میخواهید کتابی بخوانید که شما را به دنیای قتلهای وحشیانه، معجونهای جادویی، اتفاقات غیر قابل توضیح و ماجراهایی معمایی فرو ببرد؟ پس خواندن کتاب «دکتر جکیل و آقای هاید» را به شما توصیه میکنیم. کتابی که با وجود فضای جادویی، چشم شما را به روی ماهیت واقعی تعداد زیادی از انسانها باز میکند. چون قرار است با یک استاد تغییر قیافه، یک دکتر خیرخواه و یک آقای هاید شیطانی سروکار داشته باشید. اما قبل از هرچیز، بهتر است چند کلامی راجع به نویسندهی این اثر به یاد ماندنی صحبت کنیم.
رابرت لویی استیونسن
رابرت لویی استیونسن، نویسندهای است که زیاد عمر نکرد، ولی شاهکاری مثل «جزیرهی گنج» و رمان کوتاه «دکتر جکیل و آقای هاید» را از خود به جا گذاشت. او رماننویس، مقالهنویس و شاعر اسکاتلندی است که در سال ۱۸۵۰ میلادی و در ادینبورو متولد شد و از همان سالهای اول زندگی، با بیماری سل دست و پنجه نرم میکرد. او در سال ۱۸۹۴، در حالی که سعی در نوشتن آخرین شاهکارش یعنی رمان «آب بند هرمیت سن» را داشت، به خاطر سکتهی مغزی از دنیا رفت.
از رمانهای معروف او میتوان به جزیرهی گنج، پیکان سیاه، پرنس اوتو، فرزند ربوده شده، مرده دزد و آدم ربائی اشاره کرد. جالب است بدانید که رمان کوتاه «دکتر جکیل و آقای هاید» بر اساس یکی از کابوسهای او نوشته شده است. استیونسن ابتدا از نوشتن این رمان پشیمان شد و آن را سوزاند. ولی مجددا آن را طی سه روز نوشت و دوباره منتشر کرد.
جهانی پر از انسانهای خاکستری
بسیار خوب، ما در جهانی خاکستری زندگی میکنیم. در حقیقت آن زمانی که خیر و شر کاملا از هم جدا بودند، گذشته است. هر کسی میتواند یک روی خیر و شر داشته باشد. در دنیای کتابها، خیر و شر تقریبا متمایز هستند. مطمئنا اگر با کتابهایی مثل هری پاتر، ارباب حلقهها و نبرد با شیاطین سروکله بزنیم، خیر و شر در آنها جدا خواهد بود. اما به جرات میتوان گفت تعداد زیادی از آدمها در دنیای واقعی خاکستری هستند. و نمیتوان هیچکسی را مطلقا خوب یا مطلقا بد تلقی کرد. ولی دکتر جکیل از این وضعیت خسته شده است و میخواهد محلولی درست کند تا خیر و شر را در درون انسانها، تفکیک کند.
این بلای بشریت است که این دو جنبهی ناسازگار در یک فرد بهم چسبیدهاند و این جفت متضاد در زهدان آکنده از درد و رنج ضمیر خودآگاه، دائم در حال کشمکش با یکدیگرند. حالا سوال این است که چگونه میتوان آنها را از هم جدا کرد؟
در کتاب «دکتر جکیل و آقای هاید» خیر و شر دو شخص متفاوت نیستند. بلکه هر دو در یک نفر وجود دارند. اما درست مثل سایر کتابهای تخیلی، این دو به جنگ با یکدیگر میروند. البته قربانی، همان دکتر جکیل بیچاره است.
انگار هرچه جکیل مریضتر میشد، هاید قویتر میشد. حالا تنفر هر دو شخصیتم به یک اندازه بود و هاید هم مثل جکیل وارث مرگ شده بود.
داستان راجع به پزشک محبوب و سرشناسی به اسم دکتر جکیل است. که یک محلول خاص اختراع میکند. محلولی که با نوشیدن آن، به یک مرد زشت و وحشتناک تبدیل میشود؛ اسم او را آقای هاید میگذارد؛ به بدترین نقاط شهر لندن رفته و به عیاشی و شهوترانی میپردازد. سپس به منزل بازمیگردد و محلولی مینوشد که او را به شکل اولش، یعنی دکتر جکیل برگرداند. این مرحله چندین و چند بار تکرار میشود تا دکتر جکیل، به آقای هاید درون خودش میبازد و دیگر نمیتواند به شکل اولش برگردد.
در اصل در این کتاب، قرار نیست با یک شخص خاکستری سروکار داشته باشیم. با شخصی سروکار خواهیم داشت که نیمی از بدنش را خیر و نیمی دیگر را شر فرا گرفته و با اعمال و اقداماتش، پیامی را به ما میرساند.
هیچکس بدون بدگمانی به من نزدیک نمیشد. و دلیلش این است که همهی آدمهایی که ما با آنها روبهرو میشویم، ترکیبی از خیر و شرند. در حالی که ادوارد هاید تنها آدمی است که شر خالص است.
خوشگذرانی به چه قیمت؟
این رمان معمولا به عنوان یک رمان روانشناسی شناخته میشود. رمانی که راجع به شکاف شخصیتی صحبت میکند. و به فیلم سینمایی «split» بیشباهت نیست. در اصل، دکتر جکیل آقای هاید را برای مواقعی اختراع میکند که بتواند چند ساعتی راحت باشد و کمی از سبک زندگی متشخصانه و سختی که دارد فاصله بگیرد. به نوعی انگار از «آقای خیر» بودن خسته شده و میخواهد نفسی تازه کند.
بدترین عیب من این بود که تمایل و اشتیاق به خوشگذرانی داشتم، از همین خوشگذرانیهایی که خیلیها با آنها احساس خوشبختی میکنند، اما برای من مشکل این بود که چه طور چنین خوشگذرانیهایی را با اشتیاق غرورآمیزم برای اینکه سرم را در اجتماع بالا بگیرم و موقعیتی بالاتر از حد مردم عادی کسب کنم، تطبیق بدهم.
دکتر جکیل اعتراف میکند که بدترین عیب او، گرایش به تفریح و خوشگذرانی است. او ترجیح میدهد که این خوشگذرانیها را در خفا انجام دهد تا وجههی اجتماعی خودش از بین نرود. پس محلولی اختراع میکند تا شر را از خیر در درون او جدا کرده و با چهرهای ناشناس به هرآنچه که دوست دارد، برسد. البته در این مسیر به شخصی تبدیل میشود که به هیچ وجه دوست ندارید او را در یک کوچهی تاریک ملاقات کنید.
مردم از خوب بودن خسته میشوند
این رمان از همان خطوط اول تا انتها راجع به «زده شدن از خوبیها» و «مهربانی کردن» صحبت میکند. البته عواقب نوشیدن محلول جادویی و بد شدن را نیز به تصویر میکشد.
آقای آترسون به خودش سخت میگرفت. تئاتر را دوست داشت. ولی بیست سالی میشد که پا به سالن تئاتر نگذاشته بود. با دیگران بردبار بود؛ گاهی نیز به مردمی غبطه میخورد که فشار روحی بعد از ارتکاب جرم را به راحتی تحمل میکردند.
مطمئنا هیچکس نمیتواند همیشه خوب باشد. و همه را راضی نگه دارد. برای هر چیزی باید اعتدالی وجود داشته باشد. وگرنه به مرحلهای میرسیم که به آقای هاید تبدیل شویم و به هیچ وجه نتوانیم جلوی آن وضعیت را بگیریم.
مه همیشگی لندن، نمادین میشود
همانطور که میدانید، لندن آب و هوای ابری دارد، همیشه بارانی است و هوا که سردتر میشود، مه همه جا را فرا میگیرد. حالا نویسندهای نابغه مثل استیونسن از آن به خوبی استفاده میکند تا نیمهی تاریک شخصیت انسانها را نشان دهد. در حقیقت، محل پرسهزنیهای آقای هاید در بخشی تیره، تاریک و مه گرفته از لندن است. محلهای منزوی که به خوبی میتواند شخصیت ادوارد هاید را نمایان کند.
علاوه بر این، از مه لندن برای وهمآلودتر کردن جو داستان و شهر نیز استفاده شده است. همانطور که میدانید، مه، به معنی ابهام است. و دید آدم را تار میکند. تاکید استعاری استیونسن به وجود مه در شهر، هویت آقای هاید را نشان میدهد. البته علاوه بر مه، نور حاصل از آتش و نور لامپ نیز وجود دارد تا به کمک آن، نقطه مقابل مه و ابهام نمایان شود. این نور را به نوعی میتوان نماد خیر، یا همان دکتر جکیل دانست.
کتاب «دکتر جکیل و آقای هاید» از آن رمانهای دورهی ویکتوریایی است. که نویسنده را تا حد زیادی مشهور کرد. البته این رمان ابتدا به عنوان یک رمان سرگرمکننده و صرفا جهت پول درآوردن نوشته شده بود. ولی مضمون و مفهوم آن آنقدر گیرا بود که هنوز بعد از صد سال، به قوت خود باقی است و منتشر میشود. طبیعتا با این حساب، خواندن آن ارزشش را دارد و میتواند حسابی شما را تکان دهد.
بهترین نقدی که خوندم عالی بود..
ممنونم، خوشحالم که خوشتون اومده^^