«زمانی که یک اثر هنری بودم» کتابی در قالب رمان و ژانر دراماتیک، نوشتهی اریک امانوئل اشمیت، نمایشنامهنویس و فیلسوف فرانسوی است. این اثر، مضمون اصلی خود را بر نگاهی جدید به مفاهیم عرفی سنتی میگذارد. و دنبال این است که تعاریف جدیدی را علیالخصوص در زیرمضمون پیرنگ خود یعنی –زیبایی- ارائه دهد. و با چنین دیدی، به صورت غیرمستقیم، در باب زیباییشناسی، نظریاتی مقالهگونه را ارائه میدهد. بیایید تکهای از این داستان را که دقیقا به زاویهی جدیدی از زیبایی میپردازد، نگاهی بیندازیم:
نگاه کن، این کاری است که از طبیعت ساخته است. زمانی که از خود پیشی میگیرد میشود زیبایی. چه مصیبتی. واقعا که چیزی است بسیار معمولی. همه چیز را میتوان با زیبایی جایگزین کرد. یک گل زیباست. ده گل رز گرامی است. صد گل رز ملالآور است. هزار گل رز برایت عادی میشود. و این حقهبازی مثل روز روشن است. طبیعت عاری از خلاقیت است. برایم پیش آمده که در باغی پر از گل سرخ قرار بگیرم. بله، در دشتی پر از گلهای سرخ. گلهای سرخی که تا چشم کار میکرد، وجود داشت. به راستی که چه تجربهی تحملناپذیری بود. به خصوص برای کسی که طبیعت را به صورت هنرمندی صاحب ذوق فرض میکند. هیچ اینطور نیست! این فقط یک هنر تصنعی است! مثل خلاقیت کارخانه است! یک اثر مکانیکی است! تمام عیوب آن برجسته میشود: یکنواختی، اعتقاد به الگوهای کهن، روزمرگی و عدم توانایی در نوآوری.