ذکر شد، فقط بخش کوچکی از مهارت او در روایت داستان است. در این مطلب قصد دارم سه نمونهای مهمترین و تاثیرگذارترین آثار خسروی را بررسی کنم. گرچه این بررسی کلی صرفا جهت آشنایی شما با سبک و قلم خسروی و محتوای هر داستان است، ولی به طبع میتواند گلچینی از بهترین آثار او باشد.
سیری در تاریخ ایران با ملکان عذاب
یک اثر را نمیتوان به خاطر تاریخی بودنش دوست داشت. ولی تاریخ اگر داستانی روایت شود، میتواند محبوب و دوستداشتنی باشد. خصوصا اگر به قلم خسروی باشد. هزار و یک داستان وجود دارد که با روایتهای جالب و سرگرم کننده، بخشی از تاریخ ایران را به تصویر میکشد. برخی از آنها روایتی سنتی و کلاسیک دارند، برخی غیر خطی و برخی حتی ابزورد هستند. جالبتر اینجاست که برخی از این آثار کاملا دادائیستی هستند و با لحنی پوچ و عجیبغریب، بخشی از تاریخ ایران را به تصویر میکشند. داستان «ملکان عذاب»، ماجرای یک نظامی قلدر و زورگو را روایت میکند که طی سرکشیها، به هر روستایی که سرک میکشید باید دختری را به عقد خودش درمیآورد و او را بازیچهی دست خودش قرار میداد، تا زمانی که از آن روستا سیر شده و جهت رفتن به روستایی دیگر و زجر دادن دختری دیگر، جای قبلی را ترک کند.
این ماجرا در گذشته امری عادی و کاملا مرسوم بود. نه فقط ایران، بلکه اکثر کشورها، در واقع به لطف تحلیلهای لوی استروس از نحوهی انجام تعاملات فرهنگی و اجتماعی، اولین قدم در برقراری یک رابطهی اجتماعی، تبادل زن به عنوان هدیهای ارزنده بین قبایل بود. قیصو، یکی از این هدایا است که به هیچوجه میل خوابیدن با نظامی ملعون ملکان عذاب را ندارد، ولی مجبور به قبول شرایط میشود. از همه بدتر اینکه از او باردار میشود. اما ماجرا اینجا تمام نمیشود. بعد از اینکه نظامی روستا را ترک گفت، زن باید با خانهای مختلفی رابطه داشته باشد. به محض مرگ یک خان، با خان بعدی ازدواج کرده و همسر او باشد. در این حین پسرش ذکریا را هم کنارش دارد. پسری که شاهد تمام بدبختیها است.
ادامهی این داستان که گرچه کاملا غیرخطی بدون رعایت ترتیب زمانی مشخص بیان میشود، ماجراهای ذکریا را دنبال میکند. پسری که وکالت خوانده و سعی دارد پدرش را پیدا کند. او متوجه میشود که پدرش قصد توبه دارد و حین یافتن پدرش، از ماجراهای آزاردهندهی دیگری هم سردرمیآورد. در آخر هم ماجرای پسرش روایت میشود که عاشق دختری شده که قصد مهاجرت و خروج از ایران را دارد. اما فرق این داستان با «تپه خرگوش» چیست که توانست برندهی هفتمین دورهی جایزهی جلال آل احمد شود؟ قطعا سبک پسانوگرایانه یا همان پستمدرنی است! داستان از همان اول با «روزی روزگاری مردی شرور و نظامی وجود داشت…» شروع نمیشود، از زبان ذکریا نقل میشود و آنقدر شما را بالاپایین میکند تا کل داستان را مثل یک پازل هزار تکه ولی درهم و برهم دریافت کنید.
آخرین شوهر مادر، اماناللهخان بالاگداری، خان کهنسالی بود که تقریبا از جمله اجداد شوهرهای سابق و حتی اسبق مادر به شمار میرفت. و مدعی بود، کوچکترین همبازی دوران کودکیاش هم، حدود پنجاه سال پیش به رحمت ایزدی پیوسته است. حتی برای خودش هم خیلی عجیب بود که چرا نمیمیرد، آن هم وقتی که دیگر همهی همسالانش سالها پیش مردهاند و دیگر هیچکدام از پسران و دختران بالافصلش در قید حیات نیستند و در سالهای اخیر حتی نوبت به فوت نوهها و حتی نبیرههای پیرش هم رسیده و یکییکی شروع کردهاند به مردن، چرا او همچنان سرپاست و خدا قبض روحش را این همه به تعویق انداخته است.
رود راوی، هشدار به فرقهگرایان
متاسفانه فرقهگرایی و اعتقاد به خرافات و اتفاقات باورنکردنی از جمله بدبختیهایی است که در هر فرهنگ و ملتی فاجعه آفریده است. فاجعههایی که خون و خونریزی به راه مینداخت. از قربانی کردن دختران باکره برای خدایان توسط قوم آزتکها گرفته تا سوزاندن انسانهای بیگناه به جرم ارتباط با شیطان و جادوگری در آمریکا و زندهبهگور کردن زن بیوه به همراه شوهرش در هند! در ایران هم ماجراهای مختلفی داشتیم که در این فرهنگ و تاریخ چند هزار ساله و لابهلای کوروش و داریوش و… یافت میشود. در واقع، مگر میشود در تاریخ باستان، لکهی ننگ عجیب و غریبی وجود نداشته باشد؟ رود راوی هم ماجرای همین فرقهگرایی است. شخصیت اصلی داستان که پسر رهبر یک حزب و فرقهی بزرگ است، به لاهور میرود تا در آنجا به تحصیل بپردازد، اما در آنجا خودش عضو فرقهای دیگر میشود و وقتی بازمیگردد، به دستور پدرش باید راجع به فرقهی خودشان تاریخنگاری کند. اما حالا که ذهنیتش با فرقهی مخالف خودشان است، باید چکار کند؟
داستان در فضایی سورئالیستی و بین خیال و واقعیت پیش میرود. قلم خسروی این بار کمی سنگینتر از «ملکان عذاب» است، ولی این از خوشخوان بودن داستان کم نمیکند. ماجرا و موضوع نام داستان، سبک پستمدرنی آن و نقد اجتماعی خاصی که در بافت تکهتکهی ماجرا و در قالب سورئال آن به چشم میخورد، رمان را برندهی چهارمین دورهی جایزهی هوشنگ گلشیری کرده است. جالب اینجاست که در این کتاب، نه تنها با نقد اجتماعی و ساختار سورئال طرف هستیم، بلکه انگار با یک نوع ریشهیابی اساطیری هم طرف هستیم تا ببینیم اصلا هر فرقه چرا و چگونه به وجود میآید و در طول تاریخ، با جان و دل طرف چه فرقههایی رفته و چگونه خود را به هیچ و پوچ، فدا کردهاند.
همهی این تغییرات از تأثیر هدایت مدبرانه حضرت مفتاح است. ایشان میفرمایند که با تفکرات سنتی مفتاحیه نمیتوان در این زمانه پایدار بود… دیگر نباید مؤمنین دارالمفتاح عده ای ژنده پوش باشند که وقتی برای اجرای آداب به دارالمفتاح میآیند از غبار صورتشان شناخته نگردند بلکه مومنینی پاکیزه باشند که رایحه خوش عطرهایشان دارالمفتاح را معطر نماید.
آواز پر جبرئیل، بازنویسی به سبک شکسپیر
قرار نیست فقط شکسپیر باشد که از روی داستانهای اساطیر یونان و روم، شاهکاری جدید خلق کند. همه میتوانند دست به چنین کاری بزنند. البته من قصد مقایسهی آثاری چون «رومئو و ژولیت» یا «ونوس و آدونیس» بازنویسی شده را با داستانهای موجود در کتاب «آواز پر جبرئیل» ندارم. چون به هرحال، هر یک از آثاری که نام بردم به تنهایی شاهکاری ادبی محسوب میشوند که دنیا را تکان دادند، اما «آواز پر جبرئیل» خسروی، میتواند پیشزمینهای برای شروع این سبک باشد. این کتاب، بازنویسی و استخراج مفاهیم و منظور شیخ اشراق است که در گذشته، داستانهایی اساطیری از نیمهآدمها، سانتورها، نصف هدهدها و… نوشته است. کسی که با این طریق، خصایص، غرایض و اندیشههای انسانی را به تصویر کشیده است. گرچه خسروی در مقدمهی کتاب آورده که هیچ ادعایی در برداشت صحیح اصل منظور شیخ اشراق ندارد، اما این بازنویسی میتواند رنگ و بوی ادبیات کهن و کلاسیک ایران را به معاصر بکشاند و اساطیرمان را زنده کند.
گرچه همین تاکید خسروی به ادعا نداشتن در انتقال مفهوم اصلی، جلوی مرا در مقایسهی کار او با کاری که همیشه شکسپیر انجام میداد، میگیرد. اما ایدهی او برای پیش کشیدن اساطیر ایرانی به ادبیات معاصر واقعا جذاب است. او کاملا در این زمینه حق دارد، حوزهی ادبیات ایران به ادبیات کهن و کلاسیک پشت کرده است. ورود به «سرزمین هرز» و حضور در عصر پستمدرنی دلیل بر قهر کردن با گذشته نیست! هرجایی از روم، یونان، ایتالیا، روسیه، پراگ، آلمان، چین، کره و… بروید، مجسمههای باستانی و آثاری تاریخی میبینید که نمایندهی معماری کهن و به دنبال آن، اسطورههای آن کشور هستند. رنگ و بوی این اسطورهها حتی در ادبیات پستمدرن آنها نیز به چشم میخورد. اما ادبیات پستمدرن ما ایرانیها چیزی جز اشاره به افرادی که در تهران یا شهرستان زندگی میکنند و دغدغههای اجتماعی دارند، نیست. پس شاید این بازنویسی و بازگشت به گذشته که خسروی با قلمش در اکثر آثار، از جمله همین آواز پر جبرئیل انجام میدهد، حرکتی مثبت برای نجات ادبیات کهن و تاریخی ایران باشد.