مطلبی که امروز با هم مرور میکنیم، تماما درمورد مارک منسون است؛ کسی که آثار زیادی را در باب زندگی شخصی، سبک زندگی یا همان لایفاستایل و تصمیمگیریهای انسانی نوشته است؛ اما سه کتاب او بیش از باقی آثارش، همچون مطالب وبلاگی، مقالهها و… به شهرت رسیدهاند؛ این کتابها عبارتاند از: هنر ظریف رهایی از دغدغهها، همه چیز به فنا رفته و شاد بودن کافی نیست!
اما شاید شما با این نویسنده و سه کتاب مورد نظر ما آنچنان آشنا نباشید؛ پس بیایید تا مروری بر آشنایی با خود نویسنده و کتابهای مذکور داشته باشیم و البته تلاش کنیم تا به صورتی عمیقتر دنبال تفکرات موجود در آثار منسون بگردیم.
مارک منسون؛ یک تازهکار جذاب!
مارک منسون، نویسندهای جوان و اهل ایالات متحدهی آمریکا محسوب میشود که بیش از هرچیزی با نگارش کتابهای خودشناسی و خودیاری به شهرت رسیده است. او متولد ۱۹۸۴ میلادی است و اصطلاحا هنوز به چلچلی نرسیده اما کتابهایش به فروشهایی میلیونی در جهان دست پیدا کردهاند. منسون در اولین اقدام جدی خود به سراغ تحصیل در دانشگاه بوستون رفت و در رشتهی علوم مالی فارغالتحصیل شد؛ علمی که پایهی اولین حوزهی کاری او، یعنی کارآفرینی در شهر نیویورک را تشکیل داد. اما این مساله به خودی خود نتوانست ذهن پویای منسون را اقناع کند و او سعی کرد تا با ساخت یک وبلاگ، به نوشتن دست بزند. با رونقی که وبلاگ و وبلاگنویسی در دههی اول از هزارهی سوم میلادی داشت، منسون توانست پیشرفت زیادی بکند و بعد از مدتی، او آنچنان به این کار علاقهمند شد که تمام کارهای دیگر خود را رها کرد و به صورت تماموقت به وبلاگنویسی مشغول شد (وبسایت مارک منسون)؛ کاری که هنوز هم کم و بیش انجام میدهد!
شاید باورتان نشود که اولین وبلاگ این نویسنده درمورد توصیههای همسریابی بود! اما او دو سال بعد با موفقیت نسبی وبلاگ اول، وبلاگی در حوزهی مشاورههای عمومی باز کرد و با موفقیت بینظیر این وبلاگ، منسون تصمیم گرفت تا آن را به یک سایت جامع تبدیل کند. نوشتههای او در این سایت بیشتر به موضوعاتی در باب فرهنگ جامعه، زندگی شخصی، روابط انسانی و… مربوط میشدند و استقبال مخاطبان از آنها باعث شد تا منسون تصمیم بگیرد به صورت تخصصیتر و موضوعیتر، سراغ نگارش آنها در کتابهایی برود که در ادامه از نظر خواهیم گذراند…
همه چیز به فنا رفته (اوضاع خیلی خراب است)
همه چیز به فنا رفته، نام مودبانهای است که احتمالا در سانسورهای وزارت ارشاد ایران به کتاب Everything Is F*cked: A Book About Hope نسبت داده شده است! کتابی درمورد امید که البته با نامها دیگری مانند «اوضاع خیلی خراب است»، «همه چیز باطل است» و «همه چیز رو به فناست» هم در ایران منتشر شده است. این کتاب تقریبا مشهورترین اثر مارک منسون به شمار میآید و از تاریخ اولین انتشار (۲۰۱۹) تا به حال به سرعت به بسیاری از زبانها ترجمه شده و اقبال فراوانی را کسب کرده است. منسون در این کتاب به جای اینکه مانند روانشناسان یا عموم نویسندگان کتابهای خودیاری برای توضیح مشکلات انسانی به افراد توجه کند و آنها را مقصر بداند، جهان پیرامون و فجایع بیپایانی که در آن شکل میگیرد را مورد بررسی قرار میدهد.
مارک منسون معتقد است که دین، سیاست و نظامهای اجتماعی بسیار به همدیگر شبیه هستند و بنابراین با تکیه بر نظر فیلسوفانی همچون افلاطون، نیچه و تام ویتس به مشکلات این نهادها میپردازد و آسیبهای آنان بر انسان را به بوتهی نقد میبرد. البته منسون خیلی کلیگویی نمیکند و برای مثال در موضوعات زیادی به مقایسه میپردازد؛ رابطهی انسان با پول، سرگرمیها، مدرنیته و… چیزهایی هستند که ظاهرا خوب تعریف شدهاند، اما به انسان ضربه میزنند و به همین دلیل، این نویسنده سعی دارد تا تعاریف جدیدی از ایمان، آزادی، خوشبختی و امید را به مخاطب خودش عرضه کند.
هنر ظریف رهایی از دغدغهها
هنر ظریف رهایی از دغدغهها از کتاب بالا هم بیشتر مورد جرح و تعدیل قرار گرفته است؛ پس سخت نیست اگر نام این کتاب (The Subtle Art of Not Giving a F**k) را با انبوهی از نامهای دیگر، مانند «هنر ظریف بیخیالی»، «هنر ظریف به هیچ نشمردن»، «زیاد به خودت سخت نگیر!»، «هنر ظریف اهمیت ندادن» و… به یاد داشته باشید. این کتاب در سال ۲۰۱۶ میلادی انتشار یافت و بر روی مسالهی شادی و مثبتاندیشی تمرکز دارد. درواقع سالهاست که اکثریت خودیاران یا روانشناسان معتقد بودهاند، مسیر رسیدن به یک زندگی شاد و پر از آرامش، داشتن اندیشهها و باورهایی تماما مثبت است. اما منسون نهتنها این تفکرات مثبت را زیر سوال میبرد، بلکه این ایده که همیشه باید خوشحال و شاد و پر از آرامش باشیم را هم به صورت کلی نفی میکند!
او معتقد است که خوشحالی یا خوشبختی تکوجهی چیزی مضر است؛ باوری که انسانها را مجبور میکند تا برای ارضای نیازهای القا شده به آنها، مدام به دنبال دیده شدن، فخرفروشی، موفقیت اغراقآمیز و… بگردند! این کتاب نسبت به اثر بالا، وجه علمی پررنگتری را دارد و منسون در آن با استفاده از تحقیقات علمی، مصداقهای یافته و البته آمیختن این موضوعات به طنز، یک نظریهی جالب را مطرح میکند: از نظر منسون، به جای اینکه مدام به دنبال تبدیل کردن تهدیدها به فرصت باشیم، باید پذیرش خود را بالا ببریم و خودمان را برای مواجهه با سختیهای زندگی آماده کنیم. درواقع این دید که همه چیز گل و بلبل است، یا باید همه چیز گل و بلبل باشد چیزی بد است که از نظر منسون در درک نشدن این دنیا ریشه دارد. این نویسنده معتقد است که هر کسی یا هر چیزی محدودیت و نقصهایی را در دل خودش دارد؛ مسالهای که باعث میشود تا همه نتوانند در همهی کارهای خود به موفقیت برسند. پس به جای تقلا کردن در این زمینهها، باید محدودیتهای خودمان را بشناسیم و آنها را بپذیریم تا به جای فرار کردن از ترسها، کمبودها و مشکلات خودمان، آنها را در آغوش بکشیم. چیزی که نهتنها رنج اینها را کم میکند، بلکه در پیدا کردن نقاط مثبت، صفات خوب و حقایق شیرین زندگی هم به ما کمک خواهد کرد.
شاد بودن کافی نیست
کتاب شاد بودن کافی نیست با زیرعنوان «جستارهایی در باب زیستن» (به انگلیسی: Happiness Is Not Enough)، یکی از آثاری است که آنچنان مانند دو اثر قبل به شهرت نرسیده است، اما همچنان یکی از برترین کتابهای منسون به شمار میآید. علاوه بر این میتوانیم مدعی شویم که منسون در این کتاب، اولا بیش از دو اثر قبلی به عواطف، احساسات و روحیات انسانی پرداخته و ثانیا به طرزی عمیقتر صحبت میکند. منسون در این کتاب میخواهد به این موضوع بپردازد که اساسا احساسات انسانی از کجا میآید و منشأ آنها در چه چیزی ریشه دارد؟ از نظر این نویسنده، احساسات، نتیجهی مقایسهای هستند که از تجربهی بیرونی ما نسبت به چیزهایی که انتظارشان را داشتهایم پدید آمدهاند.
برای مثال همانطور که پوست بدن ما نسبت به سرما و گرما حساسیت نشان میدهند، تمام مسائل غیر مادی (روحی) و انتزاعی هم به همین شکل در ذهن ما هویت پیدا میکنند و تجربهی ما را به هشداردهندههای مغز مرتبط میسازند. اما خب این مساله چه مشکلی دارد؟ درواقع مشکل از آن جایی پیش میآید که مکانیسم شادی ذهنی ما همیشه آنطوری که فکر میکنیم عمل نمیکند و این قضیه بعضا باعث شکل گرفتن ناامیدی در وجود ما میشود. اما خود متکی بودن به مکانیسم شادی از کجا نشأت میگیرد؟ از جایی که همهی ما افرادی را در دور و برمان داریم که همیشه به ظاهر شاد هستند، همیشه تلاشگرند، هیچوقت غم، خشم، نگرانی یا استرس ندارند و به قول معروف در لحظه زندگی میکنند! شما بعد از مدتی دوست دارید تا شبیه به او باشید و این مقایسهگری باعث میشود تا ما رو به انحطاط و ناامیدی حرکت کنیم.
درصورتی که اکثریت چنین انسانهایی هم در خفا و بطن زندگی خودشان، زندگی به هم ریختهای دارند، ممکن است حتی درگیر اعتیاد یا باورهای غلط اساسی باشند و قص علی هذا… منسون میخواهد در کتاب شاد بودن کافی نیست به این نکته بپردازد که شاد بودن همیشه خوب نیست؛ زیرا ممکن است حاصل یک خاستگاه منفی باشد! پس باید سعی کنیم تا بیشتر با خودمان صادق باشیم و تلاشی که میخواهیم بکنیم بیشتر از هدف شاد بودن به عمیق کردن فعالیتها و فراتر کردن محدودهی دید ما (یعنی همان شناخت) متکی باشد…
روانشناسی کیلویی چند؟
یکی از چیزهایی که مارک منسون را نسبت به اکثریت افراد همردهی خودش متمایز میکند این است که او اولا درمورد مسائل بنیادین صحبت میکند و ثانیا درمورد آنها خیلی ساده و سرراست صحبت میکند؛ درواقع لفظ قلم حرف نمیزند و قلنبه سلنبه نیست تا فهم حرفهایش سخت باشد یا مخاطب را از بحث اصلی دور کند. اما تمایز مهمتر این است که او آمده تا برخلاف اکثر آثار روانشناسی و خودیاری، از بحثهای فلسفی دوری کند، آمارهای اجتماعی را به کناری بگذارد و در این میان تنها به دنبال یک فهم مشترک در انسانها بگردد! از سوی دیگر، منسون موفق شده تا تعادل خوبی را بین کلیگویی و جزئیگویی برقرار کند. یعنی اگر کتابهای منسون را بخوانید، نه آنقدر کلیگویی وجود دارد که از مطالعهی اثر خسته شوید و نه آنقدر از طرف مثالهای گوناگون، محاصره میشوید که بگویید خب اینها که همهاش یکسری مثال است و پشتوانهاش کو؟! او مثال میزند، قصهگویی میکند و جذابیت را ایجاد میکند؛ اما آنقدری خاص حرف نمیزند که تنها بتوانیم یک برداشت خاص از صحبتهایش داشته باشیم و شاید اصلیترین دلیلی که مخاطبهای منسون را اینقدر زیاد کرده است، همین قابلیت همذاتپنداری بالای نوشتههای اوست. چیزی که به صورت مستقیم با صداقت و روراستی منسون درهم آمیخته میشود و استقبالی که میبینیم را میسازد؛ چرا که منسون هیچگاه ژست نمیگیرد و بیتعارف عمل میکند!
از سوی دیگر، هیچ قطعیتی در صحبتهای منسون وجود ندارد؛ او به دنبال این است تا تنها یک مجموعه از پیشنهادها را به مخاطب خودش ارائه کند؛ پیشنهادهایی که میتواند برایشان مصداقهای علمی بیاورد و از طرف دیگر تجربههایی از آزموده شدن واقعی آنها را هم به این مصداقها ضمیمه کند؛ اما نهایتا تصمیم اصلی برعهدهی خود مخاطب است! ولی با همهی این تفاسیر، اگر نوشتههای منسون را بخوانید به احتمال بسیار زیادی تصمیم اصلی را همسو با منسون خواهید گرفت؛ چرا؟ چون منسون با جسور بودنش، یکی دیگر از خصائصی که شما را قلقلک میدهد، دربر دارد و اعتماد بیشتری از شما جلب میکند. شاید حتی بتوانیم بگوییم که رویهی اصلی او هم همین است و اتکای این نویسنده به غرایز انسانی و فطرتهای آدمیزاد، دلیلی است که او را موفق کرده است.
خودآگاهیِ سخت اما دوستداشتنی!
یکی دیگر از ویژگیهای همیشگی مارک منسون که امضای شخصی او را پای کارهایش میاندازد، شنای خلاف جهت آب اوست! درواقع اکثریت آثار روانشناسی و فلسفی امروز، سعی دارند تا خودشان را بیش از هر چیزی به یک مکتب تثبیت شده و قابل قبول برای جهانیان منتسب کنند؛ پس یک کتاب اگزیستانسیالیستی میشود و دیگری ایدهآلیستی، آن یکی نیهیلیسم را مد نظر دارد و دیگری سراغ ابزوردیسم رفته است؛ اما منسون با وجود اینکه به خیلی از بخشهای نظریات این مکاتب سرک میکشد، عملا هیچکدام از آنها نیست و یک اورجینال به تمام معناست. این نوشتههای بدون الگو و بدون مشابه، حاصل یک جهانبینی اساسی و شخصی هستند که یک هستی جدید را تعریف کردهاند. منسون جهانِ در نظر خودش را با چند اصل پایهای توضیح میدهد. او اعتقاد دارد که پرورش نفس و موفقیت اغلب با همدیگر همسو هستند؛ اما این مساله به معنای هممعنایی این دو نیست! از سوی دیگر، دست یافتن به خودآگاهی در نظر منسون یکی از سختترین چیزهای دنیا محسوب میشود؛ اما باز هم این قضیه نباید دلیلی باشد که از تلاش کردن برای دستیابی به آن غافل شویم. زیرا گرچه که مشکلات مدام تغییر ظاهری میدهند و یا در بستر زمان به روز میشوند، اما خودآگاهی میتواند تمام آنها را شکست دهد. از نظر منسون، خودآگاهی مانند یک پیاز است؛ پدیدهای که لایهلایه دیده میشود و هرچه که لایههایی بیشتر از آن را کنار بزنیم، احتمال بیشتری میرود تا اشکمان دربیاید؛ اما در عوض احتمال رسیدن به معنا را هم زیادتر کردهایم…
خیلی جای تاسف دارد که انقدر در این مقاله صحبت هایی از روانشناسان کردید که اصلا حقیقت ندارد.کجا روانشناسان جبر شرایط رو قبول ندارند؟ کجا روانشناسان به دنبال مثبت نگری و شادی بیخود هستند؟ چه کسی اینها رو گفته؟ برای بررسی این کتاب، چرا روانشناسی را زیر سوال میبرید؟ روانشناسی سالهاست با مطالب انگیزشی زرد و حتی روانشناسی مثبت نگر افراطی، مخالف هست… روانشناسی اتفاقا قصد دارد به شما تمام دردهایتان را نشان دهد. دردهایی که خودتان هم پنهانش میکنید.کجا روانشناسی به دنبال مقصر کردن افراد است؟ چرا مینویسید وقتی علمش را ندارید؟ این کتاب زیباست بخوانید اما از چیزی که نمیدانید ننویسیو و قیاس اشتباه نکنید. علم روانشناسی را با ندانم کاری تخریب نکنید، مردم به آن احتیاج دارند