پرستیژ (به فارسی= حیثیت) عنوان رمانی از کریستوفر پریست، نویسندهی انگلیسی داستانهای علمی تخیلی است که اولین بار در سال ۱۹۹۵ میلادی منتشر شد. این کتاب که درمورد خاطرات دو جادوگر در اواخر قرن نوزدهم است، برندهی جوایز متعددی مانند جایزهی جهانی «داستان فانتزی» و جایزهی معتبر «جیمز تیت بلاک» شد اما عمدهی شهرت خود را مدیون اقتباسی سینمایی است که کریستوفر نولان از روی آن انجام داده است.
قصهی تقابلهای دو رقیب که به دنبال نگهداشتن و بالابردن وجهه و اعتبار خود در جادوگری هستند، زمینهی اصلی داستان را تشکیل میدهد. ماجرا در اواخر قرن نوزدهم روایت میشود؛ جایی که علاقهی عامه به جادو و شعبدهبازان به افراط رسیده بود و جادوگران از اعتبار و احترام خاصی در چشم مردم برخوردار بودند. داستان از جایی خطرناک میشود که رقابت یادشده از قالب رقابت درمیآید و هریک برای خواباندن مچ دیگری، سعی میکنند به همدیگر زخمهای عمیقی بزنند و قربانی بدهند!
فیلمنامهی این اثر توسط کریستوفر نولان، کارگردان مشهور آمریکایی با کمک همیشگی برادرش جاناتان نولان، نوشته شد و با بازی هنرمندان مشهوری مانند کریستین بیل، هیو جکمن، اسکارلت جوهانسون و بازیگر موردعلاقهی نولان یعنی مایکل کین اجرا شد. این فیلم با بودجهی چهل میلیون دلاری خود توانست گیشهای بیش از صد میلیون دلار کسب کند و نظر مثبت منتقدین را هم به دست بیاورد. از جوایزی که نولان کسب کرد میتوان به بهترین کارگردانی در جشنوارههای SFX و EMPIRE AWARD اشاره کرد؛ خود فیلم نیز در اسکار نامزد جوایز بهترین فیلمبرداری و بهترین طراحی صحنه شد.
روباهان مکار
کریستوفر نولان را پیش از پرستیژ با فیلمهای موفقی مانند تعقیب، ممنتو (یادگاری) و بیخوابی شناخته بودیم اما اگر بخواهیم تا زمان ساخت پرستیژ (سال ۲۰۰۶) بررسی کنیم، احتمالا اثر حاضر بهترین فیلم او بوده است. نولانها، دو برادر فیلم را تداعی میکنند و نشان میدهند که سِحر قلم از هر جادویی قویتر است؛ گویی که آلفرد و فالون با تمام زیرکیشان عروسکِ خیمهشببازیِ قلمهایِ کریستوفر و جاناتان شدهاند! چرا که نوع پیشبرد این دو برادر در یک فیلم جادویی، برپایهی جادوی مضاعف درونی فیلمنامه و استفاده از ژانر MYSTERY (رازآلود) باعث میشود بیشتر از فرو رفتن در راز شعبدههای جادوگران به جادوی نویسندگان معطوف شویم!
اولین جملهی فیلم این است: «خوب نگاه میکنید؟» جملهای که شاید خودش طعنهای به «خطای حواس شهودی» و نیاز انسان به معرفت برای درک حقیقت اصیل باشد اما پیش از اینها نشاندهندهی ایمان نولان به کاری است که میخواهد بکند؛ گویی با مونولوگ مرموزش در شروع هراسآور فیلم، برایمان رجز میخواند و «هَل مِن مخاطب؟» میطلبد! قطعا نولان میتواند با فیلم حاضر ادعای نوشتن مانیفست داشته باشد یا رشتهای ابتکاری با عنوان «چگونه گول بزنیم» را تدریس کند.
اگر اصطلاحاً فیلمباز باشید هیچگاه فیلمهای رازآلودی ندیدهاید که خودشان در ابتدا ادعا کنند میخواهند شما را فریب بدهند و اتفاقاً موفق هم بشوند! اتفاقی که به راحتی در پرستیژ رقم میخورد و کارگردان بدون اینکه مانند فیلمهای دیگر این ژانر، با دادن کدهای دروغ متداول شما را گول بزند با استفاده از عنصر تعلیق، آنچنان ذهن شما را به چیزهای غیرحقیقی معطوف میکند که وقتی در پایان میفهمید اصلیترین حدس، سادهترین حدس بوده، به جادوی نولان ایمان بیاورید که نگذاشته ذهن شما سراغ سادهترین کلک موجود برود و آنگاه، دوباره جملهی ابتدایی فیلم از جلوی چشمانتان رد میشود:
خوب نگاه میکنید؟
عمو اِنجیر باف!
هردو شخصیت اصلی، آنچنان در رقابت غرق میشوند که معشوقهها، اعتبار کاری و مهمتر از همه روح خود را به ابلیس میفروشند. آلفرد به همراه برادرش کارهایی عجیب انجام میدهند؛ آنها حاضر میشوند برای اینکه هیچ نقصانی در یکی بودنشان پیدا نشود زندگی روزمرهشان را با تمام جزئیات از جمله اسم، هویت، گریم و معشوقههایشان را یک روز درمیان جابهجا کنند تا بیشتر در نقش خود فرو بروند! اقدامی که باعث پیشرفت آنها در شعبدهبازی میشود اما تقریبا تمام موارد فوق را از کفشان میپراند.
در سوی مقابل، انجیر را داریم که با حسادت ذاتی نسبت به بوردنها، حس حقارتی که نسبت به آن دو دارد و زخمی که در قضیهی مرگ همسرش از آنها خورده، تمام هستیاش را در تار و پود کینه به هم میبافد. او که در سطح ایدهآلی از محبوبیت قرار دارد به جای قناعت به حقههای جذاب خود، مدام بوردنها را دنبال میکند تا حقههای آنان را افشا کرده و در مشت خود بگیرد اما قربانیهای بزرگی که در این راه میدهد جای عید، باعث عزای او میشوند.
الههی بَدمَنپروری!
کریستوفر نولان را میتوان الههی بدمن پروری نامید! چهاینکه او همیشه ضدقهرمانهای بهتری از قهرمانان آثارش خلق کرده -که نمود اصلیاش جوکر در فیلم شوالیهی تاریکی است- اما در پرستیژ، برخلاف باور عموم که همهی شخصیتها را تیره و تار میدانند، داستان از وجود قهرمانی اصیل برخوردار است که برای یافتنش باید همچنان خوب نگاه کنید!
ضدقهرمانهای فیلم مشخصاند: آلفرد بوردن و رابرت اِنجیر که رقابتی دوگانه را پیش میآورند. دو فردی که خود و دیگران را قربانی میکنند تا جنون خود را ارضا کنند. اما برادر نامشخص بوردن (که در آخرین برداشت دوگانه توی جلد فالون است) همسری به نام سارا دارد و قهرمان ماجراست. قهرمانی که همسرش را با سبکسری آلفرد و برادرش را با کینهی رابرت از دست میدهد و در ماجرای مرگ همسر رابرت و گرفتار شدن آلفرد در زندان هیچ گناهی ندارد اما ناخواسته قربانی میدهد و در ازای این همه سختی، درنهایت بدون گریم فالون، به رستگاری میرسد و با هویت اصلی، نزد فرزندش بازمیگردد.
قصههای زیگزاگی
فیلمهای سینمایی را از منظر منطق روایی میتوان به دو دستهی کلی تقسیمبندی کرد. فیلمهایی که روایت خطی و سرراست دارند و فیلمهای غیرخطی که حاوی پرشهای زمانی در فرم خود هستند. نولان در هر دو دستهی فوق، آثار شاخصی دارد؛ از فیلمهای خطی او میتوان به سهگانهی بتمن یا بیخوابی اشاره کرد و آثار غیرخطیاش مانند ممنتو و تعقیب هم که زبانزد خاص و عام و بهنوعی امضای او هستند.
پرستیژ اما چیزی میان این دو دسته محسوب میشود؛ نولان از فرمی غیرخطی برای روایت داستانش استفاده کرده اما بهطور کلی با یک داستان سرراست مواجهیم. البته این به معنی بیهوده بودن استفادهی نولان از فلاشبک و فلاشفورواردهایش نیست بلکه دقیقا بیانگر هنر او در گرفتن کارکرد از فرم جذابی است که امکانات زیادی مانند ابداع مولفههای معناگریزی، گسست روایت، چندصدایی و… را به مخاطب میدهد.
کپی برابر اصل؟!
معمولا کپی به خوبی اصل درنمیآید اما نولان از آن جهت ویژه است که باوجود تاثیرپذیری زیادش از استنلی کوبریک، هیچگاه نخواسته، دقیقا آثار او را کپی کند؛ گرچه که با این تفاسیر هم تشابهات دو کارگردان، در حد مرید و مراد باقی میماند. بین کارگردانان «معمولی» انگار یک پیمان نانوشته وجود دارد که یا باید به سینما نگاه کلاسیک (سینما برای سینما) داشت و قصه روایت کرد یا اینکه به سراغ مولفههای هنری رفت و نگاه متفاوتی حاوی فلسفهی محتوایی و بداعت فرمی داشت؛ گویی که نمیشود این دو را با هم جمع بست! اما مهمترین تشابه نولان با کوبریک فلسفیدن و روایت مسائلی عمیق، بر بستر سینمایی با حفظ قصهگو بودن و توجه به جزئیات است. پرستیژ، احتمالا بهترین نمونهی آثار نولان در پیوند این دو مساله است؛ چه اینکه در قصهی بتمن با فلسفهای رقیق، در فرم نادر ممنتو با قصهای خوب و در فلسفهی عمیق تعقیب با جزئیاتی قابلقبول همراه بودیم اما پرستیژ آنچه خوبان همه دارند را یکجا دارد.
بازیگرباز!
شاید فکر کنید وجود بازیگران نامآشنای زیاد، از دلایل اصلی موفقیت فیلم باشد اما وقتی استفادهی جذاب نولان از بازیگران گمنام در آثار سابقش را به یاد بیاورید احتمالا بازیگران را برای حضور در فیلم نولان، سعادتمند میدانید. برای نولان اصلا مهم نیست که با بازیگر بزرگ کار میکند یا حتی نابازیگر؛ مهم این است که او اصطلاحا خوب بازی میگیرد؛ و درواقع بازی دلخواهش را از بازیگر میگیرد. چهاینکه بسیاری از بازیگران بزرگ هم زمانی که با نولان کار میکنند بهیادماندنیترین کاراکترهای عمرشان را میسازند. بیرون کشیدن جزئیات احساسات انسانی مانند خباثت، امید، شعف و کینه در میمیک صورت بازیگران، تخصص نولان است؛ بهگونهای که بازیگری چون کریستین بیل در فیلمهای قبلی و بعدی نولان نقش قهرمان را بازی میکند اما اینجا به معنای واقعی کلمه، یک حریصِ خالیشده از هویت را به نمایش میگذارد.
معاشقهی رویا با واقعیت
بین این حجم از تخیل و فراواقعگرایی یک شخصیت حقیقی تاریخی نیز حضور دارد؛ دانشمند بزرگی به نام نیکولا تسلا که آزمایشهای عجیب و غریبش در طول تاریخ، همراه با شخصیتش در هالهای از غبار باقیمانده اما نولان تصمیم گرفته با تخیل خود، ساخت یک دستگاه فراانسانی شعبدهبازی را بهدوش او بگذارد. البته اولا کارگردان او را تا حد یک جادوگر تکنولوژیک پایین نمیآورد و وجههی انسانی و اخلاقی تسلا را در نصیحتهایش به رابرت، نمایش میدهد. ثانیا اگر اندکی با کارهای تسلا در طول زندگیاش آشنا باشید میدانید که ساخت دستگاه فیلم دربرابر اختراعات و ایدههای او حقیر به نظر میآید.
نیکولا تسلا، موفق شده بود انرژیهای حیاتی را به الکتریسیته تبدیل کند؛ اتفاقی که میتوانست برقرسانی رایگان کل کرهی زمین را به همراه داشته باشد اما شرکت سرمایهگذار او که سود خود را با چنین اختراعی در خطر میدید تسلا را مورد آزار و اذیتهای بسیاری قرار داد و پروژهی تجاریسازی برقرسانی را با توماس ادیسون -دشمن و بدخواه تسلا- کلید زد. خود تسلا در فایلی صوتی که از او باقیمانده میگوید:
انرژی برق در همه جا و مقادیر نامحدود وجود دارد. من میتوانم انرژی مورد نیاز را بدون استفاده از نفت و زغالسنگ یا هر منبع دیگری تامین کنم. این نیروی جدید از منبعی میآید که هرلحظه در حال فعالیت است: کیهان!
شاید بعد از خواندن چنین مطالبی، اختراع فیلم قابل باور و توجیهپذیر باشد.