آیا میدانید اگر در سپیدهدم ۲۲ دسامبر ۱۸۴۹، «فئودور داستایوفسکی» اعدام شده بود، امروز دیگر «برادران کارامازوف»ی وجود نداشت و ادبیات جهان از این شاهکار قطور محروم میماند؟ این نوشته قرار است یک مرور کوتاه روی زندگی داستایوفسکی، نقش او در ادبیات روسیه و آخرین اثر منتشرشدهاش چهار ماه قبل از مرگ، یعنی «برادران کارامازوف» داشته باشد.
رمانهای روسی خوراک شبهای سرد زمستانند. فضای یخزدهای که از لابهلای خطوط رمان به خواننده سرایت میکند همراه با هوای سرد زمستان، یک همحسی دوستداشتنی ایجاد می کند و خواننده را به دل زمان و مکانی که داستان در آن اتفاق میافتد میبرد. «برادران کارامازوف» هم یکی از این رمانهای پیشنهادی برای فصلهای سرد است. این کتاب که نخستینبار در سالهای ۱۸۷۹ و ۱۸۸۰ بهصورت پاورقی در یک مجله به نام «پیامآور روسی» منتشر میشده، آخرین اثر «فئودور داستایوفسکی» است که گفته میشود قرار بوده بخش اول یک سهگانه باشد، اما مرگ داستایوفسکی ادامه دادن این ایده را غیرممکن کرد.
بازگشته از مرگ
«داستایوفسکی» که ۱۱ نوامبر را روز جهانیاش نامگذاری کردهاند، از افسری ارتش و کار در وزارت جنگ تا ترجمهی آثار «بالزاک» و «شیلر»، به نوشتن رمانهای کوتاه و ورود به محفل نویسندگان روس میرسد و کمکم مشهور میشود. برجستهترین نکتهی زندگی شخصی او شاید دستگیر شدنش توسط پلیس مخفی بهاتهام تلاش برای براندازی حکومت و سالهای تبعید و زندانش باشد؛ سالهایی که بعد از به پایان رسیدنشان همچنان زخمشان روی روح و جسم داستایوفسکی باقی میماند و حملات صرع و بیماری، تا پایان عمر دست از سر او برنمیدارند.
تصور کنید کسی را تا پای جوخهی اعدام و یک قدمی مرگ ببرند که به او درس عبرت بدهند و بعد زنده برش گردانند. مسلماً نگاه ان آدم به مضامینی مثل مرگ و زندگی و خدا، عمیقتر میشود و خواسته یا ناخواسته، این نگاه را به آثارش هم تزریق میکند. آثاری که از برجستهترین آنها میتوان به «ابله»، «قمارباز» (که در مجله کتابچی با عنوان «قمارباز، شرح حال بیماران مبتلا به خودشیفتگی» به معرفی جامعی از آن پرداختهایم)، «یادداشتهای زیرزمینی» و «جنایت و مکافات» اشاره کرد.
قلم و کاغذها آماده!
خلاصه کردن کتابی به حجم برادران کارامازوف، کار سادهای نیست. هم هر خط توضیح اضافه باعث لو رفتن بیشتر داستان میشود و همزمان، حجم مطلب آنقدر زیاد است که نمیشود آن را در چندخط گنجاند. اما اگر خیلی کوتاه و مختصر بخواهیم برویم سراغ اصل داستان، میشود گفت ماجرا در یک زمینهی خانوادگی اتفاق میافتد: «فئودور» پدر خانواده است و «میتیا» یا همان «دیمیتری»، «ایوان» و آلکسی یا همان «آلیوشا» هم پسران او هستند. از اسم کامل این عزیزان، نامخانوادگی سختشان «پاولوویچ کارامازوف» را فاکتور گرفتم که در به ذهن سپردن اسامیشان- که در کتاب به کرّات کامل آورده میشود- سختتان نباشد! البته بد نیست موقع خواندن، دفتریادداشت و مدادتان کنار دستتان باشد تا اسامی را بنویسید و با هم اشتباهشان نگیرید.
قضیه این است که «فئودور» نه برای همسرانش شوهر خوبی بوده و نه توانسته حق پدری را تمام و کمال در حق فرزندانشان ادا کند و پسرها هم جدا از پدرشان و هم جدا از یکدیگر بزرگ شدهاند. «دیمیتری» یک افسر است با خلقوخویی تاحدی مشابه پدر، «ایوان» شخصیتی سرد و منزوی دارد و اعتقاداتی آتئیستی دارد و «آلیوشا» هم که از نظر اعتقادات مذهبی نقطهی مقابل برادرش است و ابتدای کتاب بهعنوان قهرمان داستان به ما شناسانده میشود، در یک صومعهی مذهبی مشغول تعلیم و عبادت است. درواقع هستهی اصلی ماجراهای کتاب را روابط و کنشهای بین برادران با یکدیگر و بین آنها با پدرشان را تشکیل میدهد. یک اختلاف باعث میشود آنها همگی در صومعه پیش پدر مذهبی آنجا بهنام «پیر زوسیما» بروند تا بهاصطلاح بینشان حَکَم شود و قضاوت کند.
فقط همین؟
نه نه! به قضیهی ذکرشده در بالا، یک گره و اتفاق عاشقانه و یک ماجرای جنایی/معمایی را هم اضافه کنید که قرار است علاوه بر جنبههای تحلیلی خود و تشکیل لایههای مختلف معانی رمان، جذابیت آن برای خوانندهای که فقط دنبال «قصه» میگردد و بس را هم بیشتر میکنند. پیرنگ خانوادگی کتاب حول مضامینی چون شک و قطعیت، ایمان و بی اعتقادی، خدا و وجود داشتن یا نداشتنش، مرگ، قتل، مجازات، و مهربانی و چیستی آن میچرخد و بههمینخاطر، کتاب مجبور است که پر باشد از جملات سنگین و قصار و قابلتامل:
آیا سرتاسر دنیا آدمی هست که حق بخشودن داشته باشد و بتواند ببخشد؟ من هماهنگی نمیخواهم. از روی محبت به انسانیت آن را نمیخواهم. ترجیح میدهم با رنج قصاص نشده رها شوم. ترجیح میدهم با رنج قصاص نشده و خشم اقناع نشدهام بمانم. حتی اگر برخطا بوده باشم.بعلاوه، برای هماهنگی تاوانی بسیار سنگین خواسته میشود؛ از وسع ما خارج است که برای وارد شدن به آن اینهمه تاوان بپردازیم. پس شتاب میورزم بلیت ورودیام را پس بدهم، و اگر آدم درستی بوده باشم، وظیفه دارم هر چه زودتر آن را پس بدهم؛ و همین کار را هم دارم میکنم. آلیوشا اینطور نیست که خدا را قبول نکنم، منتها در نهایت احترام بلیت را بهایشان برمیگردانم!
رمان با یک خبر مرگ شروع میشود و بهدنبال آن، شخصیتپردازیها به شیوهای کلاسیک شروع میشوند و راوی اصلی که انگار همان مولف است، دست از قضاوت و وارد کردن عقیدهی شخصی خودش به داستان برنمیدارد. اگرچه میشود شخصیتها را عمیق دانست و باتوجه به تیپ قهرمان یا شرور و غیره که در آن فرورفتهاند، تحلیل روانشناختیشان کرد، اما این شیوهی جزئینگری و توصیف طولانی بهخصوص در بدو ورود به یک کتاب، شاید برای مخاطب امروزی چندان دلچسب نباشد و او ترجیح بدهد شخصیتها را صرفاً از طریق کنشها و برخورد و رویکردی که نسبت به مسائل مختلف دارند، بشناسد.
چگونه یک شاهکار را «اندازه» بگیریم
اگر فکر میکنید خلاصهی بالا خبر از ورود به یک رمان کسلکننده و داستانی بدون کشش و فراز و فرود و تعلیق را میدهد، من تاحد زیادی با شما موافقم. حتی شاید وقتی کتاب را باز کنید و فصلهای اول را ورق بزنید و ببینید نویسنده آمده و تکتک شخصیتها را بهشیوهای کلاسیک، با ذکر جزئیات و توصیفهای طولانی، کاملاً به ما معرفی کرده و فرصت هرگونه کشف و تحلیل در زمینهی شناختن آنها را از خوانندگان گرفته، از ادامه و ورود به اصل ماجرا دلسرد شوید و به معرفیهایی که «برادران کارامازوف» را یک شاهکار نامیده اند، شک کنید.
واقعیت این است که «شاهکار» کلمهایست دارای یک دنیا تعریف نسبی مختلف، و برای تعریف کردنش نمیتوان معیار دقیق و مشخصی ارائه داد. اما بههرحال، بسیاری از منتقدین و فعالان حوزهی ادبیات از گذشته تا امروز، این رمان را یکی از شاهکارهای ادبیات روسیه و جهان دانستهاند.
آنها معتقدند در این رمان حجیم در خلال قصهای که روایت میشود، دنیایی از معانی فلسفی، روانشناختی، نقد اجتماعی و فرهنگی وجود دارد که آن را تبدیل به نمونهای بیبدیل، چه در زمان خودش و چه امروز، تبدیل میکند. از آنجایی که اکثر تعاریف نسبی و گوناگونی که از «شاهکار» وجود دارد، بسیار سیال بوده و در طول زمان تغییر میکند، شاید بهتر باشد هر اثری را در درجهی اول، با زمان خودش بسنجیم. شاید بد نباشد یک سر کوتاه به ادبیات روسیه بزنیم و ببینیم «رمان خوب» در سالهای دوری مثل ابتدای قرن نوزدهم –زمان نوشته شدن برادران کارامازوف- در آن دوران چه تعریف و درواقع چه ویژگیهایی داشته است.
هزاروچندصفحه با عصر طلایی ادبیات روسیه
تحلیلگران تاریخ ادبیات معتقدند با گسترش دین مسیحیت در روسیه، خط و به دنبال آن ادبیات، در این کشور شروع به شکلگیری کرد و به همین دلیل، بین درونمایهی اصلی داستانهای آن زمان با مسیحیت، پیوستگی پررنگی وجود دارد. محققان بزرگ تاریخادبیات، ادبیات روسیه را از غنیترین شکلهای موجود در جهان، و پایه و بُن ادبیات معاصر میدانند. در سالهای آغازین شکلگیری این ادبیات، تخیل کمرنگترین عنصر بهکاررفته در آثار بود و نویسندگان بیشتر به نگارش حکایت، سالنامه، ماجراهای کاملاً واقعی و وقایع تاریخی میپرداختند. با فرارسیدن قرن هجدهم و دور شدن تدریجی نویسندگان از چنین فضاهایی و سپس رسیدن قرن نوزدهم، ادبیات روسیه فصل طلایی خودش را آغاز کرد. در کنار رمانهایی مانند «یادداشتهای شکارچی» اثر «تورگینُف»، آثار « فئودور داستایفسکی» – که در کنار «تولستوی» و «چخوف» او را نیز از راسهای مثلث طلایی ادبیات روسیهی آن زمان میدانند- نیز به شکوفایی رمان در آن دوره کمک شایانی کردند.
میشود گفت اکثر رمانهای این دوره، از یک پیرنگ اجتماعی برخوردار بودند که در آن شخصیتها از طریق گفتگو و ایجاد چالش و جدل، مضامین مختلفی مثل شرایط اجتماعی، مسائل مذهبی، باور به خدا و اعتقادات دینی، مسائل عاطفی، اندیشههای سیاسی و فلسفی و غیره را موردبحث قرار میدادند و درواقع رمانها، آیینهای بودند که روسیهی آن زمان را بازنمایی میکردند. این رمانها در پسزمینهای رئال و برآمده از زندگی روزانهی مردم روس اتفاق میافتادند و به همین جهت «توصیف» از عناصر پررنگ بهکاررفته در آنها بود.
با در نظر داشتن چنین پیشینهای، میتوان برادران کارامازوف را همینشکلی که هست، پذیرفت و آن را با زمانه ی خودش سنجید. اما بالاخره این رمان، یک رمان یکبار مصرف برای آشنایی با بُرههای از ادبیات روسیه است یا همچنان تازگی خود را حفظ کرده و میتواند برای مخاطب امروز جذاب باشد؟
دعوت به صبوری
من میگویم مخاطب امروز برای خواندن «برادران کارامازوف»، به کمی صبوری و حوصله نیازمند است. نباید از قطور بودن کتاب یا نثر سنگین آن بترسد و باید دل به توصیفهای طولانی و جزئی آن بسپرد و پیش برود. البته که ترجمهی «صالح حسینی» مترجم پُرکار و قدیمی هم در همراه شدن مخاطب با داستان نقش مهمی دارد اما من فکر میکنم اگر استفاده از کلمات آرکائیکی که برای وفاداری محض به متن اصلی مورداستفاده قرار گرفتهاند را فاکتور بگیریم، کتاب واقعاً بهخودیخود نثر نسبتاً سنگینی دارد که تعدد اسامی هم دل سپردن به آن را مشکلتر میکند.
البته که سلایق ادبی با هم متفاوتند و ممکن است مخاطب از خواندن رمان ناراضی برگردد؛ اما آیا همیشه سلیقهی ادبیمان قابلاعتماد است؟ من میگویم نه. باوجودیکه ما آزادیم حتی از چیزی که اکثریت شاهکار میدانند خوشمان نیاید، اما نمیتوانیم اثرگذاری کتاب و اهمیت آن چه در دوران خودش و چه برای تمام فصول ادبیات را انکار کنیم.
اگر مخاطب جدی ادبیات هستید و تابهحال بهخاطر حجم کتاب، از رفتن به سمتش طفره رفتهاید و ترسیدهاید، توی یکی از همین شبهای زمستانی ترستان را کنار بگذارید و شروع به ورق زدنش کنید. قول نمیدهم که خیلی زود جذب آن شوید و تضمینی هم نمیکنم که یک صفحه را بدون به عقب برگرداندن و یادداشت نکردن اسامی و نمودار کشیدن برای فهم بهترشان، به آسانی ورق بزنید؛ اما مطمئنم از خواندنش پشیمان برنمیگردید و لااقل وقتی تمام شد، کمترین فایدهاش این است که میتوانید تعریف خودتان از «شاهکار» را داشته باشید و به مطلق بودن معانی گوناگونی که در ذهن داشتهاید، شک کنید.
بسیار شیوا و عالی نوشته بودید. لذت بردم