غزلی بخوانیم از «کاظم بهمنی» شاعر معاصر که حالوهوای غزلهایش وجههای از اشعار مرحوم منزوی را به خاطرمان میآورد:
تو همانی که دم لک زده لبخندش را
او که هرگز نتوان یافت همانندش را
منم آن شاعر دلخون که فقط خرج تو کرد
غزل و عاطفه و روح هنرمندش را
از رقیبان کمینکرده عقب میماند
هر که تبلیغ کند خوبی ِ دلبندش را
مثل آن خواب، بعید است ببیند دیگر
هر که تعریف کند خواب خوشایندش را
مادرم بعد تو هی حال مرا میپرسد
مادرم تاب ندارد غم فرزندش را
عشق با اینکه مرا تجزیه کرده است به تو
به تو اصرار نکرده است فرآیندش را
قلبِ من موقع اهدا به تو ایراد نداشت
مشکل از توست اگر پس زده پیوندش را
حفظ کن این غزلم را که به زودی شاید
بفرستند رفیقان به تو این بندش را:
«منم آن شیخِ سیهروز که در آخر عمر
لای موهای تو گم کرد خداوندش را»
کاظم بهمنی متولد سال ۱۳۶۴ شمسی است و بیش از ۱۰ سال است که در شعر، و اکثراً در قالب غزل، فعالیت جدی دارد. لطافت و نکتهبینی او در انتخاب مفاهیم و لغات، در عین ملموس بودن و سادگی، غزلهای او را در میان مردم و مخصوصاً قشر جوان، به یکی از پرطرفدارترینها تبدیل کردهاست. «پیشآمد» اولین کتاب او است که در سال ۱۳۸۹ برای اولین بار منتشر شد و تابهحال به تجدید چاپ یازدهم رسیدهاست. مجموعهی «عطارد» هم در سال ۹۳ به عنوان دومین کتاب او به بازار آمد و تاکنون ۹ بار تجدید چاپ شدهاست.